روگرداني
صبوري
يک زمان از من مي آمد بَر
ولي اکنون
چه گويم باز؟
مرا تلخايِ هستي
کز پسِ ديروز
تا امروز
گسترده ست ،
مي گويد که بايد راهِ ديگر زد
- و ديگر ساز .
جهان
از تلخيِ خويش است
کاينسان ترشرو؟
وين ماه
از زشتا و تلخايِ جهان است اينچنين رو برگرفته
- ابرپوشي پيشه کرده ست ؟
و باري، اينچنين آيا جهان تنها به مرگ انديشه کرده ست ؟
جهان
شايد به تلخي خو بگيرد
ماه
شايد
تا زمين مي چرخد از ما رو بگيرد .
من
ولي
ديگر نه با روًياي ماه ام اُلفتي هست ،
نه مي خواهم که درچشم انتظاري
شرمسارِخويشتن باشم .
و هنگامي که يکسان جامه ي تقدير،
هرکس را شبيهِ ديگران کرده ست ،
من شادم
اگر من مثلِ من باشم .
مهدی فلاحتی - ۱۱ فروردين ۱۳۸۱
|