مترسک

     

  

ديدي و ديدم ريختند

 

 

باز

    آمد دورِ ديگر

دام گستردن نيازي نيست

يا کسان

قرباني اند و يا تبردارانِ قربانگاه

رازي نيست

( هستند امّا

عافيت خواهان

که مانندِ مترسک

مي گريزند اينسو از شلاقِ باد و

آنسو از شلاقِ ياد )

وقتي مترسک مي شوي

آينده يي در کار نيست

وقتي که حرمت مي نهي

بر ضربه هايي که تبر

وقتي که زانو در بغل

تنها تماشا مي کني

وقتي تبر مي کوبد و

حتّا  تو حاشا مي کني

 

 

ديدي و ديدم ريختند ...

 

 

 

مهدی فلاحتی   -   ۲۸ آذر ۱۳۸۴