دلشوره
پرنده يي از تندبارِ باران گريخت و فرياد زد :
- چيزي هنوز باقيست .
چيزي هنوز باقيست
که آسمان
چنين بي شکيب مي بارد
چيزي هنوز باقيست
که آذرخش
در چشمِ تو نقش مي بندد
چيزي هنوز باقيست
که تلخ ترينِ خاطره ها
در قابِ سختِ هماره اش مي لرزد
دلشوره ي من بيهوده نيست
چيزي هنوز باقيست .
□
دلشوره ي من بيهوده نبود ،
پيش تر از آنکه مرگِ هزار پرنده ، برگ برگِ تقويم را
نشانه زند .
دلشوره من بيهوده نبود ،
پيش تر از آنکه بميرم و
باز
براي مردنِ ديگر زاده شوم .
دلشوره ي من بيهوده نيست
چيزي هنوز باقيست .
مهدی فلاحتی - ۸ آبان ۱۳۷۰
|