گفت و گو
سوگواری، واقعیت جهان ماست - قسمت دوم
آخرین به روز رسانی در جمعه ۱۰ ارديبهشت ۱۳۸۹ ساعت ۰۶:۳۴ نوشته شده توسط Administrator جمعه ۱۰ ارديبهشت ۱۳۸۹ ساعت ۰۶:۲۰
گفت و گوی رادیو زمانه با مهدی فلاحتی به مناسبت انتشار دفتر «آواره با ماه»
قسمت دوم
س - نمونهای از تنکامهسراییهایی که به نظر شما خوب است، سراغ دارید؟ شاید خوانندگان ما بتوانند به این شکل با سلیقه و نظر شما بهتر آشنا شوند.
ج - این قسمت از شعر براهنی را بخوانید تا بدانید منظورم از شعر اروتیک خوب چیست:
زمین به دور تو می چرخد در روز
و شب که می چرخد خود را به دور من می چرخاند شبیه فرفره
که من برهنگی ات را شبانه از بَر کردم
تمامی اریبها و پنهانیها و شیبهای شبیخون فرازهای معراجی فرودهای لذ یذ
و غلتهای ریز و یا ریزتر و آبشارهای کوچک و پنهان چشمها و خواب لبها
و انگشتهایی که از لذتی وحشی می لرزیدند هنوز هم می لرزند پدرسگ ها انگار حافظه دارند
اجاق مشتعلی از خیال بی در و پیکر که چنگ می انداخت در بسیط لغزشی از یک بساطِ نغزِ لرزیدن
و شعر چیست چیست چیست جز این کشت دادن جوانی تو در خویش!
شعر «از خویشتن تا ماه» هم شاید نمونهیی باشد از تنکامی در شعر من؛ که می توانید در کتاب «ماه، نقش ناخن ماست بر دیوار» بخوانیدش.
س- شما در اشعارتان برای آفرینش ایماژهای شاعرانه از طبیعت الهام می گیرید. آشکارترین نمونهاش: «آواره با ماه» که عنوان کتاب هم هست. گاهی مانند «رؤیای بهار» این تصاویر تکراری به نظر میرسد. گاهی تازگی دارد و فردیت شما را آشکار میکند. مثلاً وقتی که در «ماه سپید» از وحشتتان از آسمان سخن میگویید یا در «نیمکت خالی» که شعر اصولاً بر محور تأویل شخصی نشانهها شکل میگیرد. تفاوت در این تصویرسازیها آیا به این معنا نیست که مهدی فلاحتی در شعرش بین نوعی شعر اجتماعی و شعر فردی سرگردان است؟
ج - نه. دوره های سرگردانی دیریست گذشته است و اکنون دیگر میدانم در کجای سرزمین شعر، محکم و آسوده ایستادهام. نتیجهی تا اکنونی شناخت من از شعر و حس و زبانم در شعر، همین شعرهایی ست که تا امروز شما خواندهاید. شعرهایی که در پرسشتان اشاره کردهاید، در زمانهای متفاوتِ دور از هم سروده شدهاند.
مثلاٌ «رؤیای بهار»، حدود نوزده سال پیش، نوشته شده، اما «نیمکت خالی»، پنج سال پیش. خب، تجربه و کار چهارده سالهیی فاصله است بین این دو شعر. تردیدی ندارم که «رؤیای بهار»، نسبت به «نیمکت خالی»، شعرِ ضعیفیست؛ اما خواستهام نمونههایی از شعرِ دو دههی گذشته در این دفتر باشد تا شاید آینهیی تمامرخ از خود ارائه داده باشم. البته، از زمان تحویل کتاب به سانسورچی، حدود پنج سال گذشته است و این آینه هم متعلق به پنج سال پیش است!
آقای فلاحتی با علم بر این که حق کتاب شما را نتوانستیم در این گفت و گو کوتاه ادا کنیم، ناگزیریم سخن را به پایان بریم. سپاسگزاریم که وقتتان را به ما بخشیدید.
من هم از شما سپاسگزارم.
با کلیک روی لینک زیر، متن یکپارچه ی این گفتگو را بخوانید:
http://zamaaneh.com/khaak/2010/04/publish_at_28_04_2010.html
سوگواری، واقعیت جهان ماست - قسمت اول
آخرین به روز رسانی در جمعه ۱۰ ارديبهشت ۱۳۸۹ ساعت ۰۶:۲۰ نوشته شده توسط Administrator جمعه ۱۰ ارديبهشت ۱۳۸۹ ساعت ۰۳:۱۸
گفت و گو ی رادیو زمانه با مهدی فلاحتی به مناسبت انتشار دفتر «آواره با ماه»
قسمت اول
س - آقای فلاحتی، میخواهیم دربارهی مجموعه شعر تازهی شما که با عنوان « آواره با ماه» نشر ثالث در ایران منتشر کرده، گفت و گو کنیم. مهدی فلاحتی، شاعر، ژورنالیست و فعال سیاسی. کدامیک ازین سه سویه در شما برجستهتر است؟
ج - اگر من در پاسخ این پرسش، ناگزیرم که خود را ارزیابی کنم، دیگران اما می توانند به روشنی تشخیص بدهند که چیستم و کیستم. باری، فعال سیاسی که قطعاً نه. به نفع هیچ سیاستی نمینویسم؛ و با سیاستمداران هم تنها به دلیل و برپایهی شغلم در تماس ام. دولت را، هر دولتی را، جمعی از آدمهایی میدانم که یا نامجو اند، یا در پی ثروت اند، یا قدرت طلب؛ و یا سر در گروِ هرسهی اینها دارند. خدمتگزاری به مردم و نطقهای آتشین در دفاع از حقوق مردم و انتقاد از وضع موجود و...همه ی اینها وسیله است در دست سیاستمداران برای رسیدن به همان هدفهای سه گانه. بنابراین برای تحکیم هیچ سیاستی و برای رسیدن هیچ گروهی به قدرت سیاسی، فعالیت نمیکنم.
در عزای دولتها ممکن است کف بزنم، اما در تشکیل دولتها، هرگز. و این نه تنها به دلیل شغل من است؛ ریشه در تجربهی زندگی و جهانبینی من هم دارد. شغل من روزنامهنگاری، یا به معنای دقیقترِ ترجمه نشده به فارسی، ژورنالیسم است. از شغلم لذت می برم و در انجام حرفهام برای هیچ فرمان و بند و بستی، هیچ اعتباری قائل نیستم. گمان میکنم بازتاب این نگاهم در همهی کارهایم که امروز در صدای آمریکا تولید میشود هم آشکار است.
و شعر، بی تردید، همراه شبانهروزی همیشهی من بودهست. خود را شاعر و ژورنالیست میشناسم.
س - کتاب شما چند وقت در ارشاد معطل مجوز ماند؟
ج - گمان می کنم دو سال. این کتاب، سه سال پیش، مجوز گرفت. یعنی طفلی، پنج سال منتظر بوده تا متولد شود!
س - آیا سانسور شد؟
ج - چند شعر، به کلی حذف شد؛ شعرهای «یک شب» و «بر سفره های چرمین» از آن شمار. سطری از شعر «در ستودن شب» سانسور شد که در کتاب، به جاش، نقطه چین است. بندِ مربوط به سطرِحذف شده، این است: «نه چون اعدام یارانم همه با رفتن شب بود / و گر شب دیر میپایید/ بسا یاران که می ماندند/». سانسورچی، سطر اول این بند را حذف کرده (نه چون اعدام یارانم همه با رفتن شب بود)، و در کتاب، خواننده، نقط چیناش میبیند. خُب، با حذف این سطر، سانسورچی، کلید بند را در جیبش گذاشته.
یکی دو شعر هم نیمی یا دوسومشان فرمان حذف گرفته بود، که خودمان کل این شعرها را از دفتر برداشتیم.
س - اشعار شما از یک موسیقی درونی اما آرام بهره برده است. مهدی فلاحتی به کدام سنت شعری ایران تکیه داده است؟
ج - به همهی گذشته. به همهی شعر فارسی. و این تکیه کردن، و چگونگی این تکیه کردن را بیش از همه از نیما آموختهام. همچنان و مکرر، شعرهای نیما و نوشتههای آموزندهاش را میخوانم و هر بار بیشتر میآموزم. از شاملو وزن درونی کلمات و آهنگ شعر را آموختم. این که چرا و چگونه شعر میتواند مقید به وزن عروض نباشد، و نثر هم نباشد. این که چگونه میشود کاری کرد تا خواننده یا شنوندهی شعر، حس خصوصی شاعر را حس خود بداند و حس خصوصی شاعر به حس عمومی تبدیل شود. این که چگونه میشود در عاشقانهترین شعرها، سیاسی بود؛ و در سیاسیترین شعرها، معشوق واقعی و مشخصی را در نگاه داشت. اینها را هم از حافظ میآموزید، هم از مولوی، هم از عطار، هم از سهروردی، هم از نیما و هم از شاملو.
وزن را از رؤیایی آموختم؛ جسارت در واژهسازی را از خویی؛ و به هم ریختن نحو جمله و بازیهای زبانی را از براهنی. اینان، هم الان در ذهن من بودند و نام بردم. بیتردید، شاعران دیگری هم هستند که از آنان هم آموختهام و قدرشناس همهی این شاعرانم، و همچنان از آنان و آثارشان می آموزم.
س - پارهای از اشعار شما درین دفتر شخصی و گاهی تغزلی است. مثل زمزمهای است در گوش معشوق. برای مثال «ژینا» که میسرایید: حضورت حضورِ حیات است/ و من / در کنارت یله/ ژرفنوش فقط بودنم با تو، یکسر / تمام پریشاندلیهام/رامِ صدات است/. یا در »کودکانه» که از فاصلهی میان سطرها صدای کودکی که مادر خود را میجوید به گوش میرسد: مرا/چون کودکی/ در چشمهایت/ باز/ پنهان کن/ و بگذار این هیاهویی که سوی ناکجایی/ هر دم افزا/ حمله میآرد/ مرا نادیده انگارد.
ج - شعر اصولاً شخصیست. برداشتها از شعر است که آن را اجتماعی یا سیاسی مینُماید. تقسیمبندی شعر به شخصی و اجتماعی و سیاسی و غیره را درست نمیدانم. شاعر، حس خود را با شعر و در شعر بیان میکند. شاعر مانند هر آدم دیگر موجودی اجتماعیست و بنابراین، حس او بازتاب آنچههایی ست که از جامعهی انسانی (اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و...) دریافت کرده و با ویژگیهای شخصی او، مانند طبیعتگرایی، تصویرسازی، تخیل، و زیباییشناسی زبان، مجموعهیی بهوجود می آید که بر متن زندگی و تجربهی شاعر از عشق و خانواده و محیط و جهان، شعر ساخته میشود.
وجود همهی اینها یا آگاهی به همهی اینها البته شعر را نمیسراید و نمی سازد. شعر، خود، هنگام سرودن را تعیین میکند بی آن که شاعر بداند. و مسیر خود را هنگام سرودن تعیین میکند، بی آن که شاعر فرمان بدهد. این واقعیت هم خود دلیلیست بر این که شعر، امری اصولاً شخصیست و خصوصیترین کار جهان است. هنر شاعر این است که خصوصیترین کار جهان را چنان در معرض عموم قرار دهد که هرکس آن را از آن خود بداند.
هر دو مثالی که در پرسشتان هست، نمونهییست از خصوصیترین حس من به آدمهای حقیقی یی که در زندگی شخصیام به آنان دلبستهام. شما هم صدای خودتان را در این شعرها شنیدهاید؟ اگر نه، شعرهای بدی هستند.
س - خب، بله. به هر حال وقتی با ادبیات خلاق میتوانیم ارتباط بگیریم که با آفرینندهی آن به اشتراک در تجربه برسیم. میفهمم که مایل نیستید به شعرتان انگ بزنند، بگویند سیاسی یا شخصی است. با این حال این حقیقت دارد که شعر شما نه تنها تغزلی که عمیقاً اجتماعی هم هست و با این همه از شعار و طرح مسائل سیاسی در پوشش برخی نمادگراییها که در شعر سپید سراغ داریم فاصله می گیرد. ج - «شعار و طرح مسائل سیاسی در پوشش برخی نمادگراییها»، تنها در قالب شعر سپید نیست که اینجا و آنجا میبینیم؛ در قالب مثنوی و رباعی و حتا قصیده هم هست. و به گمانم در این قالبها بیشتر است، به دلائل متعدد. یکی از این دلائل، نوعی بازگشت تاریخی در فرم کار برخی شاعران نیمایی به سنتهای گذشته است. یکی دیگر از این دلائل، حضور حکومتی در ایران است که سه دهه کوشیده است جامعه را به سمت فرهنگِ برآمده از ایدئولوژی خود، سوق دهد. این حکومت و این فرهنگ، کهنه گراست و کهنه سرایی در آن، ارزش است. مطمئنم که در طول عمر این حکومت، بیش از تمام400 سال گذشته و تمام دورهی صفوی، مداحان اهل بیت، از سرودههای شاعران اهل بیت، که همه بعد از انقلاب، بهوجود آمدهاند، بهره بردهاند. شعار، حتماً علیه قدرت مسلط نیست؛ در مدح آن هم میتواند باشد. در هر دو صورت، با شعر بیگانه است. س - در شعر شما «من» به یک معنا «ما» میشود. برای مثال در «ژینا»ی هفت که میگویید: و ما چون از قعر دریا پدید آمدیم،/ به رؤیای مهتاب و آرامش ماه/ مانند خشکینشینان – نه دلبستهایم. و در جای دیگری، در شعر «و دیگر بار» از «سوگ آشنایان» صحبت میکنید. یا در «واژگونی» میگویید: «این که می بینی:/ چنان چون بیشهزاران/ دست در آغوش هم/ بر خاک خیس افتادهاند،/ سوگوارانند.» در مجموع مثل این است که «ما» در شعر شما سوگوار است. ج - آنچه می توانم با یک نگاه کلی به پشت سرم بگویم ، اینست که «من» به تصادف در شعرهایم تبدیل به «ما» شده. نمونههای زیادی نمی توانید پیدا کنید که من از جانب ما در شعر سخن گفته باشم یا جهان را دیده باشم. چنین عادتی اصولاً ندارم؛ و شاید یکی از مواردی که بتوانم بگویم شعر را خطر نزدیک شدن به شعار، تهدید می کند، همین تبدیل شدن «من» به «ما» است. معمولا در شعرهایم من از زبان خودم حرف می زنم و یک مخاطب دارم. نه گوینده، جمع است و نه خطاب به جمع است. اما نگاه من به جهان است و هرچه درآن است (جمع آدمیان، از آن شمار). سوگواری هم به گمانم واقعیت جهان ماست. واقعیت حضور مادران ماست. واقعیت حضور کودکان زاده شده در یکی از سیاهترین دورههای تاریخ کشور ماست. درست می گویید: «من» و «ما» در شعر من سوگوار است. شعر من سوگوار است.
س - در حالی که شعر شما حقیقتی را آشکار میکند، در همان حال مثل این است که تلاش دارد آن حقیقت را پنهان کند. این امر از طریق ایماژهایی اتفاق میافتد که از زیباییهای طبیعت نشان دارد، اما تأویلپذیر است. مانند این تصویر: «تگرگی که رو سوی ما دارد/ انگار باید ببارد» (در کمین) یا مثلاً این تصویر: «ابر تنهایی/که میگردد فراز نعش این دریا و آن دریا/ نه میبارد/ نه میغرد.» در هر حال، شعر شما، شعر صراحت نیست، اما عصیان دارد. ج - حقیقتی را پنهان می کند؟! شعر، راست ترین سخن است زیرا از ژرفای جان آدمی بر می آید و بیان خصوصی ترین حس آدمی ست. نمی تواند دروغ باشد یا پنهان کننده ی حقیقت. برعکس، مشت شاعر را برای همگان باز می کند. خصوصی ترین دقایق زندگی شاعر را در معرض دیدِ همگان قرار می دهد (البته نه در معرض داوری همگان. زیرا داوری شعر، تنها با محتوای آن ممکن نیست؛ اساسا به چگونگی عرضه ی آن محتوا بستگی دارد. به زبان، ساختمان، آهنگ درونی کلمات، چگونگی استفاده از وزن و از قافیه، چگونگی شکستن زبان و سطرها، چگونگی ایجاز، پایانبندی، یکپارچگی، و خلاصه هرچه به صنایع شعری مربوط است). س - گفتم شعر شما حقیقتی را آشکار میکند که بعد آن را پنهان کند. یعنی شعر صراحت نیست. عصیان دارد، اما نه با صراحت... ج - با شما موافقم. شعر اگر قرار باشد صریح باشد، شعر نیست. یا شعار است و یا نثر. شما هرچه پیچیده ترین مفاهیم را در سادهترین و صریحترین بیان بنویسید، خبرگی خود را در نگارش نثر به تماشا گذاشتهاید. در شعر، برعکس است. بگذارید نمونهیی بیاورم: در نثر، وقتی میخواهید افتادن برگ از درخت را به خواننده منتقل کنید، مینویسید: برگ از درخت افتاد. یا: برگها از درخت میریزند. یا جملهیی مانند اینها. در شعر، همین حرکت افتادن برگ از درخت را ممکن است اینگونه بنویسید: «سکوتی که در برگهایم به ناچار میریزد از رنجِ پاییزیِ ساقههایم». این، شاید نمونهیی باشد از بیان تفاوت زبان شعر با زبان نثر. تفاوت نگاه شاعر به جهان با نگاه غیر شاعر به جهان. و تفاوت حس شاعر با حس دیگران آنگاه که به اطراف مینگرد. ذهن شاعر، این تصاویر و مفاهیم را از اطراف و از جهان می گیرد، در ناخوداگاه شاعر انباشته میکند، و ناگهان در یک زمان نامنتظر، در شعری که آغاز شده، بر کاغذ میریزد. و یا شاید خود، بهطور ناگهانی و نامنتظر، آغاز شعری بشود. محصول کار اما دیگر نه تنها متعلق به شاعر نیست، حتا بازتاب تنها حس او هم نیست. بیان و بازتاب حس جهانیست که شاعر با کسان دیگر، آشنا و ناآشنا، در آن زیسته و اینگونه بیانش کرده است. برشیست از زمان و مکان در جامعهیی به نام جامعهی بشری به وسعتِ جهان. بر همین پایه است که شعر برای هر خوانندهیی، (به بیان شما) «تأویل پذیر» است. هر کس خود را در آن میبیند و صدای خود را در آن میشنود.
س - شعر شما همانطور که در آغاز این گفت و گو هم اشاره کردیم، گاهی بسیار عاشقانه است. اما از تنکامی بیبهره میماند. به یک معنا روح دارد، اما جسم ندارد.
ج - هوشنگ گلشیری، در یکی از کتابهاش (فکر می کنم نامش «دربارهی شعر سکوت» باشد) می گوید هنرمند باید به اطراف هدف بزند، نه به خود هدف. معنای این سخن را در شعر اگر بخواهید بجویید، راهی ندارید جز آن که به سراغ همان طرز بیانی بروید که تأویلپذیر به زبانهای گوناگون باشد؛ هزار تفسیر باشد.
من با دوچیز در شعر مخالفم: 1- به کاربردن زبان غیر شعری. و 2- صراحت در بیان.
این صراحت، وقتی وارد پیوند جنسی می شود، یا به قول شما به تن کامی میرسد، وقاحت میشود. افزون بر این، وقتی شما تن کامیتان را میخواهید با صراحت در شعر بنویسید، باید اندام زن مورد نظرتان را بنویسید و اجزاء آن را تشریح کنید. همچنان که برخی از شاعران تازهکار و کهنهکار ما کرده اند.
حاصل چیست؟ تنها ابعاد بدن آن زن مشخص را بنده در «شعر» این شاعر دیدهام و یا نقاط لذت جنسی زن مشخصی را در شعر آن شاعر. پیوند منِ خواننده با شعر، همین است؟ برداشتِ منِ خواننده از شعر، تنها همین است؟ خب، چرا این شاعران، داستانِ وصفیِ اروتیک یا پورنو نمی نویسند؟
چرا شعر را که می تواند ژرفترین لحظههای لذت از معشوق را در بیانی که لذت هر خوانندهیی باشد، بیان کند، وارد این حوزه ها میکنند؟ با شعر چه کار دارند؟ البته، بی تردید، شعر اروتیک خوب هم داریم؛ اروتیسمی که شعر را رعایت میکند.
با پری زنگنه
نوشته شده توسط Administrator پنجشنبه ۰۶ اسفند ۱۳۸۸ ساعت ۱۹:۴۷
(استاد همآمیزی فن اپرا با موسیقی ایران، خواننده قدیمی اپرا، و نویسندهی کتابهاي متعدّد در زمینهی موسیقی، طبیعت ایران و داستانهای محلی ایران)
مهدی فلاحتی
* آوای نامها از ایران زمین
* نویسنده و گردآورنده: پری زنگنه
* ۴۷۰ صفحه
* انتشارات کتابسرا، تهران
پری زنگنه، بیتردید، مشهورترین خوانندهی اپرا در ایران است. این شهرت، نه تنها به دلیل صدایِ او، بلکه شیوهی خاصِ خواندنِ ترانههای فولکلور ایرانی و اصولاً آوردنِ شیوهی خواندنِ اپرا و سوپرانو به ایران و امتزاج این شیوه با موسیقی و فرهنگِ ایران توسط او بوده است. اگرچه از مجموعِ بیست و هشت سال فعالیتِ هنری، تنها در هفت سالِ نخستِ این عمر هنری ـ یعنی تا قبل از انقلاب ۵۷، نوارهایی از صدای او منتشر شد (۲۱ نوار)، اما در همان نوارها و باز شنیدن آنها، هم امروز، خاطره و همسراییِ چند نسل جاریست. اگرچه کتاب «آوای نامها از ایران زمین»، انگیزهی نوشتنِ این سطرها و نشستن پایِ سخن پری زنگنه است اما نمیشود با پری زنگنه نشست و بدون پرداختن به هنرِ آوازخوانیِ او برخاست. خودِ پری زنگنه میگوید بیآنکه خواسته باشد، وارد جهان موسیقی شده است.
س ـ خانم پری زنگنه! آشناییِ اهلِ دل و موسیقی و فرهنگ در ایران با شما نیازی به توضیح و تشریح ندارد. بنابراین خواهشم این است که شما به آن بخش از پیشینهی هنری خود بپردازید که برایتان اهمیت کلیدی داشته است.
ج ـ بدون آن که بخواهم به روی صحنه بیایم و تخصصی کار کنم، به این دلیل که صدایی داشتم و در پی تواناییهاییِ خود میرفتم، به توصیهی اطرافیان رفتم به هنرستانِ عالیِ موسیقی تهران، و فعالیت هنریام را از آنجا شروع کردم. پایهیی که در آنجا گذاشته شد، بعدها در کار من در عرصهی موسیقی، بسیار مفید واقع شد و بعد از نابینا شدنِ من، مسیر روشنی را برایم مشخص کرد که توانستم به دنیای صوت و موسیقیِ خود بازگردم. بیشتر فعالیت و شهرتِ من در این سالها ـ در سالهای بعد از نابینا شدنم ـ بوده است. در سنین کودکی در کودکستان و دبستان و دبیرستان و محافلِ خانوادگی، همیشه میخواندم اما به طور جدّی و حرفهیی، بعد از واقعهیی که برایم اتفاق افتاد و منجر به نابینایی من شد، معلمین من، بیشتر برای سرگرمی، به ادامهی کار موسیقی و آواز تشویقم کردند. ولی خب، رشتهی اپرا، بسیار دشوار است و حالتِ سرگرمی نمیتواند داشته باشد. مدتی کار کردم تا یک رپرتوار و برنامه آماده شد و به روی صحنه رفتیم و بعد من فکر کردم که این کارهایم را با فعالیتهای فرهنگیِ نابینایان ادغام کنم. بر همین زمینه، کنسرتهای بیشماری را در سراسر ایران، در شهرستانها، در دانشگاهها و محیطهای هنری برگذار کردیم تا برای جامعهی روشندلان بتوانیم امکاناتِ فرهنگیِ بهتری بوجود بیاوریم. نوآوریِ من، تکنیک اُپرا در خدمتِ موسیقی ایرانی بود. در کنار آن، به کارهایی بسیار اهمیت دادهایم و روی این کارها متمرکز بودهایم: شعرهای شاعرانِ مدرن ایران و آهنگهایی که آهنگسازانِ امروز ایران ساختهاند. اجرایِ اینها به صورتِ آوازهاییست که نه سنّتی و در دستگاههاست و نه فولکلور. به هر حال، با آگاهی از این که اپرا هنوز محبوبیت چندانی در ایران ندارد و در کشور ما ناشناخته است، توانستهام این کار را به سبکی انجام دهم که از تخصص من هم چندان دور نباشد. و بسیار به این کار معتقدم زیرا کاریست جدید و صحیح.
اکنون، بعد از بیست و هشت سال که از عمر هنریام میگذرد، دلم میخواهد آهنگهای آمادهیی داشته باشم ساختهی آهنگسازانی چه غربی و چه ایرانی. امروزه میبینید که موسیقی، میخواهد در خدمت جامعهی واحد بشری باشد. حتّا ابزار و آلات موسیقی از کشورهای مختلف را خوانندگان در یک جا جمع میآورند و تنظیمهای بینالمللی انجام میدهند. این کار، رواجِ بسیار پیدا کرده و من بسیار مایلم یک یا چند نوار از این نوع کارها ضبط کنم. اکنون اغلب خوانندگان دنیا به این شیوهی کار رو آوردهاند و میبینيد نوارهایی منتشر میشود که در بارهی یاری و همدلیِ همهی مردم جهان است. تصور میکنم که شیوهی خواندن من برای این کار، بسیار مناسب باشد. همین جا اعلام میکنم که آمادهام، با هر آهنگسازی که آهنگ آماده در این زمینه دارد و بر این زمینه کار میکند، همکاری کنم. کار را میشنوم و اگر بپسندم در ایران یا در کشورهای غرب، میتوانیم آنها را ضبط کنیم. پری زنگنه در سالهای اخیر، اجراهای ویژهی زنان در ایران داشته، به تدریس اپرا و آواز برای زنان پرداخته و به تألیف چند کتاب، دست زده است. در این زمینه، او از علاقه و دانش خود در نویسندگی بهره میگیرد تا همچنین شگردهای کار خود در عرصهی اپرا را در دسترس عموم قرار دهد. در حال نوشتنِ کتابیست به نامِ «شما هم با من آواز بخوانید»، و به این وسیله مردم را به فراگیری آواز و اپرا دعوت میکند. پری زنگنه به مفید بودن این کتاب برای عموم بسیار امیدوار است و میگوید از آن جا که این اثر باید از ویژگیهای آکادمیک و علمیِ دقیق برخوردار باشد، بعد از پایان بردن کتاب، آن را از نظرِ اساتیدی که میشناسد، برای ویرایش میرساند. اگرچه کتابهای تخصصی به گفتهی او سنگین در این زمینه داریم اما این کتاب میتواند جنبهی عمومی و لحن سادهتری برای فراگیری داشته باشد.
و اما کتاب «آوای نامها از ایرانزمین». کتابی که در بیست و پنج فصل به همراه مقدمه، نامنامه و فهرستِ مآخذ، به صورتی روشمند و علمی و در عین حال بسیار لطیف و دلنشین، نامهای بیشماری را در اختیار خواننده میگذارد. نامهایی که نه فقط به دانش خواننده از تاریخ فرهنگ ایران میافزاید، بلکه به سادگی هر کدام میتواند نامِ نوزدای شود. کتابِ معّرفِ نامهای ایرانی در ایران بسیار منتشر شده اما این کتاب را میتوان یک استثناء و کاملاً متفاوت با آنچه در این زمینه تاکنون منتشر شده، دانست. «یادی از نامآورانِ تاریخ»، «نامهایی از مهدِ دلاوریهای رستم دستان»، «دریای نام از سرزمین گیل و دیلم» و عناوینی چنین بر پیشانیِ هر فصل آمده و سپس به دنبال مقدمهیی ژرف، نامهایی که یا گوش آشنایند و یا صرفاً پیشنهاد نویسندهاند، در آن فصلِ مربوطه جا گرفتهاند. هر نام با توضیح دقیق و جامع تاریخی، فرهنگی، اقلیمی و حتّا آوایی. این کتاب، حاصلِ هفت سال تحقیق و تألیف پری زنگنه است.
س ـ خانم پری زنگنه! چه شد که به فکر تألیف این کتاب افتادید؟
ج ـ در آغاز، هیچ هدفی از نوشتن چنین کتابی نداشتم. سالها فکر میکردم که وسعتِ زبان و ادبیات ایران، اجازهی تنوع در نامگذاری را به طور وسیعی به مردم میدهد، به طوری که حتّا این کار به شکل کسلکنندهیی در آمده است. پنجرهی آشنایی با هرکس، نامِ اوست، و من به هرکس میرسیدم، نامش را میپرسیدم و این تنوع در نامها برایم بسیار دلپذیر بود. درصدد برآمدم تا کتاب کوچکی از نامها فراهم کنم. از آن جا که من پرفکشنیست (معتقد به ضرورتِ کامل بودنِ تام و تمامِ کار) هستم، در جریان کار دیدم برخی از این نامها را که آشنا نیستند و متعلق به مناطق مختلف ایراناند، باید از نامهای دیگر جدا کنم و باصطلاح ستونبندی کنم. همین ستونبندی باعث شد که به دنبالِ تکمیل کردن این ستونها به شهرستانها بروم، به منابعِ مختلف مراجعه کنم و سعی کنم فرجی در کار بوجود آورم که مانع پراکندگی نامها بشود. شب و روز با یک تیم کارشناس، تماس داشتم . بخش مشکلِ کار من در این کتاب، تماس با افراد و قرار و مدارها با آنان بود، کاری بسیار وقتگیر. نشستهای بسیاری با افراد محلی در نقاط گوناگون ایران داشتهام تا بویژه این نامها را از لحاظ لهجه ثبت کنم.
س ـ خواندنِ این کتاب، این تصور را به خواننده میدهد که شما برای تألیف این کتاب، برخی زبانها و لهجههای رایج در ایران را آموختهاید. برای مثال وقتی دربارهی نامهای سمنانی مینویسید، اشارههایی دقیق دارید به گویشِ سمنانی و با دلائلی که آوردهاید این گویش را از دیگر گویشها متفاوت نشان دادهاید.
ج ـ من زبانها و گویشهای ایرانی را برای تألیف این کتاب، نیاموختم. آموختن این زبانها و گویشها کاریست بسیار دشوار و من که تخصص در زبانشناسی نداشتهام، ناگزیر از طریقِ تماس با تیمهایی که ذکر کردم و با کارشناسان، این کار را پی میگرفتم. در شناسنامهی کتاب هم اسمِ این متخصصان و بزرگان را آوردهام و از آنان قدردانی کردهام.
بخش دیگری از این کتاب، که میتواند بسیار مورد توجه قرار گیرد، بخشِ طبیعت ایران است. چگونه میتوانیم از کوهها و دریاها و دریاچهها کمک بگیریم برای نامگذاری بر انسان. آوای این نامها و بعد معنیِ آنها و تناسب آنها برای من اهمیت بسیار داشته که کوشیدهام با توضیحاتِ شیرینی هر کدام را ذکر کنم. برای مثال، وقتی «گل گندم» را برای نام دختر پیشنهاد کردم، بطور مستقیم نگفتم که این اسم برای دختر مناسب است، بلکه توضیح کوتاهی دادهام به این صورت که وقتی به گندمزار میرویم و خش خشِ زیبای گندمها را میشنویم، به یادِ آوازهای دخترانه میافتیم. همین اشارهی کوچک به این موضوع، خواننده را متوجه میکند که این نام را من برای دختر پیشنهاد کردهام.
س ـ برخی نامهای پیشنهادیِ شما در کتاب، بسیار بعید به نظر میرسد که به عنوان نام کسی صدا زده شود، بویژه ا زنظر آهنگ. برای نمونه: «برجیه» یا «داتافرن» که از آن خوشاهنگی که ملاکیست برای نام و نامگذاری، دور است.
ج ـ نامأنوس است. به هر حال باید همهی اقشار را در نظر گرفت. برنامهی من در این کتاب، این بوده است که نامهای فراموش شده را با توضیحات گرد آورم. ما واژهیی را در این کتاب نساختهایم، بلکه همان واژههای موجود را که مردم به عنوان اسم فرد به کار نمیبردهاند، در این کتاب آوردهایم و دوباره مطرح کردهایم. البته تلاش کردهام نامهای بسیار سنگین را نیاورم ولی شایدبعضی از مردم دوست داشته باشند که نام قهرمانان قدیم را بر خود و بر فرزندان خود بگذارند. حال، ممکن است خواننده «داتافرن» را که از اساطیر قدیم زرتشتیِ ماست، نشناسد، اما دست کم آشنایی با این نامها مفید است.
دربارهی نامها و گویش نامها در هر منطقه از ایران، کتابها و متنهای بسیار منتشر شده اما اهمیت این کتاب در این است که مجموعهیی از این نامها و گویش نامها را گرد آورده است، به صورتِ مختصر و مفید. تا خواننده به جای مراجعه به کتب جداگانه، بتواند در همین مجموعه، آنچه را که در این زمینه میخواهد، بیابد.
س ـ چرا بخشِ «گلبرگ پراکندهی نامها» که بزرگترین بخش کتاب است، بدون توضیحِ نامهاست؟
ج ـ نامهای آمده در این بخش، بیشتر، نامهای رایج و آشنایند و تعلّقی به گویشهای مختلف ایران نداشتهاند. و من تصور کردهام این نامها که فارسی سره هستند، نیازمند توضیح نیستند. کتاب به فارسیست و طبیعتاً در زمینهی گویشهایی که برای مردم فارسی زبان، ناآشنا و نامأنوس است، توضیحِ لازم آمده است.
س ـ در پایان بفرمایید چه کارهای نوشتاری از شما تاکنون منتشر شده او افزون بر «شما هم با من آواز بخوانید» چه کارهایی را ـ احیاناً ـ در دستِ تألیف دارید؟
ج ـ یازده کتاب از من منتشر شده که اغلب در کنسرتهایی که اجرا میکنم، آنها رابه همراه دارم. این کتابها دربارهی طبیعت ایران است، داستانهای محلیست، و غیره. من به دلیل علاقهیی که به گل و گیاه و طبیعت دارم، در هیچیک از این کتابها از آنها دور نبودهام. از عناوین کتابهایم هم پیداست: «گلهای خوبِ دوستی» یا «دهکدهی گُلآباد». چند سال پیش که برای اجرای کنسرت به ژاپن دعوت شده بودم، باکتب کوچکی روبرو شدم که به سبکِ ادبیات هایکو نوشته شده است. این فرم کار، نظر مرا جلب کرد و وقتی به ایران برگشتم کتابی نوشتم با نام «حرفهای بزرگ در کتابی کوچک». در این کتاب، من از پدیدههای طبیعت به عنوان پدیدههای مثبت در زندگی، کمک گرفتهام. این کتاب کوچک میتواند در جیب یا کیف خانمها جا بگیرد و در طولِ روز نگاهی به آن بیندازند شاید لبخندی به لبشان بیاید.
کتاب جدّی دیگر من، «آشنایی با نابینایی»ست که فکر کردم شاید این عنوان، جذاب نباشد کمی متأثرکننده باشد و به همین دلیل، نامِ آن را «زندگی در نابینایی» گذاشتم.
این، یک بخش؛ که از مشتقّاتِ زندگیِ من است. موسیقی، بخش عمدهی زندگی من است و مردم هم مرا با آن میشناسند. در بیوگرافیِ خود طبیعتاً در این زمینه باید بسیار سخن میگفتم و این بخش از زندگیام که خود به آن علاقمند و معتقد هستم، در نابیناییست که خواستهام جنبهیی عمومی برای آموز دیگران به آن دهم. حال، در کنارِ آن، شرحِ وقایع زندگیِ شخصیام نیز هست.
با پیش رفتن کار، دیدم که این دو بخش، بسیار سنگین شدهاند و بهتر دیدم که اینها را به طور مستقل چاپ کنم. «شما هم با من آواز بخوانید» و «زندگی در نابینایی» شد دو کتاب جدا از هم، که در حال کار کردن روی هر دو کتاب هستم. بعد از پایان دادن به کار نوشتن این دو کتاب، میخواهم به زندگینامهی خودم بپردازم.