|
|
با محمدرضا شالگوني ( نظريه پردازِ چپ) و داريوش همايون ( نظريه پردازِ راست)
چپ و راست ، اهميت يك تفكيك سياسي مهدی فلاحتی نويسنده: نُربِرتو بوبيو مترجم : علي اصغر سعيدي انتشارات علم و ادب ، تهران
خاستگاه واژهها و اصطلاحات چپ و راست به عنوان دو مفهوم اساسي سياسي، به انقلاب فرانسه بر ميگردد. مبناي اين اسم گذاري هم اين بود كه نمايندگان انقلاب، در سمت چپ مجمع ملي فرانسه مينشستند و نمايندگان محافظه كار، در سمت راست. بعدها چپها و راستها در فرهنگ سياسي همهي جهان شدند انقلابيون و ضد انقلابيون؛ تا دههي هشتاد ميلادي كه صداي خش خش فروريزي اردوگاه سوسياليسم موجود به گوشها رسيد و همهي مفاهيم اصلي فرهنگ سياسي وتقسيم بنديهاي ارزشي تا آن زمان، دستخوش تغيير شد. با گذر زمان، انقلابيگري به عنوان يك ارزش، كمكم رنگ باخت و غير از لايهي نازكي از اهل سياست در جهان، ديگر نيروهاي وسيع مدافع انقلاب و ارزشهاي آن، روي سوي انفعال و بعد، نجات ارزشهاي چپ گذاشتند كه اين تلاش به صورت تشكيل احزاب سوسيال دمكرات، خود را نشان داد. اما به هر تقدير، ديگر دفاع از انقلاب ارزشِ رايج نيست؛ بلكه اصلاحات تبديل به ارزش شده است: مفهومي كه در دورهي قدرقدرتي چپ انقلابي، به عنوان راه رفرم و سازش، مذموم و منكوب بود. در جريان اين تغييرات، بيترديد، راست هم تغيير كرده است؛ هم به عنوان يك مفهوم سياسي و هم به عنوان يك گروهبندي اجتماعي وسياسي. اخيرا بسياري از نظريه پردازان سياست در جهان، نگران شدهاند كه مبادا تفكيك چپ و راست در اذهان از بين برود و با از بين رفتن اين تفكيك، مفاهيم ارزشي سياسي جوامع، لوث شود و بي اعتقادي به آينده وآرمان، شيوع پيدا كند. در شمار اين نظريه پردازان، نربرتو بوبيو ايتالياييست؛ مولف كتاب «چپ و راست»- اهميت يك تفكيك سياسي. اين كتاب در ايتاليا سر و صداي بسيار بپا كرده و به چند زبان اروپايي ترجمه شده است. آيا اين تفکيک سياسي ، درميان ايرانيان و درجامعه ي سياسيِ ايران شفاف است؟ چگونه مي شود اين چگونگي را تعريف کرد و اصولا تعريفِ نخبگان ايرانيِ علم سياست از چپ و راست چيست؟
***
داريوش همايون: روي هم رفته در طول اين دويست و بيست سي سال كه از انقلاب فرانسه ميگذرد، چپ به گرايشهايي گفته شده است كه بيشتر تكيه بر برابري دارند و از ميان بردن امتيازان طبقاتي و برقراري عدالت اجتماعي (كه اين عدالت اجتماعي، در واقع، بعدا جاي برابري راگرفت). و راست به گرايشهايي گفته شده است كه طرفدار آزادي هستند و حقوق سلب نشدني فرد فرد انسانها. اين حقوق جدانشدني و سلب نشدني فرد فرد انسانها، اصطلاح اعلاميهي استقلال آمريكاست و خيلي پرمعناست.
محمدرضا شالگوني برپايهي نظر نربرتو بوبيو، نويسندهي ايتاليايي كتاب «چپ و راست»، كه اصل برابري طلبي را معيار تفكيك چپ از راست ميداند، نگاه خود را به نيروهاي چپ و راست توضيح ميدهد: آناني را كه طرفداري ميكنند از ايجاد نظامي كه در آن فرصت هاي اجتماعي برابر براي همهي انسانها فراهم بيايد، چپ ميدانم و آناني را كه از امتيازات اجتماعي عدهيي از انسانها در برابر عدهيي ديگر و فاصلهي طبقاتي و اقتدارات برخي عليه ديگران، به طور مستقيم يا غير مستقيم جانبداري ميكنند، راست ميدانم.
اما اين تقسيم بندي ها كه ظاهرا ازلي و ابدي توصيف ميشود، در طول اين دو قرن گذشته تغييرات چشمگيري كردهاست.
م.ش : واقعيت اينست كه قبلا در دورهي انقلاب كبير فرانسه، بيشتر، برابري حقوقي مطرح بود كه در برابر امتيازات فئودالي اشراف و طبقات ديگر كه در برابر خود طبقهی سوم را داشتند، مطرح ميشد. اين، چالش طبقهي سوم يا چالش مردم عادي در مقابل ممتازها بود و اين، بيان چپ بود. ولي در بين مسائل و نظرات سوسياليستي، فقط آناني را كه مبارزات اقتصادي را به پيش ميبردند و طبقهي خاصي را بر اساس منافع و مبارزات خود، تشكيل ميدادند، چپ ميگفتند و بقيه ظاهرا در داخل اين مجموعه نبودند. هر قدر هم که جلوتر آمديم، مبارزه براي آزاديها و براي برابري عموم انسانها، براي برابري زن ومرد، براي برابري نژادها و عقايد، همه در داخل عنوان چپ، ادغام شدند. مخصوصا بعد از فروپاشي سوسياليسم نوع شوروي، اين مسئله مطرح ميشود كه سوسياليسمي كه در آن از آزادي، دمكراسي و برابري عموم انسانها اثري نباشد، هيچ راه به جايي نميبرد و همين كوره دهي ميشود كه شد. بنابراين، چپ در داخل خود با تحول بزرگي روبرو ميشود و آن اينست كه برابري عمومي را وارد مفهوم خود ميكند و صرفا بر مسائل اكونوميستي و اقتصادي نميايستد؛ روي اين مسئله براي مثال كه آيا افراد و خانوارها درآمدهای برابر دارند يا نه. بلكه از اين فراتر ميرود و روي برابري فرصتهاي فكري، فرهنگي، جنسي و ملي تاكيد ميكند.
داريوش همايون، نظريه پرداز راست، اين تغييرات را بر بستر گذر از افراطيگري ميبیند: د.ه : چپ و راست در طول قرن نوزدهم، يكي رفت به سمت افراطي و ديگري دو شاخه شد؛ يك شاخهي افراطي به صورت آزادي بياندازه و بيقيد و شرط (بگذار بشود هر چه ميشود ... خود بازار، تعيين ميكند… دست ناپيداي بازار… و از اين قبيل) و يك گرايش افراطي كه از همان انقلاب فرانسه شروع شده بود تا فاشيسم و ناسيونال سوسياليسم و گرايشهاي تندرو راست انجاميد كه در نيمهی قرن بيستم به شكست قطعي دچار شد. امروز وقتي از چپ و راست سخن ميگوييم، بايد در نظر بگيريم كه هم چپ از دهههاي پاياني قرن نوزدهم شروع به تجديد نظر در خود كرد و سوسيال دمكراسي آلمان پديد آمد كه آرمان عدالت اجتماعي را در چارچوب دمكراسي ميخواست و طبيعيست كه در يك چارچوب دمكراتيك، برابري تحقق ناپذيراست اما عدالت را ميشود بيشتر و بيشتر تامين كرد. اين، امتيازي بود كه چپ به انديشهي راست داد. راست هم در همان آلمان بيسماركي به صورت نخستين گام هاي برنامهي دولت رفاه، شروع كرد به گرفتن تكههايي ازبرنامهي چپ. و بيمههاي بيماري و بيكاري و پوشش رفاهي دولتي با افزايش رفاه اجتماعي و افزايش قدرت اقتصادي دولتها، گسترش یافت. درپاياني جنگ جهاني دوم، اين برنامه به صورت دولت رفاه، برنامهي سياسي هم چپ شد و هم راست. و كشورهاي آلمان، فرانسه، بريتانيا و اسكاندونياوي (که اسکاندیناوی اين تجربه را از دههي سي ميلادي، شروع كرده بود) پايهي يك برنامه چپ ميانه را گذاشتند كه روي هم رفته موفق بود. پايههاي راست ميانه هم در همين كشورها و در همين دوره گذاشته شد.
آنچه داريوش همايون از برنامههاي چپ ميانه و راست ميانه ميگويد، مورد نظر تقريبا همهي كسانيست كه متوجه تغييرات عميق مفاهيم چپ و راست هستند. بسيارانی از اين كسان، مانند نوربرتو بوبيو، ميگويند نيروهاي ميانه وجود ندارد. هرچه هست يا چپ است يا راست. بوبيو چپ مدرج و راست مدرج را مطرح ميكند؛ از چپ افراطي تا راست افراطي كه بر پايهي ميزان وفاداريشان به بنياد چپ و راست، يعني برابري طلبي در چپ و تكيه بر امتيازات فردي در راست، در اين يا آن طيف، هويت مييابند. محمدرضا شالگوني، نظريهپرداز چپ هم چنين نظري دارد: م.ش : من فكر ميكنم راه سوم، در عمل و درحالت مشخص، يا به طرف راست كمك ميكند يا به طرف چپ. اكنون به طرف راست كمك ميكند. مثلا راه سومي كه حزب كارگر آقاي توني بلر در انگلستان ( New Labor ) يا در آمريكا نيودمكراتهاي كلينتون از آن دفاع ميكنند، عملا پيشبرد برنامههاي نئوليبرال است. ولي راه سوم ميتواند در جاهايي راه سوسياليستي باشد در مقابل جريانهاي افراطي راست. انكار بالكل واقعيت نيروهايي كه در يك شرايط مشخص تاريخي در وسط ميايستند، اشتباه است ولي اگر از آنها قطب سومي درست كنيم و راه سومي بسازيم، خطاي بزرگتري كردهايم.
داريوش همايون، نظريه پرداز راست نيز مانند محمدرضا شالگوني، قائل به نيروهاي ميانه به عنوان يك مفهوم مستقل نيست وتعريف بوبيو در اين زمينه را قبول دارد ولي ميگويد چپ و راست به سمت غير ايدئولوژيك شدن ميروند: د.ه : ما وارد عصر غير ايدئولوژيك شدن سياست و اقتصاد شدهايم؛ خوشبختانه. خوشبختانه زيرا ايدئولوژيك شدن سياست و اقتصاد به زيادهرویهايي ميانجامد كه امروز گوشهييش را در ايران ميبينيم. بايد سياست و اقتصاد برود به سمت تدريجي شدن و درجه بندي شدن؛ به سمت قائل شدن به تابشهاي گوناگون طيفها و از تضادهاي آشتي ناپذير كه فقط خون، قادر به حل آن است، پرهيز كند. هميشه ما يك تفكيك چپ از راست، خواهيم داشت و هيچ عيبي هم در اين نيست.
تحولاتي كه جوامع بشري بويژه در سي سال گذشته داشتهاند، جنبشهايي را پديد آورده كه در نگاه نخست، نه درتعريف قديمي چپ ميگنجند و نه در تعريف سنتي راست. جنبشهايي مانند حفظ محيط زيست. جنبش دفاع از محيط زيست يا جنبش مخالفت با جهاني شدن آيا مستقل از مفهوم چپ و راست، قابل تعريفاند؟ م.ش : اينها جنبشهايي هستند كه در مجموع در زير چتر چپ بايد قرار بگيرند. در اين ترديدي نيست كه چپ به تجديد آرايش نيازمند است. چپي كه قبلا تصوراتي از آن داشتيم، معناي خود را از جهاتي از دست ميدهد ولي محور اصلي ماجرا عبارت است از برابري اجتماعي كه متصل ميشود به شيوهي توليد در روابط طبقات. اين محور اصلي، همچنان هست. بنابراين در جنبش دفاع از محيط زيست، آناني كه حتا وراي راست افراطي هستند و حتا برخي از آناني كه در طيف چپ راديكال قرار دارند، فعالاند. نميتوان خودِ جنبش محيط زيست را يك جنبش يكپارچه ناميد. ولي در مجموع، جريانيست كه به چپ متعلق است و زير چتر آن قرار ميگيرد. اين جنبش ميكوشد كه از محيط زيست انسان، به نفع تمام بشريت استفاده كند و اجازه ندهد كه در پي منافع خصوصي كه سرمايه دنبال آن است، سود، فضاي زيست انسان را متلاشي كند. بنابراين به اصل خواست برابري و خواست فرصت هاي برابر براي عموم انسانها كمك ميكند.
داريوش همايون - نظريه پرداز راست - نيز معتقد است كه اين جنبشها زير چتر چپ قرار دارند اگر چه آنها گاه صرفا مورد استفادهی چپ قرار ميگيرند: د.ه : بيشتر اينها مورد استفاده قرار گرفتهاند. ميدان نبرد تازهي ايدئولوژيك چپ و راست، البته بیشتر روي همين دو موضوع است: محيط زيست و جهان گرايي. اما در مورد محيط زيست، تا آنجا كه به اصل دفاع از محيط زيست مربوط ميشود، باز تفاوت ميان چپ و راست، كم ميشود زيرا به غير از راست هاي افراطي يعني ليبرتالينها و آناني كه در اقتصاد هيچ قيد وبندي را قبول ندارند و ميگويند سرمايه هر كاري را كه مايل باشد ميتواند انجام دهد، همه، معتقد به اصل دفاع از حفظ محيط زيست هستند اما اكنون بيشتر اين جنبشها را چپ متعلق به خود كرده است. چه دفاع ازمحيط زيست و چه مبارزه با جهان گرايي، بيشتر از سوي گروه هاي چپ دنبال ميشود ولي در گرايش راست، دفاع از محيط زيست، همان اهميت را دارد كه در گرايش چپ. تفاوت در برخورد است. يك برخورد اينست كه بايد جلوش را گرفت و برخورد ديگر اينست كه بايد از امكاناتش حداكثر استفاده را كرد اما سياست ها را بايد اصلاح كرد.
وجود پديده هاي تازه و جهانگيري مانند همين جنبش دفاع از محيط زيست و يا مخالفت با جهان گرايي طرفداران از بين رفتن مفاهیم چپ و راست را با اين نظر تقويت كرده است كه ديگر در يك جامعهي تكثرگرا نميشود همه را در اين دو چارچوب گذاشت و به جاي آن بايد از اصلاحگرايي و محافظهكاري سخن گفت چون همهي كساني كه اصلاحگرا هستند لزوما چپ يعني برابري طلب نيستند و همهي كساني كه محافطه كار و خواهان حفظ وضع موجوداند، لزوما مخالف برابري نيستند. ايران يكي از كشورهاييست كه در آن بويژه اين دو اصطلاح محافظه كاري و اصلاحگرايي به جاي چپ و راست در بسياري از جاها نشسته است. محمدرضا شالگوني ميگويد اگرچه اين جايگزيني در صحنهي سياست جهاني، يك واقعيت است اما در صحنهي واقعي سياست ايران، چپ و راست، معنايي نميتواند داشته باشد: م.ش : اصلاح طلبي، اساسا به عنوان يك جريان نيرومند سياسي در جامعهيي مطرح ميشود كه قاعدتا يك نظام استبدادي حاكم است يا موضوع تغييرات ساختاري حادي به صورت بالفعل در صحنهي سياست، مطرح است. در نقاط ديگر جهان، شما چنين چيزي را نميبينيد. مثلا در فرانسه يا آلمان، چيزي به نام اصلاح طلبي نداريد. محافظه كاري، واژه يي نيست كه همه جا حتا خود محافظه كاران با صراحت از آن دفاع كنند. در برخي كشورها محافظه كاران، خود را محافظه كار مينامند و در بعضي ديگر، اينطور نيست، خود را طرفدار آزادي ميدانند. مثلا فكرش را بكنيد كه حزب جمهوري خواه آمريكا كه حزب محافظه كار آنجاست مي گويد كه فرصت هاي برابر برای مردم بوجود مي آورد. درحالي كه طيف افراطي آنها نوعي ليبرتارين هستند و آزادي فردي را بيش از حد مورد تاكيد قرار مي دهند. اين را نميشود در همه جا قاعده قرار داد. واقعيت اينست كه تا زماني كه برابري مطرح است در جامعه، و نابرابري بيداد ميكند، چپ و راست، معناي واقعي دارند. اينكه در ايران، اصلاح طلبان از ولايت فقيه، انتقاد ميكنند يا با آن كاملا مخالفت ميكنند، نبايد به عنوان دليل درست بودن موضع اينها در قبال يك استراتژي اجتماعي یا اقتصادي باشد. به همين خاطر، من فكر ميكنم كه چپ و راست، در اين تقسيم بندي صحنهي سياست رسمي در ايران، معنا ندارد. اين تقسيم بندي، گويا نيست. تقسيم بندي اصلاح طلبان و محافظه كاران، تقسيم بندي منتقدان دستگاه ولايت فقيه و طرفداران دستگاه ولايت فقيه است. البته در ايران چپ و راست معنا دارد: نان به اضافهي آزادي. مردم هم به برابري فرهنگي احتياج دارند و هم به برابري اقتصادي و فرصت هاي مادي براي زيستن. چپ بايد بتواند هر دو اين نيازمنديها را منعكس كند؛ نه اينكه فقط مخالفت با ولايت فقيه را مبنا قرار دهد و مسئلهي اقتصادي- را كه بعد از ولايت فقيه، اهميت فوق العاده دارد، فراموش كند.
اگر محمد رضا شالگوني، انطباق مفاهيم چپ و راست را با اجزاء صحنهي سياست رسمي ايران، درست نميداند، داريوش همايون نيز كه همين نظر را دارد، ميگويد اصولا به جاي اصلاحگرا و محافظه كار، بايد اصلاحگرا و انحصارطلب در سياست رسمي ايران بكار برد. او اين اصطلاحات سياسي و فرهنگ سياسي در ايران را مخدوش ميبيند: د.ه : در ايران به دليل آشفته بودن همه چيز، بويژه سياست، تعريفهاي دقيقي كه در غرب وجود دارد، كاربرد ندارد. ما در جمهوري اسلامي، از چپ بطور دقيق نميتوانيم سخن بگوييم. گرايشهايي هست درجناحهاي حكومت كه متمايلاند به برنامههاي عدالت اجتماعي؛ گرايشهايي راديكال كه به اين معنا ممكن است چپ خوانده شوند. درحالي كه ما راديكاليسم راست هم در ايران داريم. محافظه كاران كه با هر تغييري در وضع موجود مخالفاند، انحصارگرند. اين اصطلاح دربارهي آنان، درست است. آمريت را بايد دربارهي آنان به كار برد؛ يعني زورگويي. زورگويان را نبايد با محافظهكاران، يكسان تصور كرد. در يك فضاي سالم سياسي در ايران، احتمالا گرايشهاي محافظه كار خواهيم داشت- من خود چندان محافظه كار نيستم- آنان هم حرف براي گفتن دارند ولي آنچه كه نخواهيم داشت، اصرار بر حفظ وضع موجود است. اصراري كه امروز انحصارگران در جمهوري اسلامي، نمايندگياش ميكنند. بحثهايي كه در زمينهي چپ و راست در غرب مطرح است و تاکيد بيشتري كه چپ بر عدالت اجتماعي دارد و راست بر آزادي عمل فرد انساني ميكند و بر آزادي سرمايه، با آنچه در ايران جريان دارد، فاصلهي بسيار دارد اما به نظرم ميرسد كه در ايران هم در حال حركت كردن به طرف وسط هستيم، از هر طرف به سمت ميانه ميرويم و در صورتي كه فضاي سياسي ايران، سالم بشود، ما شاهد چپ و راستي خواهيم بود كه ديوارهاي بلند ايدئولوژيك، آنها را جدا نكرده است. تحول مهمي كه در اين دويست و بيست سال گذشته روي داده، غير ايدئولوژيك شدن سياست و اقتصاد بوده است. اين عمل گرايي، به جاي ايدئولوژيك گرايي، دارد همه جا حاكم ميشود و من فكر ميكنم كه در ايران هم ما شاهد چنين تحولي هستيم.
|