|
|
با دكتر احسان يارشاطر (برندهي نشان جورجولوي دلاويدا به پاسِ نوشتن رساله «حضور ايران درجهان اسلام» - مدير دانشنامهي چند ده جلدي درحال انتشار ايرانيكا)
حضور ايران درجهان اسلام (به انگليسي) نويسنده: احسان يارشاطر مهدی فلاحتی ۱۲۰ صفحه ازانتشارات مركز نشر دانشگاه كمبريج انگلستان
كتاب «حضور ايران در جهان اسلام» دربرگيرندهي هفت رساله است از پژوهشگران پرآوازهي جهان كه درزمينهي تمدن اسلامي كار ميكنند. نام كتاب، عنوان نخستين رسالهي اين كتاب است از استاد احسان يارشاطر. اين رسالهي يكصدوبيست صفحهيي- به انگليسي- پيش از اين، نشان جورجولوي دلاويدا را به دكتر يارشاطر اختصاص داده است. نشان «جورجولوي دلاويدا» ايرانشناس برجستهي ايتاليايي، هر دوسال يكبار، توسط مركز مطالعات «گوستاو فون گرون باوم» دانشگاه لوس آنجلس به دانشمندي اعطا ميشود كه آثار او در شناخت تمدن اسلامي و پيشبرد پژوهشها در اين پيوند، موثر بوده باشد. احسان يارشاطر، سيزدهمين دانشمنديست كه در تاريخ سي سالهي اعطاء اين نشان، آن را دريافت كرده است. رسالهي «حضور ايران در جهان اسلام» از چند جهت داراي اهميت ويژه است: اولاً به اين دليل كه برخلاف بسياري از متنها وكتابهاي منتشر از نويسندگان گوناگون دراين زمينه، از افراط عرب ستيزي و ايران پرستي به دور است و تحليل تاريخي حضور ايران در جهان اسلام به شيوهيی كاملاً علمي و فارغ از تعصب و جانبداريست. ثانياً برخلاف آثار بسياري از نويسندگان و محققان ايراني كه تاريخ نفوذ اسلام در ايران و بالعكس را ازحدود قرن يازدهم ميلادي، پايان يافته ميدانند، بر نقش عميقتر و گستردهتر ايران در تحكيم و توسعهی تمدن اسلامي بويژه ازقرن دهم تا شانزدهم ميلادي تاكيد دارد. احسان يارشاطر دراين اثر، تمدن اسلامي را به دو بخش تاريخي تقسيم ميكند: تمدن عربي اسلامي و تمدن ايراني اسلامي. تمدن عربي اسلامي با پيشوايي عرب زبانان توسعه مييابد و در قرنهاي نهم و دهم ميلادي به اوج ميرسد و ايرانيان در اين دوره به پروراندن تمدن اسلامي و زبان و ادبيات عرب ميپردازند. تمدن ايراني اسلامي در يكهزارسال پيش نشوونما ميكند. به نوشتهي دكتر يارشاطر، اين دوران از حدود قرن دهم، يعني دورهي پاياني سلسلهي سامانيان و تپشهاي قلب شاهنامهي فردوسي كه ميرفت تا متولد شود، آغاز ميشود؛ و تا اواخر قرن شانزدهم ميلادي و سلطنت شاه عباس صفوي ادامه مييابد. اين نظريه، در حقيقت، پويايي فرهنگ و ادب فارسي در ششصد هفتصد سال نخست هزارهي دوم ميلادي را پويايي تمدن اسلامي ميداند زيرا آفرينندگان اجزاء اين تمدن، همه مسلمان بودهاند و با مفاهيم و باورهاي دين اسلام، سروكار داشتهاند. دكتر يارشاطر، دورهي افول و انحطاط تمدن ايراني اسلامي را از اواسط قرن هفدهم و اواخر دورهي تيموريان ميداند، كه با خشونت مذهبي صفويان به عمق ميرود و سرانجام شيرازهي اين تمدن در دورهي سلطنت خرافهآلود شاه سلطان حسين، از هم ميگسلد.
***
س- استاد يارشاطر! پيش از هر چيز، بفرمائيد كه چرا در همه جاي رسالهي the Persian Presence in the Islamic World )حضور ايران درجهان اسلام(، به جاي ايران (Iran) از كلمهي پرشيا (Persia ) استفاده كردهايد؟
ج- اين كتاب به زبان انگليسي نوشته شده است. درزبان انگليسي، كشور ما را اززمانهاي قديم، پرشيا ميگفتند ولي در زبان فارسي ما به كشور خودمان هميشه ايران گفتهايم و ميگوئيم. در هر زبان بايد اصطلاح معمول آن زبان را به كار برد. مثلاً مصر كه در زبان خود مصريان، مصر است در زبان انگليسي Egypt است. يا كشور يونان در زبان ما يونان است؛ در زبان انگليسي Greece است و در زبان خود يونانيان هلاس است. البته اين اواخر، كلمهي ايران هم در زبان انگليسي، مرسوم شده است. در زمان رضا شاه، دولت ايران از كشورهاي ديگر خواست كه كشور ما را به نام ايران بخوانند. در آن زمان، بعضي پيشنهاد كرده بودند كه چون وضع كشور تغيير كرده و صفحهي تازهيي در تاريخ ايران باز شده، براي نماياندن اين تغيير و تحول، بايد از كشورهاي ديگر بخواهيم كه كشور ما را به نام اصيل آن بنامند. اين پيشنهاد و اين كار، اشتباه محض بود. زيرا Persia درزبان انگليسي و نظائر آن در ساير زبانهاي اروپايي، با مفاهيمي متبادر است و تداعيهاي بسيار مطلوبي دارد كه كلمهي Iran ندارد. در زبان انگليسي -براي مثال -وقتي ميگوئيد Persian art يا Persian pretry ،براي مردم مشهور است و حكايت از يك تمدن قديمي و يك فرهنگ شكوفا دارد ولي Iranian carpet و Iranian poetry آن تداعيها را ندارد و غالباً عاري از مفاهيميست كه ما دوست داريم. به اين دليل، بنده، شخصاً و همچنين در دائرهالمعارف «ايرانيكا» بطور كلي، درزبان انگليسي پرشيا Persia به كار ميبريم تا كشور خودمان را از آن تداعيهاي مطلوب، محروم نكرده باشيم و از اين گذشته، روال زبان را رعايت كرده باشيم.
س- اجازه دهيد مفاهيمي از اين مبحث حضور ايران درجهان اسلام را مورد نظر قرار دهيم. مقدمتاً تعريفي خلاصه از «تمدن اسلامي» به دست بدهيد تا روشن شود كه نقش ايران و ايرانيان در گسترش تمدن اسلامي، آيا نقش ايران و ايرانيان در گسترش دين اسلام است؟
ج- تمدن اسلامي، در درجهي اول، بر اساس دين اسلام قرار دارد. دين اسلام، در حجاز بوجود آمده و بعد به كشورهاي ديگر سرايت كرده و ملل ديگر از قبيل ايرانيان، هنديان، مردم سوريه، عراق، مصر و بعد مردم شمال آفريقا، هركدام به اندازهيي در پروراندن اين تمدن كه دين رسمياش اسلام بوده است، كوشش كردهاند وسهم دارند. البته همينطور كه من در همين كتاب «حضور ايران در جهان اسلام» سعي كردهام نشان دهم، سهم هيچ كشور و هيچ ملتي در توسعهي تمدن اسلامي، بيشتر از ايرانيان نبوده است. اين، تنها قول بنده نيست؛ بلكه امثال ابن خلدون و احمد امين رازي، از محققين معاصر مصر، و بسياري ديگر از خاورشناسان به همين نكته توجه دادهاند، به حدي كه بسياري گفتهاند كه خلافت عباسي، درحقيقت، يكنوع تجديد حيات دولت ساساني بوده است. شايد اين قدري مبالغهآميز باشد. ترديدي نيست كه تمدن اسلامي ازتمدن ايران و سابقهي فرهنگي آن، بسياري چيزها وام گرفته و اقتباس كرده است. بنابراين، سهم ايران در اين تمدن و اين فرهنگ كه تا چند قرن اول اسلام، مذهبش سني و زبان علمي و ادارياش عربي بود، بيشتر است. اما اين كه ايرانيان در پيشرفت دين اسلام سهم بهسزايي داشتهاند يا نه، پاسخم اين است كه دين و مذهب را از ساير جنبههاي تمدن اسلامي نميتوان جدا كرد. البته كه ايرانيان در اين زمينه سهم داشتهاند. معتزله فرقهيي بسيار موثر در پيشرفت اسلام و تدوين اصول آن و منطقي كردن استدلالهاي آن بوده، و بسياري از افراد اين فرقه، ايراني بودهاند. از اين گذشته، بعضي از شعب اسلام مانند مذهب اسماعيلي، اصولاً در ايران رواج پيدا كرد و قوام گرفت. و همينطور مذهب شيعه، اگرچه در ايران بوجود نيامد و بيشتر در عراق و حدود كوفه ريشه دارد، اما بعدها عدهيي بسيار از ايرانيان به اين مذهب گرويدند و البته در تدوين اصول و پيشرفت آن، همت كردند. بنابراين، تمدن اسلامي، تمدنيست بر اساس دين اسلام كه ديني عربيست و زبان عربي كه زبان كشورهاييست كه در درجهي اول به نواحي عربستان كه فعلاً عربستان سعودي خوانده ميشود، متعلق است. ولي آنچه در دامن اين دين و توسط اين زبان، بويژه در چند قرن اول اسلامي، رونق گرفت و تمدن اسلامي را ساخت، نه صرفاً تلاش عربها بلكه بيشتر تلاش ايرانيان و اقوام و ملل ديگر مانند سوريها و مصريها و عراقيهاست. اين كه عرض ميكنم در چند قرن اول اسلام، به اين علت است كه از قرن دهم و يازدهم ميلادي به بعد، انحصار زبان عربي به عنوان زبان علم و اداره شكست. و با تمدني كه در مشرق ايران آغاز شده بود و با سامانيان بويژه- پرورش يافت، زبان فارسي هم زبان علم وادب شد و بسياري كتابهاي علمي به زبان فارسي نوشته شد، بخصوص تواريخ معتبر. هر چند كه زبان عربي، كم و بيش تا قرن چهاردهم و پانزدهم و حتي شانزدهم، زبان معتبر و زبان عمدهي تمدن اسلامي، باقي ماند.
س- كساني كه هميشه ايرانيان را عليرغم دين اسلام درتاريخ ديدهاند، البته پاسخ سادهتري به اين پرسشها ميدهند اما اگر از نقطهي ديگري آغاز كنيم، ازنقطهيي كه شما در مطلبتان آغاز كردهايد، اين پرسش پيش ميآيد كه چگونه ايرانيان دين و فرهنگ خود را در مدت سه چهار قرن كنار گذاشتند- از زماني كه بر مبناي تحليل تاريخي شما تمدن اسلامي آغاز به شكل گيري كرد- و به اسلام و حتا به زبان عربي رو آوردند و در قالب ديني بيگانه و جديد، فرهنگ خود را گسترش دادند؟
ج- تغيير دين توسط جامعههاي مختلف، چيز نشناختهيي نيست. به علت حوادث تاريخي، بعضي از ملل، دينشان تغيير ميكند. براي مثال، ملاحظه بفرمائيد كه روميها قرنها مذهبي داشتند و خداياني را ميپرستيدند كه هيچ ارتباطي با دين يهود نداشت. ولي وقتي مسيحيت را پذيرفتند، به كلي دين و مذهبشان تغيير كرد و مقداري از اصول دين يهود در جامهي دين مسيحي در رم و بعد در مستعمرات آن، رايج شد. همينطور خود عربها اصولاً مذهبي داشتند كه مبتني بر بت پرستي و پرستش خدايان متعدد بود كه نام سه تا از آنان درقرآن هم آمده. ولي در نتيجهي پيغمبري حضرت محمد، اينان دينشان تغيير كرد و مسلمان شدند. ميشود در مورد بسياري از اقوام، اين تغيير را سراغ گرفت. قوم خزر در قفقاز، مانند ساير اقوام قديم، به خدايان متعدد اعتقاد داشتند، ولي بعد يهودي شدند. در ايران، البته دين زرتشت، قرنها رايج بود و در زمان ساسانيان مذهب رسمي ايران به شمار ميرفت. ولي نبايد فراموش كرد كه خود اين مذهب هم درنتيجهي پيامبري زرتشت و اصلاحاتي كه او به عمل آورد، با مذهب قديمتر ايران متفاوت است؛ و جنبههاي ثنويت و توحيدي در آن است كه در مذهب قديم نبود. در ايران، البته دين و مذهب با آمدن اسلام تغييركرد. مقداري به زور و در نتيجهي فتوحات عربها و مقداري در نتيجهي محدوديتهايي كه براي افراد غير مسلمان قائل ميشدند- محدوديتهاي اقتصادي و اجتماعي از قبيل اين كه اگر كسي مسلمان ميشد، ارث خانواده به او ميرسيد و در نتيجه افراد گاه براي آن كه از ارث محروم نمانند، اسلام را گردن ميگذاشتند ولي به تدريج بسياري هم به ميل و رغبت مسلمان شدند و نه تنها مسلمان شدند، بلكه اين دين را به نقاط ديگر بردند. اگر تاريخ شبه قارهي هندوستان را نگاه كنيد، ميبينيد كه بسياري از مردمي كه در آنجا مسلمان شدند، بخصوص كساني كه به تصوف اسلامي رو آوردند، در اثر تبليغ ايرانيان مسلمان شدند. بيشتر، ايرانيان بودند كه اسلام را به چين بردند. اين كارها را نميشود گفت كه در نتيجهي فشار بوده است. البته در آن اوائل كه عربها به ايران، حمله كردند و دين اسلام را در بسياري نقاط اجباري قرار دادند، بسياري به زور مسلمان شدند. چنان كه بعدها درخراسان، دين اسلام را به كليميان تحميل كردند و اينان قريب يكصدسال در خفا به دين خود عمل ميكردند. اما اين كه چرا دين زرتشت در برابر دين اسلام نتوانست مقاومت كند، بايد توجه داشت كه دين و مذهب را نميشود از فرهنگ كه جزئي از آن سياست است، جدا كرد. ايران در اواخر دورهي ساساني، فرسوده شده بود. به علت قدمت سلسلهي ساساني، جنگهاي بيحاصلی كه با بيزانس داشتند؛ مالياتهاي سنگين؛ اجحاف اعمال شده توسط موبدان زرتشتي، بسياري به دين مسيحي رو آورده بودند و بسياري به دين مانوي گرويده بودند و بسياري ديگر پيرو مزدك شدند كه مذهب كم و بيش، اشتراكي و اصلاحگري بود. پيدا بود كه چيزي در ايران دارد اتفاق ميافتد كه با اصولي كه قرنها در آن حكومت داشت و شايع بود، منافات دارد. در اين بزنگاه، ديني از راه رسيد با شمشير آهيخته. دين نسبتاً سادهيي كه ايرانيان يا به زور يا به طبع، ناگزير اين دين را پذيرفتند. س- در رسالهي «حضور ايران در جهان اسلام»، از حافظ و خيام گرفته تا ابنسينا و خواجه نصير و عطار و بهزاد نقاش و رضا عباسي و غيره، هنرمندان ايرانييي دانسته شدهاند كه در دورهي تمدن ايراني اسلامي بوجود آمدند. يعني با اين تحليل همهي هنرمندان ايراني، هنرمندان تمدن اسلامي و يعني هر چيز ايراني درحوزهي فرهنگ و هنر كه در طول چهارده قرن پيش بوجود آمده باشد، در شمار اجزاء تمدن اسلامي قرار داده ميشود. پس، آيا ميشود تفكيكي قائل شد بين دو مفهوم تمدن ايراني و تمدن اسلامي؟
ج- بله. اساساً نكتهي اصلي رسالهي «حضور ايران در جهان اسلام» همين است كه تمدن اسلامي، به خلاف آنچه كه بسياري از مسلمين و بسياري از خاورشناسان قلمداد كردهاند، تمدن يكپارچهيي كه فقط اسمش را بشود تمدن اسلامي عربي گذاشت، نيست. تمدن اسلامي در سه چهار قرن اول اسلام، البته بسيار رنگ و بوي عربي داشت. زيرا هم زبان آن عربي بود و كتاب دينياش عربي بود، و هم پيشوايانش كه در درجهی اول خلفا بودند، عرب بودند. ولي فرهنگي كه اكنون ميگوئيم بيشتر رنگ و بوي عربي داشت و سه ركن اصلي آن - قران و زبان و پيشوايانش - عرب بود، ساختهي عربها نبود. اصولاً خود عربها پس از آن كه اسلام را به اين جهان وسيعي كه بعد، جهان اسلام شناخته شد، دادند، كم و بيش از صحنه خارج شدند و اثر محسوسي ديگر از آنان ديده نميشد. آنچه بود، كارهايي بود كه ملل مسلماني كه سابقاً مسلمان و عرب نبودند، انجام دادند. يعني كتابهاي مهم را اينان نوشتند. دستور زبان عربي را اينان تدوين كردند. اصول نامه نگاري نثر عربي را اينان ياد دادند. اصولاً كشورداري و محاسبات و تنظيم ماليات، بيشتر ساختهي ايرانيان بود و اقتباسهايي هم در اين زمينه از بيزانس در دورهي امويان شده بود. سكه زدن و امور اقتصادي، همه، ساخته و پرداختهي ملل مسلمان غير عرب بود. اين دوره را بايد گفت دورهييست كه فرهنگش ساخته ملل گوناگون است ولي رويهي آن، قالب آن، عربي است. اما اين، تا قرن يازدهم يا دوازدهم بيشتر طول نميكشد. از قرن دوازدهم، به هرحال، نوعي فرسودگي و فتوري در اين فرهنگ عربي پيدا شد و در كشورهاي عرب، ديگر آن ابتكار و ابداع و جنبش و جوششي كه در چند قرن اول اسلام ديده ميشد، به چشم نميخورد، مگر استثنائاً. برعكس در همين دوره، تمدن تازهيي جوانه زد - درخراسان و ماوراءالنهر، و نوعي احيای تمدني بوجود آمد كه ريشههاي قديمي در ايران داشت اما باز هم نوعي تمدن اسلامي بود زيرا مذهب و دين اين اشخاص، اسلامي بود. شعر فارسي، شروع شد. كتابهاي تاريخ به فارسي نوشته شد. اصول كشوردارييي پا گرفت و بعدها در ايران مستقر شد. اين اصول را در درجهي اول، سامانيان بوجود آوردند و پايدار كردند و بعد غزنويان و سلجوقيان و جانشينان آنان ادامه دادند. با آغاز شدن و گسترش اين روند كه تازه در ايران دورهي جواني را ميگذارند- برخلاف ممالك عرب كه دورهي فرسودگي و پيري را ميگذراندند، تمدني ظاهر شد كه شروع به گسترش كرد. گسترش به اين معني كه نخست در تمام ايران، گسترده شد و بعد اقوام ترك و تاتاري كه به ايران آمدند، اين تمدن را پذيرفتند و خود مروج آن شدند. آنان اين تمدن را به عثماني و به هندوستان بردند و در نواحي ترك نشين آسياي ميانه رواج دادند. بنابراين، تمدني شد كه در دامن آن، بزرگاني كه شما اسم برديد، پرورده شدند. اين تمدن را بايد چه نام گذاشت؟ دين همهي اينان اسلام بوده است و بنابراين بايد گفت كه اين شاخهيي از تمدن اسلاميست؛ ولي ريشههاي آن، ايرانيست و آغاز و گسترش آن در ايران، شروع ميشود و سپس به همهي كشورهاي شرقي اسلام، سرايت ميكند. بطوريكه كه آن مورخ معروف انگليسي نوشته است: از تنگهي بسفر در غرب تركيه تا خليج بنگال در شرق هندوستان، اين تمدن، كه نمايندهي اساسي آن زبان فارسي بود، رواج پيدا ميكند. زبان فارسي، زبان ادبي و گاهي زبان اداري اين كشورها ميشود و فرهنگ خاص اين مرحله از تمدن ايراني كه مشرب عرفاني دارد و بيشتر جنبهي هنري دارد تا استدلالات خشك عقلي و منطقي، شايع ميشود. بنابراين بايد گفت كه تمدن اسلامي، دو مرحلهي مشخص دارد و اين، ربطي ندارد به اين پرسش كه تمدن اسلامي را چه كسي ساخته است؟ تمدن اسلامي را ملل مسلمان ساختهاند كه عربهاي حجاز، جزء ضعيف آن هستند ولي عربهاي مصر و سوريه و عراق، سهم بسزايي در اين تمدن دارند، اگرچه سهم ايران، از تمامي اينها بيشتر است. اين، خلاف نظريهي غالب كسانيست كه دربارهي اسلام و تمدن اسلامي مينويسند و ميگويند تمدن اسلامي، ديگر از قرن يازدهم و دوازدهم ميلادي، ركود آغاز كرد و بعد به انحطاط افتاد و بعد هم ديگر اثر عمدهيي از آن ظاهر نشد. اينان در نظر نميگيرند كه تمدني كه امثال فردوسي و حافظ و مولوي را به ايران داده، تمدني كه اينقدر معمار خوب، نقاشي خوب و كاشيساز خوب، در دامن خود پرورانده و مورخين بزرگي داشته است، چگونه ميشود آن را و اين دوره را دورهي انحطاط و فرسودگي شمرد؟ اين، به كلي اشتباه است. علت آن هم اينست كه كساني كه چنين تصور ميكنند، عموماً به مصر و عراق و سوريه و شمال آفريقا توجه داشتهاند. اين كشورها، مستعمرهي اروپا بودهاند و تماس آنها در درجهي اول با اين كشورها بوده و اسلام را هميشه از نظر آنها دیدهاند. اگر فارسي را درست ياد ميگرفتند و با شعر فارسي، خوب آشنا ميشدند؛ اگر خطاطي ايران را قدر ميشناختند؛ اگر مينياتور ايران را درست دقت كرده بودند، ميديدند كه اگرچه در كشورهاي عرب، تمدن ساكن و بعد منحط شد، اما در كشورهاي شرقي اسلامي، بخصوص در ايران، وضع غير از اين است.
س- سهم ايران در دورهي پهلويها را ميتوان كمتر از سهم ايران در دورهي جمهوري اسلامي، در تمدن اسلامي دانست. اصولاً در رسالهي شما تقريباً به دورهي جمهوي اسلامي، اشاره نشده. تنها اشارهيي است به انقلاب ۵۷ و زمينههاي آن. پرسشم اينست كه بعد از بيست و چند سال حاكميت فرهنگ اسلامي شيعي و تربيت دست كم دو نسل بر زمينهي اين فرهنگ، اين دوره را چگونه ميبينيد؟ آيا دورهي بازگشت به اقتدارخلفاييست، حال در شكل شيعي؟
ج- نخست بگويم كه هر حكومت ديني، الزاماً كمكي به فرهنگ آن دين نميكند يا الزاماً چيزي از فرهنگ آن دين نميكاهد. زيرا حكومتهاي ديني، براي اولين بار نيست كه در دنياي معاصر، تاسيس ميشود. حكومت دينييي درجزيرهي قبرس وجود داشت، در سودان بود؛ و شايد در نقاط ديگر. زماني يك حكومت يا يك دوره، به فرهنگ يك تمدن كمك ميكند كه نوعي نوآوريها و ابتكارات و پيشرفتهايي در آن ملحوظ باشد. نميشود گفت حكومت ديني، فقط براي آن كه حكومت دينيست، به فرهنگي كمك ميكند يا كمك نميكند. البته اين اولين باريست كه يك حكومت شيعي دردنيا پيدا شده و اين فقط، معنايش نوعي اقتدار سياسيست كه تمام واجبات مذهب شيعه را آنطور كه مفهوم كسانيست كه امروز قدرت را به دست دارند، حاكم كرده است. ولي براي بنده روشن نيست كه اين، كمكي به فرهنگ و تمدن اسلامي، كرده باشد يا نكرده باشد. البته بنده، تخصصي هم در فقه شيعي و اصول مذهب شيعه ندارم ولي آنچه ميتوانم بگويم اينست كه مطلق يك حكومت و اقتدار پيدا كردن يك فرقه يا يك مذهب يا يك دين، به خودي خود، دليل پيشرفت آن دين يا قهقرايي سير كردن آن دين نيست.
|