با كيان كاتوزيان

 (صاحب امتياز نشريه­ي «جنبش»)

ازسپيده تاشام (خاطرات )

نويسنده كيان كاتوزيان (حاج سيدجوادي )

۲۲۴صفحه                                                                                                     مهدی فلاحتی

نشر آبي ، تهران

كتاب خاطرات كيان كاتوزيان نخست درخارج ازايران منتشر شد وسپس باحذف قسمت هايي درايران . مقدمه، نامنامه، تعدادي عكس ازسران حكومت گذشته وعكس هاي خانوادگي دركنار مطلب اصلي اين كتاب آمده است . اين كتاب ازشمار معدود كتابهاي خاطراتي ست كه درباره ي وقايع طوفاني دوره ي انقلاب ۵۷ ويكي دوسال بعداز آن به قلم يكي از فعالان مخالف حكومت جمهوري اسلامي درايران به بازارآمده است . كتاب خاطرات كيان كاتوزيان، يادنگاري دوره ي فعاليت نويسنده است در كنار همسرش علي اصغر حاج سيدجوادي ويا صرفا يادنگاري آن لحظه هايي ست كه نويسنده شاهد حضور وفعاليت سياسي همسرش بوده است .

« فرداي گروگانگيري، پي پربلانشه - خبرنگار فرانسوي روزنامه ي ليبراسيون - ازپاريس تلفن كردوازاوضاع و احوال ايران پرسيد وازجريان سفارت آمريكا . وبعد به من گفت كه اين پايان انقلاب ايران است . جنبش ، تريبوني آزاد بود كه درقيد وبند ارگان گرفتار نبود . درضمن درفكر تبليغ وجمع آوري عضو و يارگيري نيز نبود . شعار نمي داد و بامسائل بطور واقعي وبدون تعصب گروهي وحزبي برخورد مي كرد و مشكلات مردم رابازگو مي كرد . متاسفانه ساير نشريات بيشتر به فكر تبليغ براي رهبران خود بودندتا تصحيح اشتباهات يا تذكرآنها . بعداز بازگشت همسرم ازفرانسه ، مسعود رجوي به ديدن او آمد ومن حضور داشتم كه باخوشحالي اعتراف كرد كه گروگانگيري سفارت آمريكا قراربود به مدت شش روز ادامه پيدا كند ودراين مورد دانشجويان خط امام بااحمد خميني فرزند امام مرتب درتماس بودند اما ما مجاهدين خلق به خاطر بالابردن جو ضد امپرياليستي ، ده هزارپلاكارد تهيه كرديم ودور سفارت مستقر شديم وبساط آش وپلو راه انداختيم تادانشجويان خط امام دربرابر عمل انجام شده قرارگيرند» . (از متن کتاب)

***

س- خانم كاتوزيان ! دركتاب اشاره كرده­ايد كه در سال ۵۸ از وزارت آموزش و پرورش استعفا داديد يا تقاضاي بازنشستگي كرديد تا بطور تمام و كمال به نشريه­ي جنبش برسيد. نشريه­ي جنبش و سازوكار آن چگونه بود؟

ج- مقالات اصغر قبل از انقلاب همه به صورت زيراكسي و مخفيانه پخش مي­شد. به همت مرحوم اسلام كاظميه و شمس آل احمد كه هميشه با مابودند ، تصميم گرفته شد كه يك نشريه­ي دستي كوچك به صورت زيراكسي منتشر شود. چاپ نشريه­ي جنبش به صورت زيراكسي از سال ۵۶ شروع شد و در كنار آن آنچه را كه شوهر من مي­نوشت و بعدها به صورت دفتر انقلاب چاپ شد، به عنوان جنبش سياسي منتشر مي­كرديم . در كنار آن، اشعار شاعراني را كه به مناسبت انقلاب براي جنبش شعر مي­گفتند، به عنوان دفترهنري وادبي جنبش منتشر مي­كرديم. اينها همه مخفي بود. بعد از انقلاب من تقاضاي صاحب امتيازي براي جنبش كردم و امتياز رسمي را درسال ۵۸ گرفتم و جنبش بطور رسمي منتشر شد تاسال ۵۹ كه با تصميم شوهر من جنبش تعطيل شد.

س- چرا آقاي علي اصغر حاج سيدجوادي اين تصميم را گرفت؟

ج- چون معتقد بود كه ديگر با اين حكومت با قلم و سخن و نصيحت نمي­شود كاري به پيش برد و با همين شرايط هم اينها يكروز مي­ريزند و ما را كن فيكون مي­كنند و در را مي­بندند. پس بهتراست كه ما به عنوان اعتراض خودمان جنبش را تعطيل كنيم وچنين كرديم.

س- در پيوند با چگونگي رويارويي با وضعيت دشواري كه آن زمان وجود داشت، در كتاب اشاره­يي مي­كنيد و مي­رسيد به آنجا كه در اوائل ارديبهشت ۱۳۶۰ طرح كودتايي مطرح مي­شود توسط سه افسر ارتش كه به خانه­ي شما آمدند و تائيد آقاي علي اصغر سيدجوادي را گرفتند.

ج- نه تائيد نگرفتند. من چنين چيزي در كتابم ننوشته­ام. اين سه افسر آمدند به ملاقات شوهر من و گفتند وسائل براي تسخير تهران و سركوبي كساني كه در كنار حكومت هستند در اختيار داريم. گفتند ما خودمان مخفي هستيم و زن و بچه­مان هم مخفي­اند. من حضور داشتم و اين جمله را شنيدم كه گفتند ما ديگر نمي­خواهيم مملكت ما را بيوك صابرها و اشرف پهلوي­ها اداره كنند. گفتند اجازه دهيد، موافقت كنيد كه ما تهران را بگيريم و با تسخير راديو و تلويزيون آن را در اختيار شما قرار مي­دهيم تا به مردم ايران پيام دهيد و با بسيج آنان يك حكومت ملي تشکيل دهيد. شوهر من گفت چنين اختياري نمي­توانم داشته باشم.

س- بعد از اين نكاتي كه اكنون فرموديد و در كتاب هم آمده است نوشته­ايد بعد از تمام اين حرف­ها تقاضايي كه داشتند كمك مالي بود. هم براي اجراي نقشه و هم براي تامين زندگي خانواده­هايشان و اصغر گفت حرف­هاي شما تمام درست، ولي من از لحاظ مالي دستم بسته است و هيچ بده و بستاني با كسي ندارم.

با تكيه به همين نقل قول است كه عرض كردم آن سه افسر، تائيد آقاي حاج سيدجوادي را گرفتند.

در اين نقل قول پيداست كه آقاي حاج سيدجوادي مخالفت با طرح كودتا نكرده اما گفته است كه از نظر مالي نمي­تواند كمكي بكند و بنابراين در كتاب آمده است كه آقاي حاج سيدجوادي با سازمان مجاهدين خلق تماس مي­گيرد تا اگر اين سازمان می­توانسته به آن سه افسر كمك كند. بر طبق نوشته­ي شما در كتاب به سه افسر هم مي­گويد كه در اين­باره با سازمان مجاهدين تماس مي­گيرد. منظور اين است كه با توجه به پاسخي كه به نخستين پرسش من داديد و گفتيد كه آقاي حاج سيدجوادي به اين دليل تصميم به تعطيلي جنبش گرفت كه مي­گفت ديگر نمي­شود با اين حكومت از راه گفت‌و‌گو مبارزه كرد بلكه بايد از راه­هاي ديگر بهره گرفت، مي توانسته بطور طبيعي با طرح كودتا موافق بوده باشد. در صفحه­ي ۱۴۴ كتاب در همين پيوند نوشته­ايد كه از مجاهدين به اين دليل آقاي حاج سيدجوادي و ديگر فعالان تشكيلات و نشريه جنبش راهشان را جدا كردند كه خود مجاهدين با اعلان جنگ مسلحانه عليه رژيم راه خود را كج كرده بودند. خب، خانم كاتوزيان! طرح كودتا هم كه به نوعي در چارچوب مبارزه­ي مسلحانه و سرنگوني قهرآميز است. چگونه است كه از طرفي با طرح كودتا موافقت مي­شود و در همين زمينه دست ياري مجاهدين جستجو مي­شود ولي از طرف ديگر با همين مجاهدين كه اعلان جنگ مسلحانه عليه حكومت مي­كردند، مخالف بوديد؟ آيا صرفا به دليل علني بودن اين اعلام جنگ مسلحانه با مجاهدين مخالف بوديد؟

ج- نه!

شما توافق مارا با آن طرح كودتا مفروض و مسلم گرفته­ايد. اين آقايان افسران، شايد بيش از يك ساعت، يك ساعت و نيم در منزل ما نبودند و بيش از اين با شوهرم ملاقاتي نداشتند. شوهرم نگفت به آنان كه اين كار، زشت است و نكنيد. و نگفت كه اين كار را بكنيد. گفت من دستم بسته است. چون واقعا هم دستش بسته بود؛ چه از نظر مالي و چه از نظر نظامي و نفرات. اينان مي­گفتند ما در ارتش ريشه داريم و با برنامه­ايم. سازمان مجاهدين با ريختن بچه­هاي ۱۲ساله و ۱۴ ساله­ي مردم به كوچه و خيابان و كشتن اينان- كه من خود به آقاي عضدانلو گفتم كه به چه دليل فاطمه­ي مصباح ۱۲ ساله را فرستاديد با كوكتل مولوتف به خيابان؟ و او جواب داد براي اين­كه شعار مرگ بر… را ببريم توي مردم- نشان داده بود كه روش كارش با روش كار اين افسران كه موفق هم نشدند و هر سه اعدام شدند، كاملا متفاوت بود. و چنين نيست كه كار آن افسران مورد تاييد بوده و كار سازمان مجاهدين، مورد تائيد نبوده. مبارزه­ي مسلحانه، البته مورد تكذيب و انكار ما بوده؛ مورد تائيد هم نبوده اما اين روش مجاهدين مورد انكار ما بوده؛ روش كاري كه روزانه ۵۰-۱۰۰ بچه را بدون نام و نشان، به قتلگاه مي­فرستاد.

س- اجازه بفرمائيد به موضوع ديگري بپردازيم. در صفحه­ي ۱۲۱ كتاب اشاره كرده­ايد به درگذشت آقاي طالقاني. از مرگ مشكوك «آيت­الله طالقاني» سخن گفته­ايد و نوشته­ايد «منظورم از كلمه­ي مشكوك، تكيه به سخنان حاج آقا شانه­چي­ست كه در دفتر ايشان كار مي­كرد و حتا تا ساعتي قبل از فوت ايشان، يعني دوازده شب همان روز در كنار ايشان بود. هنگامي كه آقاي طالقاني، دچار ناراحتي قلبي مي­شود و مي­خواهد دكتر خبر كند، متوجه مي­شوند كه تلفن منزل قطع شده است.» پرسشم اينست كه با توجه به اين­كه هيچ دليل ديگري در كتاب ذكر نشده، آيا صرفا همين كشف قطع ناگهاني خط تلفن، براي مشكوك بودن مرگ آيت­الله طالقاني كافي­ست؟

ج- اين نقل قول از حاج آقا شانه­چي­ست كه مي­گويند سفير روسيه نزد آقاي طالقاني بود. بعد از رفتن سفير روسيه آقاي طالقاني تا دم در منزلش آمد به مشايعت من و گفت برو خدا به همراهت. ده دقيقه بعداز رسيدن من به خانه تلفن زدند كه آقا حالشان به هم خورده. من برگشتم به خانه­ي آقاي طالقاني. گفتند تلفن قطع بوده و در همين فاصله آقا فوت كرده­اند. من دليل ديگري در مشكوك بودن اين مرگ ندارم.

س- يك مورد ديگر هم در كتاب هست درباره­ي آقاي امير انتظام، سخنگوي دولت موقت كه همچنان محكوم قوه­ي قضائيه­ي جمهوري اسلامي است.  نوشته­ايد يكي از موارد اصلي­يي كه از نظر دستگاه قضايي حكومت جرم محسوب شده، اين بوده است كه آقاي امير انتظام تقاضاي انحلال مجلس خبرگان را كرده بوده و همين باعث پيگرد قضايي و بازداشت و تبعات آن مي­شود. اين موضوع را شما با اتكا به چه سندي مي­فرمائيد؟

ج- در يكي از جلسات هيئت دولت، ايشان گفته كه قاعدتاً عمر مجلس خبرگان نبايد بيش از يك ماه باشد و چون از يك ماه افزون شده، اين مجلس رسميت ندارد. دليل همين است. اين حرفي­ست كه آقاي امير انتظام زد و بارها هم اطرافيان آقاي خميني به ايشان گفته بودند كه در پرونده­ي امير انتظام چيزي كه باعث نگه داشتن او درزندان شود نيست، اما ايشان گفته بودند كه بگذاريد در زندان باشد.

س- يعني اين استنباط شماست.

ج- چيزي ديگر ما درباره­ي آقاي امير انتظام نشنيديم. اتهام جاسوسي و اينها بعد عليه ايشان مطرح شد كه ما هيچ در اين­باره­ها نشنيده بوديم و بنابراين، حقيقت همان حرف ایشان درباره­ي ادامه­ي كار مجلس خبرگان باعث زنداني شدنش بوده است.

س- كتاب خاطرات شما جنبه­هاي عاطفي چشمگيري دارد كه مي­تواند از اين نظر برخواننده اثر گذار باشد. اين يك جنبه اما جنبه ديگر كه مي­خواهم اشاره كنم اين است كه در جاهايي از كتاب كه قصد توضيح تاريخي يك موضوع را احتمالا داشته­ايد بسيار مختصر و گاه ناقص است. براي مثال در صفحه­ي ۱۱۸ كتاب نوشته­ايد « گروه سياسي جنبش متشكل بود از كساني كه اغلب از بازماندگان نيروي سوم و هواداران مرحوم خليل ملكي بودند؛ سوسياليست­هايي كه مذهب را از سياست جدا مي­ديدند». در توضيح هواداران خليل ملكي يا نيروي سوم، فقط همين عبارت را نوشته­ايد: سوسياليست­هايي كه مذهب را از سياست جدا مي­ديدند. پيداست كه اين عبارت براي توضيح مشي نيروي سوم در ايران بسيار ناقص است و بسا مي­شود اين عبارت را در مورد هر گروه سوسياليست و كمونيستي به كاربرد و بنابراين هيچ چيز مشخصي را تعريف نكرد.

يا درباره­ي كانون نويسندگان كه بويژه در پشت جلد هم ناشر خواننده را وعده داده كه در اين كتاب با چگونگي تشكيل كانون نويسندگان ايران آشنا مي­كند، شما در كتاب از تشكيل مجدد كانون مي­گوئيد درسال ۱۳۵۶؛ درحالي كه اصولاً بنيانگذاران و فعالان اصلي كانون در متن­هايي كه در چند سال اخير منتشر شده، مكرر بر دوره بندي فعاليت كانون نويسندگان تاكيد كرده­اند و به جاي آنچه شما در سال ۵۶ تشكيل مجدد كانون نوشته­ايد، آنان از آغاز دوره­ي دوم فعاليت كانون ياد كرده­اند.

ج- صحيح مي­فرمائيد . ولي اگر دقت كرده باشيد، من اين خاطرات را ازسال ۱۳۵۲ شروع كرده­ام و به رويدادهاي قبل از سال ۵۲ برنگشته­ام و آنچه را كه درخانه­ي خودم اتفاق افتاده، بازگفته­ام. در اول كتاب هم اين را نوشته­ام. منظور من تاريخ نويسي نبوده است. خواسته­ام آنچه را كه درخانه­ام اتفاق افتاده و مي­دانم كه در جاي ديگري روي نداده براي ثبت درتاريخ بنويسم. اگر نوشته­ام در جلسه­يي در خانه­ي ما تصميم گرفته شد كانون نويسندگان تشكيل شود، منظورم فقط طرح همين بوده و نه وقایع و زمينه­هاي قبل از آن. درباره­ي خليل ملكي و طرفداران او هم بگويم كه گروهي كه دور شوهر من جمع شدند، غير از نيروي سومي­ها كس ديگر نبود. نه از توده­يي­ها بودند و نه ازجبهه­ي ملي­ها و نه از گروه­هاي ديگر. حال اگر توضيح من در كتاب درباره­ي خليل ملكي و نيروي سوم كم است كه خيلی كم است، به اين دليل است كه كار من توضيح اينها نبوده. اين كار تاريخ نويس است.من فقط به صورت گزارش وخاطره نوشته­ام.

س- اشاره كرديد به نقش محوري شوهرتان در فعاليت دوباره نيروي سوم و گفتيد « كساني كه دور شوهر من جمع شدند» . من با اين تاكيد بر شوهر كار دارم؛ چون در طول گفت‌و‌گو مانند متن كتاب، مدام بر محوريت شوهر در همه­ي زندگي­تان تاكيد مي­كنيد. در همه جاي كتاب از خانم علي­اصغر حاج­سيدجوادي و خانم آقاي حاج سيدجوادي سخن است. ما با همسرِ به نوشته و گفته­ي شما اصغر طرفيم. آيا هرگز به اين پرسش فكر نكرده­ايد و به اين صرافت نيفتاده­ايد كه شخصيت مستقلتان كجاست؟ چرا بايد به شخصيت متصل خودتان بباليد. در كتاب، اين اتصال شخصيت گاه چندان برجسته مي­شود كه خواننده را بطورمستقيم به همين موضوع جلب مي­كند. مثلا نوشته­ايد : بسياراني به خانه­ي ما تلفن مي­زدند وبراي نمونه منشي فلان اداره زنگ زد و وقتي فهميد كه دارد با همسر آقاي حاج سيد جوادي حرف مي­زند ذوق زده شد.

اين باليدن به شخصيت متصل، هيچوقت براي شما پرسشي را طرح نكرده است؟

ج- نه ؛ هيچوقت. من يك شخصيت مستقلم. من يك مادر بوده­ام و يك همسر. من و همسرم يك موجود را تشكيل داده­ايم ممكن است اين خوشايند بسياري از كسان نباشد و فكر كنند كه من در زير سايه­ي كسي بوده­ام. نه چنين نبوده است. من شخصيت مستقلي داشته­ام. يك معلم بوده­ام. يك مادر كه وظيفه­ي مادري­ام را انجام مي­داده­ام. يك همسر بوده­ام كه وظيفه­ي دوستي و يگانگي همسري را انجام مي­داده­ام و شخصيت خودم را داشته­ام. اين چه اشكالي دارد اگر زن و شوهري چندان به هم وابسته باشند و چندان از نظرسياسي با يكديگر همعقيده باشند و چندان با هم دوست باشند كه هر دو با هم در واقع يك موجود را تشكيل بدهند. چه اشكالي دارد؟ چرا ما بايد اداي ديگران را درآوريم؟ اگر اين محبت و عشق وجود نداشت و اگر اين مرد در زندگي من وجود نداشت، شايد من هم اين كه هستم نبودم. ما مكمل هميم. اين چه اشكالي دارد؟ ماخانواده­ي اروپايي نيستيم. ما متعلق به جامعه­ي ايران هستيم و خانواده­ي شرقي هستيم ومن هميشه سربلند بوده­ام كه در كنار همسري هستم كه زندگي­مان را با خوشي و تفاهم كامل مي­گذرانيم. حالا اگر اين از نظر بعضي­ها عقب مانده است ياجلوه ندارد يا مرا كوچك مي­كند، براي من اشكال آفرين نيست.

س- خانم كاتوزيان! كتاب خاطرات شما را آدم وقتي به پايان مي­برد، و كتاب را مي­بندد، يك موضوع در ذهنش مدام حركت مي­كند: نقش توده­ي مردم؛ و تكيه به اين نقش در سرنوشت سياسي جامعه. بسيار، بطور مستقيم و غير مستقيم، شما به روحيه­ي عمومي مردم پرداخته­ايد. بگذاريد در اين­باره مثال­هايي از كتاب بزنم. تا قبل از سال شصت و مخفي شدن شوهرتان، روايت شما نسبت به ادامه­ي كتاب متفاوت است. جمله­هاي كوتاه كتاب تا آن زمان با نبض هيجان و اضطرابي كه داشته­ايد نوشته شده. زندگي­تان پر بوده از روابط گسترده با مردم و استقبال پرشور مردم ازشما. منزلتان هميشه پُربوده و تلفنتان هميشه مشغول. دو هفته از مخفي شدن شوهرتان نمي­گذرد كه شما خودتان را تنهاي تنها حس مي­كنيد. مردم ديگر به خانه­ي شما نمي­آيند. همه از اطرافتان كناره گرفته­اند. شايد مي­ترسند. هر دليلي دارد اما شما ديگر كيان كاتوزيان سابق نيستيد. و همه­ي اينها را با جملات طولاني و سنگين روايت كرده­ايد. مي­نويسيد كه ديگر هيچكس حتا تلفن نمي­زند. اين روند و اين افت و خيزها هيچوقت شما را به اين فكر نينداخته كه اصولا تكيه به مردم، همچون توده­ي بي شكل، خانه برآب ساختن است؟

ج- نه. مردم خوب­اند آقا! چرا آدم به مردم تكيه نكند؟ ولي متاسفانه در كنار مردمي چون قصاب محل كه به من مخفيانه گوشت مي­داد يا بقال محل كه به من مخفيانه مواد خوراكي مي­داد، مردمي هم بودند فرصت طلب كه مانند مردم همه­ي جوامع، اگرچه بيش­تر روز و شبشان را در منزل ما و در زندگي ما مي­گذراندند به محض اينكه در خانه­مان بسته شد و فهميدند كه ممكن است ديگر خبري نباشد- هرچند كه قبلا هم مي­دانستند خبري نيست- ما را ترك كردند.

س- منظورم اينست آن توده­ي عظيم بي شكلي كه شما خودتان را بربال­هاي هيجاني آن حس مي­كرديد مي­تواند در طول يك هفته با برگشتن ورق، روبگرداند.

ج – بله. در زمان مصدق همين كار را كردند.

س- بويژه من تكيه مي­كنم به نام تشكيلاتي كه در آن فعال بوديد و نشريه­يي كه منتشرمي كرديد: جنبش. يك نام كاملا پوپوليستي. اينگونه تكيه به توده­ي بي شكل، مورد سؤال من است؛ و نه توده­يي كه شما پيوند سازمان يافته با آن داريد يا در مقطع خاصي، آگاهانه پيوند ويژه­يي با آن پيدا مي­كنيد. توده­ي بي­شكلي را مي­گويم كه با يك نشريه گرد مي­آوريد و وقتي كه هدف حمله قرار مي­گيريد، از آنجا كه شما را احتمالا ضعيف مي­بيند، رو بر مي­گرداند و به طرف قدرت ديگري مي­رود.

ج- كاري هم مي­شود كرد؟

س- بعد از این همه تجربه، وقتي گذشته را باز مي­نگريد، در اين زمينه، چه نتيجه­يي مي­گيريد؟

ج- بدون هيچ كينه­يي اين واقعيت را به عنوان بيماري جامعه بررسي مي­كنم. و نمي­گويم كه اگر در آينده، وضعيت مشابهي پيش آمد، به مردم تكيه نخواهم كرد. مگر مي شود؟