بيابانِ خاموش
و بي اختيارانه سويِ افق هاي مِه پوش .
به ناگاه
در منظرآمد
و با چشمِ از سُرمه سنگين
نگاهي به من کرد .
حضورش همه رنگ
در متنِ بي روح و رنگِ بيابان
تمامِ تنم
چون يکي هيمه در آتشِ جان .
زمين و زمان ازحضورش به گردش درآمد
شب آمد
- به تقدير .
نه يک قطره ي روشنايي
نه ديگر تماشايِ رويي
بيابانِ خاموش
و من
باز
بي اختيارانه سويي ...
مهدی فلاحتی - ۲۰ آذر ۱۳۸۲
|