|
|
با غلامعباس توسلي (استاد جامعه شناسي دانشگاه در تهران)
پس از دوم خرداد نويسنده: حميد رضا جلايي پور ۴۵۰ صفحه مهدی فلاحتی انتشارات كوير، تهران
« درشرائطِ انسدادِ سياسي، يعني در زماني كه گردش افقي و عمودي نخبگان در جامعه صورت نميگيرد، از يك طرف كاست حكومتي قادر نيست مطالبات و تقاضاهاي لايهها و اقشار پايين جامعه را كنترل و يا سركوب كند و از طرف ديگر، نخبگان و شايستگان در لايههاي پايين جامعه، بي كار نمينشينند و از طرق مختلف، لايههاي بالاي جامعه در حوزههاي سياسي را به چالش ميكشند. و همين چالش، يكي از عوامل بي ثباتي جامعه است. از اين رو، اهل نظر، چرخش آزاد نخبگان را يكي از عوامل بنيادي براي ثبات و توسعهي سياسي جامعه به حساب ميآورند. بنابراين، سئوال اصلي اينست: آيا از طريق جا بجائيِ مسئولين كه پس از روي كار آمدن دولت خاتمي روي داده است، ميتوان به عنوان گردشِ نخبگان نام بُرد و مدعي شد كه كاستي در كار نيست و قدرت در حال دست به دست شدن است؟» آنچه آمد، بحثيست كه حميدرضا جلايي پور در سال ۷۶ مطرح ميكند و پاسخ به اين پرسش را منفي ميداند و مينويسد: «داروي موقت حل بحران انسداد سياسي، تنها رجوع به سياستهاي مردم انگيز يا پوپوليستيست. يعني ادامهي همان گرايش مسلط سياسي در ايران». كتاب «پس از دوم خرداد» با مقدمهي خود نويسنده و نيز مقدمهيي از ناصر ايراني منتشر شده است. ناصر ايراني در مقدمهي كوتاهش كتاب را بخش مهمي از داستان زندگي نويسنده و بخشي از تاريخچهی جنبش مدني ايران معرفي ميكند: نمونهيي بارز از زندگي قشري از روشنفكران كه خود را روشنفكر ديني ميخوانند. كتاب «پس از دوم خرداد» با عنوان فرعي «نگاهي جامعه شناختي به جنبش مدني ايران» را حميدرضا جلایي پور به عنوان يك جامعه شناس و البته روشنفكر ديني نوشته است كه به گفتهي دكتر غلامعباس توسلي- استاد جامعه شناسي دانشگاه در ايران- اگر احزاب و گروهبنديهاي مستقل سياسي در ايران وجود ميداشت، جلايي پور يا مانندهاي او نيازي به بيان خود و انديشههاشان در مطبوعات، به اين طرز وسيع نداشتند و در حزبهايشان و بوسيلهي حزبهايشان حرفهاشان را ميزدند. به بيان ديگر، رويآوري جوانان و اهل نظر و انديشه به مطبوعات در ايران، ناشي از فقدان آزادي بي اما و اگر احزاب است. كتاب «پس از دوم خرداد»، مجموعهيي از مقالههاي حميدرضا جلايي پور است در چند روزنامهي موفق پر تيراژ كه يكي پس از ديگري به محاق توقيف رفتند.
***
س ـ آقاي دكتر توسلي! با توجه به اين كه آقاي جلايي پور، دكتراي جامعه شناسي از انگلستان دارند، قاعدتاً ميتوانستند از طريق شغلهايي مانند استادي دانشگاه يا مديريت و كار در بخشها و نهادهايي مانند وزارت علوم، حضور اجتماعي در ايران داشته باشند. اما ايشان، روزنامه نويس ميشود و اگر چه در دانشگاه هم گاه مشغول است اما به عنوان ژورناليست در جامعه شناخته ميشود. چرا؟ اين پرسش را شايد بهتر بود كه از خود ايشان ميكردم اما ميخواهم بدانم كه نظر يك استاد جامعه شناس كه در متن تحولات سياسي معاصر ايران بوده است، اين جا به جايي آدم ها از جايگاه نمادين و برپايهی مدرك و تحصيلات به جايگاهي كه به اصطلاح در بورس قرار دارد- يعني ژورناليسم- چيست ؟ آقاي جلايي پور، تنها يك نمونه از شمار چشمگير نمونه هاي مشابه است .
ج ـ خب، مدتي طول مي كشد تا جوانان به سمتِ كادرهاي دانشگاهي جذب شوند. قبل از آن، به سمت ديگري، خواه ناخواه، حركت ميكنند. در جامعهی ايران، متاسفانه نهادهاي مدني، كم شمار است. احزاب سياسي، چندان قوتي ندارند. انجمن ها ضعيفاند. و تنها چيزي كه اكثر جوانان را جلب ميكند و جوان ميتواند در آنجا و از طريق آن، فكر و انديشهي خود را به منصهي ظهور برساند، مطبوعات يا احياناً راديو و تلويزيون است. كساني كه نميخواهند در بخشهاي دولتي فعاليت كنند، خب، به سمت اين بخش ها ميروند. البته من فكر مي كنم آقای جلايي پور، به قصد خدمت به اين عرصه وارد شدند و به عنوان يك جامعه شناس جوان، نقاط ضعف جامعه مدني ما را ميديدند و مخصوصاً علاقهيي كه به دمكراسي و پلوراليسم و انديشههاي مختلف داشتهاند و اهميتي كه بويژه همانطور كه در مقدمهي همين كتاب نوشتهاند، براي جريان روشنفكري ديني، قائل بودهاند و اعتقاد ايشان به اينكه اين انقلاب را بايد به ثمر رساند تا مردم ايران بتوانند از تحول بنيادييي كه در جامعه رخ داده، بهره مند شوند، همه و همه باعث شده كه ايشان در زمينهي روزنامه نگاري كار كنند.
س ـ شما كتاب را در مجموع چگونه ميبينيد؟ آيا هدف هايي كه آقايي جلايي پور در مقدمه اشاره كرده و شما هم درهمين صحبت اخيرتان، اشاره كرديد، به خوبي در مقالههاي اين كتاب، منعكس شده است؟
ج - بخش عمدهي مقاله هايي كه در اين كتاب آمده، مطالبيست كه ايشان ابتدا در روزنامهی «جامعه» - كه واقعاً اولين روزنامهي جامعهی مدني در دورهي جديد يعني بعد از دوم خرداد ۷۶ بود- منعكس كرد و خواه و ناخواه، اين مطالب، بر مبناي مسائل روز بوده است. بعد در روزنامه هاي ديگر، ايشان مطالب خود را چاپ كرد و در پي آن، پيچ و خم هايي كه آقاي جلايي پور درگير آن شد محاکمه و زندان و مسائلي از اين قبيل، همه در مطالب اين كتاب، به نوعي منعكس است. از اين لحاظ كه كتاب، انعكاسيست از حيات سياسي چند سال اخير ايران و منعكس كننده ي بحران جامعه ي مدني و در عين حال، شكل گيري آن و موانع آن است. بسيار گوياست و در دورهي جديد آغاز جامعهي مدني و تلاش براي جا انداختن جنبههاي نظري و عملي آن، ميتواند سند بسيار جالبي باشد.
س ـ توسعهي سياسي، ظاهراً دليل اصلي چگونگي حضور اجتماعي نويسنده است- موضوعي كه در مقالههاي اين كتاب، مشهود است و اصولاً آقاي جلایي پور را به عنوان يك روزنامه نويس با چهرهيي مشخص، معرفي ميكند. اما در كتاب، به اين كه اين توسعهی سياسي با چه گروهبنديهاي اجتماعي و سياسي، عمليست، پرداخته نشده و نويسنده، بيشتر درگير نظريه پردازي و تئوريزه كردن كليات است. پاسخ شما به اين پرسش كه توسعهي سياسي در ايران با چه گروهبنديهايي عمليست، چيست ؟
ج ـ آقاي جلايي پور، تأكيدش بر نخبگان سياسي بويژه روشنفكران دينيست و معتقد است كه روندي كه انقلاب ايران از ابتدا داشته، نيازمند يك حركت روشنفكري بوده است كه بتواند هم مسائل دنياي مدرن را درك كند و درك درستي از مدرنيته، آزادي، نقش دمكراسي و گفتمان جديد داشته باشد، و هم با فرهنگ و مذهب هم آشنايي داشته باشد. به عقيدهی نويسنده، چنين گروههاي نخبهيي ميتوانند نقش اساسي در اين زمينه داشته باشند. ولي اين تئوري، در كتاب كاملاً روشن نشده و به جنبههاي عملي آن، كاملاً پرداخته نشده است. در كتاب، از دو نوع روشنفكر، روشنفكر مولد و روشنفكر توزیع کننده صحبت میشود که نویسنده معتقد است که اینان بویژه روشنفکران ديني بودهاند كه هم در زمينه انقلاب نقش داشتهاند- كه بر دكتر شريعتي تأكيد كردهاند- و هم در دوم خرداد. كه نويسنده، محمد خاتمي را هم يكي از همين روشنفكران ديني ميداند كه دغدغهي تحول و تغيير مطلوبي منطبق با فرهنگ ايران و در راستاي تحولات و تغييرات اساسي جهاني، در سردارند. اين همان، حركت كلي جامعه و روشنفكران دينيست.
س ـ دربارهي نخبگاني كه شما هم اشاره كرديد، آقاي جلايي پور در يك مقاله در اين كتاب كه در بهمن ۷۶ در روزنامهي «جامعه» چاپ شد، به طور ويژه پرداخته است. عنوان مقاله هست : «جامعه و كاست حكومتي»؛ كه در آن به كاست حكومتي در ايران اشاره شده و با ارائهي مشخصات عيني به تقابل آن با جامعه پرداخته شده و آمده است كه در جامعهي ايران، نخبگان به طور محدود در سطح گسترش يافتهاند اما درگردش عمودي يعني به سمت بالا و قدرت سياسي، اصولاً نتوانستهاند حركت كنند و راهشان در اين مسير، بسته بوده است. عبارت كتاب در اين زمينه چنين است: «بدين ترتيب گردش نخبگان در جامعه، در محدوده هاي قدرتي كه دولت خاتمي در دست دارد، از جنبه ي افقي محدود و ناقص، و از جنبه ي عمودي، تقريباً با انسداد روبرو بوده است. هنوز تا باز شدن كاست حكومتي، راهي دراز در پيش است.» پرسشم اينست آقاي دكتر توسلي! شما دربارهي اين ارزيابي نويسنده از دورهي بعد از دوم خرداد ۷۶، چه نظري داريد؟
ج - برداشت ايشان در اين زمينه را كم و بيش اكثر روشنفكران ديني، ممكن است داشته باشند. علت هم اينست كه بعد از انقلاب، متأسفانه اكثر گروههاي روشنفكري در حاشيه قرار گرفتند. يا بايد در حكومت ميبودند و بنابراين كاملاً منطبق و سازگار و تابع شيوهها و روشهاي معمول؛ و اگر در كنار ميبودند، خواه ناخواه منقد شناخته ميشدند. و چون در آن نوع جامعه، نقد چندان جايي نداشت، اين گروهها راهي به كاست حكومتي نداشتند به همين دليل مفاهيم نامطلوبي مانند خودي و غير خودي بوجود آمد كه گروههای بسياري از روشنفكران ديني را در حاشيه قرار داد. آقاي جلاييپور در اين جا نقد منصفانه و عميقي از اين مسئله به دست ميدهد. اين كه اگر بگوييم جامعهي باز وجود دارد و به سمت دموكراسي ميرويم، ولي تحمل حتا مخالفان مسلمانان را هم نداشته باشيم، همانطور كه ايشان گفته است تحرك اجتماعي از پايين به بالا، بسيار محدود ميشود و بويژه با ويژگيهايي كه جامعه در بعد از انقلاب، به خود ميگيرد، كم و بيش به سمت بستهتر شدن ميرود. متأسفانه هنوز به مرحلهيي كه جامعه بتواند تحرك كافي براي تحقق شايسته سالاري داشته باشد، نرسيدهايم و اين روند، كمتر ملاحظه ميشود.
س ـ نقد نظریيی كه آقاي جلايي پور در اين كتاب از ساخت حكومت و جامعه ارائه ميدهد، در برخي مقالهها به نقد برخي باورها و نهادهاي قدرت امروز در ايران ميرسد؛ مانند نهاد ولايت مطلقهي فقيه. اين نقدها در كتاب، بعضاً به نفي اين باورها و نهادها رسيده است مانند باور به حضور بلا منازع سياست در دين. محمد خاتمي هم در برخي سخنرانيهايش- كه بويژه در ژاپن از همه آشكارتر بود بر همين نكته، تأكيد مكرر داشته و به صراحت ميگويد زماني كه بتوان فرهنگ و دين را از زير سلطهي سياست، بيرون كشيد، ميتوان جهان ديگري ساخت. اين سخن را از اين نظر نقل كردم كه گفته باشم به نظر ميرسد اين بنياد نظر روشنفكران ديني در زمينهی علم سياست است. چنين نيست؟ نظر شما در پيوند با دين دولتي و دولت ديني چيست؟
ج به هر حال، جمهوري اسلامي با اين موضوع رو در روست و جبهههاي مخالف هم در اين زمينه ميبينيد كه وجود دارد و يك سمت آن، روشنفكران ديني و نظريه پردازاني هستند كه فكر ميكنند در عين وجود يك حكومت ديني ميشود نهادهاي مدرنيته و دمكراسي را هم كاملا پذيرفت و پياده كرد. در سمت ديگر آن، كساني هستند كه حكومت ديني را يك حكومت بلامنازع و مسلط بر جامعهی مدني ميدانند. اين رويارويي، كشاكش و تناقضاتي را در جامعه بوجود آورده است. من فكر ميكنم كه در هيچ جامعهیي در اين موارد نميشود به يك توافق نهايي رسيد. به تنها توافقي كه ميشود در عمل رسيد، تكيه بر قانون و قانون اساسيست كه اگر همه به آن وفادار باشند و خود را ملزم به رعايت آزاديها بدانند و حقوق مردم را به رسميت بشناسند و همچنين دين هم جايگاه خود را داشته باشد، بدون آنكه واقعاً داراي حالت سلطهجويي باشد، ميتواند براي جامعهی ما كارساز و مفيد باشد.
س ـ در نقد قدرت، ميتوان از زواياي گوناگون نگريست و موضوعهاي مورد بحث گوناگوني ميتواند مطرح شود. به پارهيي از اين موضوعها آقاي جلايي پور در چند مقاله در اين كتاب پرداخته است. مراد من در اين پرسش، تنها نقد ساختاري قدرت است. پرسش روشن در اين زمينه ناظر است بر تفاوت حكومت ايدئولوژيك با حكومت غير ايدئولوژيك. پرسشي كه بويژه در ايران امروز، بسيار مورد نظر روشنفكران ديني و نويسندگان اين لايه است اما به دلائلي شايد نميتوانند به طور روشن، پاسخ را مطرح كنند. آقاي دكتر توسلي! تعبير حكومت ديني، به عنوان نمونهيي از حكومتهاي ايدئولوژيك، ميتواند بر محور توسعهي سياسي و اجتماعي قرار بگيرد؟
ج - حكومت اگر به طور مطلق قصد پياده كردن ايدئولوژي را داشته باشد و راي اكثريت و تكيه بر مردم را ملاك عمل قرار ندهد، حكومتي است مطلق گرا. ولي جمهوري اسلامي ايران، همانطور كه از نام آن پيداست و درشعارهاي انقلاب هم بطور دائم تكرار شده، ملازم با اولا جمهوريت است و اين يعني تكيه بر آراء مردم. ثانياً تكیهاش بر آزادي و استقلال است. و سابقهي تاريخياش هم در مقابله با استبداد و استعمار بوده و نجات مردم و اصلاح امور جامعه به دست مردم، هدف آن بوده است. اگر اين خصوصيات را كه خصوصياتي تاريخي براي جامعه ايران است و اهميت حياتي دارد، بپذيريم، ميزان تناقض مورد بحث ما هم كاهش پيدا ميكند. بخشي از اين كشاكش، بيش از آنكه ايدئولوژيك باشد، بر سر تفسير قدرت است. اين كه قدرت در دست كه باشد. متأسفانه شعارهايي كه داده ميشود، به نحويست كه همه ميخواهند اين را به اسلام و ايدئولوژي و امثال اينها منسوب كنند. در حالي كه اساس اينست كه ما بايد به قانون اساسي تكيه كنيم و بپذيريم كه در دنياي امروز حكومتهاي ايدئولوژيك، كاربرد خود را به آن صورت مطلقه از دست داده است و تكيه بر آراء مردم و حقوق ملت و حق شهروندي، يك امر كاملاً طبيعي و بديهيست كه اگر صد سال ديگر هم ما بتوانيم اين موضوع را به نحوي انكار كنيم اما سرانجام مجبور خواهيم شد كه به آن اعتراف كنيم و آن را بپذيريم.
|