هیچ چیز نمی ماند
دنبالِ چیستی در خاطراتِ دور ؟
نه ماه
می مانَد
نه یک سطرِ کوچک از شعرِ تازه ی من
- که هُرمِ بوسه به پیشانی ات می نشاندش
هیچ چیز
نمی مانَد
جز باد
که پرچمهای سیاه را
می تکاند از یاد .
غروب
نمی گذرد بر ما ؛
تمامِ هیکلِ سیّاره یی ش را
- سنگین
می افکنَد به رویِ راهِ چاره ی ما .
- و ماه
می آمد
و دلخوشی
تمام
همین ناگزیریِ تابشِ ماه بود .
امّا نمانده هیچ .
در این یگانه آینه ی مانده نگاه کن !
: نه ماه
می مانَد
نه جایِ بوسه ی من .
مهدی فلاحتی ، لندن 24 تیر 1379
|