نيمکتِ خالی
نوشته شده توسط Administrator سه شنبه ۰۵ مهر ۱۳۹۰ ساعت ۱۶:۰۰
از آن روزگاران
تو ماندی
و اين نيمکتِ خالی منتظر.
□
چنان سبز
دشتی
که رخشان ترين معنی تازگی ست
و سقفی که آبی ترين رنگِ آرامش است
و اين نيمکتِ منتظر
- دهانی گشاده ست از فرطِ خميازه يا
شکلِ حيرانی و خواهش است.
زمان
نوشته شده توسط Administrator پنجشنبه ۲۰ مرداد ۱۳۹۰ ساعت ۱۶:۴۲
زمان
اسبِ چابک
چنان می دود
باد
سر در پی اش می نهد
وقتِ شادی.
زمان
اسبِ زخمی
گهی می دود، گاه می افتد از پا
به هنگامِ اندوه.
زمان
اسبِ مُرده ست در پشتِ دیوارِ زندان
اگر چند زندان شود دشت و زندانیان کوه .
زمان
سخت و سنگین گذر
بعد از آنی که جانپاره ات را بگیرند
زمان
تا ابد خواب می ماند انگار
وقتی سواران بمیرند.
3 تیر1390، واشینگتن
چراغی می زند سوسو
آخرین به روز رسانی در يكشنبه ۰۸ خرداد ۱۳۹۰ ساعت ۱۷:۱۹ نوشته شده توسط Administrator شنبه ۰۸ خرداد ۱۳۸۹ ساعت ۱۷:۳۳
چراغی می زند سوسو
درآن سویی که پیدا نیست چندین چند شب راه است
و این جنگل
که انبوه است
و در این شب
که از هر سو صدایی می تواند گمکجایی را نشان باشد،
از اینجا هیچ راهِ مستقیمی نیست
اگر
باری
چه از فرجام
دیگر
هیچ بیمی نیست.
□
خیالِ مشعلی همواره در مُشتم
و همراهی
اگر بوده ست،
حضورش خنجری همواره در پشتم
□
چراغی
می زند سوسو
و چندان بی قرارم من چنانچون پیش
و همچون پیش
جانم اشتیاق است از حضور همدلی همراه
اگرچه زخمهای کهنه را هم می برم با او
چراغی می زند سوسو .
واشینگتن، ٣۰ اردیبهشت ۱٣۹۰
مطالب بیشتر...
صفحه 13 از 15