مرا هیچکس به این جهان نیاورده ، هیچکس از این جهان نخواهد بُرد .
من از میانِ بارانها آمده ام
از درون دریایی
که هیچکس تا حال
به ساحلش نرسیده ست .
رویدادی بوده میلادِ من
هنگامی که باران
رنگین کمانِ آرزوهای تو را
در آفتاب
پهن می کرد .
ایستاده ای در آن دوردست
- بازیگوش ،
سوی من گاه
نگاه می کنی
و راهِ پیشاروی
آه ...
چه طولانی ست .
دخترِ زیبا شدن !
دخترِ زیبایی ها !
چیست در برابر نگاهت ؟
شعرهای سوخته شعرهای ناسروده ی من
جنگل پهناورِ انبوه ؟
پیش از آنکه دیده باشمت آن دوردست ،
جهان
چیزی نبود
جز یگانه حفره ی ژرف :
گامی بلند
میان من
و نقطه ی پایان .
اکنون که سویِ من
گاه نگاه کردنت
حضورِ بازهستن حضورِ زیبایی هاست ،
می خواهم بازگردم
درون دریایی
که هیچکس تا حال
به ساحلش نرسیده ست .
با خودت خواهی گفت
- شاید یکروز
که اینهمه باران
باری ،
از چشمِ که باریده ست ؟
مهدی فلاحتی - 21 مرداد 1378
|