نه با روز اُلفتي دارم
نه هرگز شب برايم تيرگي بوده ست
و شب را دوست مي دارم
نه چون هم طعمِ طبعِ شاعران است
نه چون اعدامِ يارانم
همه با رفتنِ شب بود
و گر شب دير مي پاييد ،
بسا ياران که مي ماندند
نه چون در نم نمِ بارانِ شب رازي نهفته ست ،
که شوقِ جستجويش
- گرچه بي حاصل
تمامِ علّتِ بيداريِ شب زنده دارست
نه چون آرامشي کز آسمان با برف مي بارد ،
فقط در شب
- شبِ مهتاب
مي مانَد
( و زيباترشب آيا جزشبِ مهتابِ برفي هم شبي هست ؟ )
شب ، آري
دوست مي دارم نميرد
و هر زشتي ، پلشتي ( هرچه معناي جهان است ) ،
چون اکنون در پسِ خاموشي و تاريکيِ شب
محو باشد .
- آيه ي ياًس است آيا اين که مي خوانم ؟
بس که رويارو شدم با مرگ ، با زشتي ، پلشتي ،
هيچ معنايي جز اين ها
هيچ شکلي ديگر ازهستي
نمي دانم .
مهدی فلاحتی- ۱۸ آبان ۱۳۸۰
|