فروغانه در نيمه هاي خيالآسمانرنگ به چهره نداشتو اَبر از ترسعرق مي ريختو نامِ تو روشنايي بودبرخاستمو نامِ تو زنجيره ي پيوسته ي فريادم بود-رنگ در رنگ و نورانور-و آن کمانه ي رنگاز گلويِ من ، آرامبرآسمان مي رفت□داغمداغم از آفتابيکه خويشتن رابر اين کلمات افکنده ستبر اين خيالِ تشنه که از بويِ آبآکنده ست .مهدی فلاحتی ، ۲۷ اوت ۱۹۹۵
|