|
دوباره منم
نگذار مرا ! بگذارانم از این راه تشنگی که طلوعش درست به رنگ غروب است .
زمانِ حوصله نیست ، تا بیندیشیم . همین که فاجعه بر کوهِ خاطره خشکید ، برای بازلب گشادنم کافی ست .
بارها به خود می گفتم : - چه دیر دانستیم ، بهانه یی دیگر نیست و در مراسمِ تدفینِ خویش باید حضور داشت .
اینک دوباره منم ؛ بی آنکه بارها بینِ دیوارهای دیوارهای پیچکْ نشسته پرسه زنم . بی آنکه نیمشب به رویِ چینه ی خواب ، قطره قطره ببارم . بی آنکه صبح با یک سرود بمیرم ، و شامگاه از بی جوابیِ شهر تن لرزِ ترس بگیرم .
تنها حضور توست ، که راه تشنگی ام را کوتاه می کند .
زمان حوصله نیست ، تا بیندیشیم .
مهدی فلاحتی ، هانوور- 21 خرداد 1370
|