افسوس
نوشته شده توسط Administrator پنجشنبه ۰۸ اسفند ۱۳۹۲ ساعت ۲۲:۲۷
از پناهی به پناهی
شدن از چاله به چاهی
سر به افسوس
تکان می دهد این بید
که آشفته سراپاست
از نگاهی به نگاهی
فقطم فرصتِ آهی
چون به هرسوی
نظر می بَرَم اشک است
که بر گونه ی انبوهِ سیه پوش
هویداست
لندن – ۲۲ بهمن ۱۳۸۵
حضور 4
نوشته شده توسط Administrator شنبه ۲۰ آذر ۱۳۸۹ ساعت ۱۹:۰۱
همین که باد می آید
و بوی آب می آرد،
برای من کافی ست.
همین که هر زمان که دلم تنگ می شود،
صدف به گوش می گیرم
و غرقِ زمزمه هایی از آنچه در دریاست،
کنارِ ماه می میرم،
برای من کافی ست.
همین که هیچ ندانم به چه هنگامی موج
به موج ام کوبید
و ساحل این تنِ صخره کوفته را بویید؛
همین که شعر
در بغل است و عشق هم با ماست
و هیچکس تنها نیست،
برای من کافی ست.
غزل
نوشته شده توسط Administrator پنجشنبه ۰۸ اسفند ۱۳۹۲ ساعت ۲۲:۰۸
من ز ازل رسیده ام، زجرِ سفر کشیده ام
ناز مکن که خسته ام، نازِ دگر کشیده ام
شوقِ زیارت چو به من داده بسی مهلتِ تن
با شررِ شعرِ دلم تن به شرر کشیده ام
من به ابد رسیده ام، چه دودها به دیده ام
از همه جا رهیده ام، بارِ خبر کشیده ام
من که به خود رسیده ام، نورِ خدا ندیده ام
عاشق ساز و هنرم، بس که ضرر کشیده ام
من به صفا معتقدم، ز یارِ خود مشتعلم
به یک قدح پُر ز سخن، خدا به جر کشیده ام
راه سپردم اینچنین، ریشه زدم در این زمین
عاقبت از دست شما، دشنه به سر کشیده ام
تهران، 1355
صفحه 9 از 15