هنوز اين جهان
در تبِ مرگ
مي پژمُرَد
و هرگوشه
بي اعتمادي به فرداش ،
هرلحظه اش جنگ
مي گسترَد
و بيشينه تر ازهمه چيز
نفرين و کين زاده مي پروَرَد
و من با تو در گوشه ي اعتمادي
که درجانِ بيدار و در خوابهايم نهادي ؛
و هم گاه
با خودکُشي هات،
بهتي که از اينهمه نفرت، اينگونه از پا فِکندن
بشر از ازل داشت ،
در چشمهايم نهادي .
کنارِ تواَم
اي تو جوشانترين چشمه ي مِهر، انبوهِ کين!
کنارِ تواَم
اي تو آرامش، اي آفريننده ي لحظه هاي تنش آفرين!
تو اِي جانِ انسانِ امروز و هر روز،
- از ابتدايِ بشر تا هنوز!
مهدی فلاحتی - ۱۹ مرداد ۱۳۸۳
|