در ساحلم اگرچه هنوز
غرق
در حضورِ توام .
غروب
رنگِ طلوع است
با تو
هميشه تلاطم
هماره شيدايي ست
با من
و صدات
نُتِ سازِ دلفريبي
که باد مي نوازد :
مردمکانِ چشمِ من
گوهرِ ناب در صدف .
نسبتِ من وَ چون تويي ،
نسبتِ درياست به کف .
و موجها
سنگين مي آيند و کف مي آرند و باز مي گردند
و من نيستم ديگر بر ساحلِ تنها نگاه
گاه
خيال انديشِ کرانه هاي ناديده ، قطره بارانِ ول شده برامواجم من
گاه
دسته ي ماهيانِ بازيگوش را
به رقصِ تندِ تنم مي پراکنم
صداي توست که مي آيد
- نُتِ سازِ دلنشيني
که باد
مي نوازد :
هاي ! تو دريا شده اي !
پهنه ي بيکران به کف .
نسبت من وَ چون تويي ،
نسبتِ صيّاد و هدف .
مهدی فلاحتی پراگ - ۹ آذر ۱۳۸۵ |