|
|
با محمدرضا شالگوني (از نظريه پردازان چپ) و فريدون خاوند (كارشناس اقتصاد و استاد دانشگاه در پاريس) و علي محمدي (استاد روابط بين الملل در انگلستان)
جهاني شدن نويسنده: ملكوم واتِرز مترجمان: اسماعيل مرداني گيوي - سیاوش مریدی نشر سازمان مديريت صنعتي ، تهران مهدی فلاحتی
در چند سال اخير، كتابهاي بسياري دربارهی جهاني شدن - يا جهاني كردن- در ايران منتشر شده است: كتابهايي يا آكادميك و مستقيماً در توضيح و تبيين اين نظريه، و يا كتاب هايي كه بطور غير مستقيم به موضوع گلوباليسم و ناگزيري روند اقتصاد و سياست و فرهنگ كشورهاي گوناگون به اين سمت پرداخته است. بعضي از اين متون، تضاد و جنگ در جغرافياي سياسي و فرهنگي جهان را مقصد ناگزير اين روند معرفي كردهاند، در حالي كه بسياري ديگر بر همگرايي فرهنگ ها و بهره گيري امكانات كشورهاي گوناگون از يكديگر، تاكيد كرده اند. صاحبنظران اين عرصه، همه در يك نكته اشتراك نظر دارند: همروند سرعت گلوباليسم و رشد نظرات موافق گلوباليسم، نظرات مخالف جهاني شدن نيز ـ اگرچه در زمينه يي محدودتر رشد كرده است. يكي از كتابهاي قابل تأملي كه در تبيين و توضيح گلوباليسم در ايران منتشر شده، كتابيست با عنوان «جهاني شدن» نوشته ي مالكوم واترز كه اسماعيل مرداني گيوي و سياوش مريدي، آن را به فارسي برگردانده اند. در آغاز اين كتاب، پرسش عمومي درباره ي مبدأ نظريه جهاني شدن مورد بحث قرار گرفته و آمده است كه اگر چه اين نظريه همروند رشد جهاني شدن از اوائل دهه ي هشتاد ميلادي به عنوان يك واقعيت خارج از ارادهي اين فرد و آن فرد برجسته شد، اما نبايد فراموش كرد كه اصولاً اين نظريه، از آن كارل ماركس است كه براي نخستين بار در قرن نوزدهم ميلادي، ويژگي جهانشمول تحولات اقتصادي و نيز فرهنگي را مورد بررسي قرار داده و اين ويژگي را قطعيتي در نوگرايي دانسته است . اين قطعيت را اهل فن و تحقيق در اين عرصه ، به گونه هايي متفاوت وگاه كاملاً متضاد ، تفسير مي كنند.
محمدرضا شالگوني : اگر توجه داشته باشيد، اين نظريه از نيمهي قرن نوزدهم مطرح شد. اگر به «مانيفست كمونيست» نگاه كنيد، توضيح روشني از جهاني شدن را در آن ميبينيد. در فصل اول اين مانيفست، اين توضيح، كاملاً برجسته است. توجه بايد داشت كه در آن زمان، هنوز اوضاع جهاني، ابعاد كنوني را نداشته، اما اين پيشبيني به نظر من پيامبرگونه، همان زمان مطرح ميشود. ماركسيستها به اين موضوع توجه داشتهاند که سرمايهداري اساساً نظام و شيوهي توليديست كه در مقياس بينالمللي عمل ميكند. آنچه در تحليلهاي ماركسيستها تا حدودي كمرنگ بوده، ملي بودن و كمرنگ ديدن و كمرنگ جلوه دادن مليگرايي بوده؛ و اين يك ضعف بوده است؛ كمرنگ جلوه دادن ناسيوناليسم و آنچه به دولت ـ ملت يا ملت ـ دولت تعبير ميشود. از ماركسيسم ميشود در اين زمينه ايراد گرفت و نه در زمينهي جهاني بودن يا جهاني شدن سرمايه داري.
س ـ و در اين روند جهاني شدن ناگزيري كه ميگوييد در نظرات ماركس، پيشاپيش، توضيح داده شده، در اين روند، تكليف دولت چه ميشود؟ آيا بر طبق نظر ماركس و ماكس وبر، از بين ميرود و يا تقويت ميشود و گسترش پيدا ميكند؟
ج ـ مسئله عبارت از اين است كه دولت در نظريهي ماركسيستي با جهاني شدن از بين نميرود. جهاني شدن براي ماركس، قبل از هر چيز، جهاني شدن سرمايه داريست. و ماركس، اساساً معتقد نيست كه دولت در سرمايه داري ضعيف ميشود. جهت مقابل آن هم چندان قوي نيست. البته اين گرايش كه انحصارات قويتر ميشوند و در نتيجهی تراكم و تمركز سرمايه، دولت به ضعف ميگرايد، مطرح است. اما در مورد از بين رفتن دولت، ماركس معتقد است كه در نتيجهی پيروزي سوسياليسم و قطعيت يافتن و تحكيم آن، دولت رو به زوال ميگذارد و نه در مرحلهی سرمايه داري. بهتر است روشن كنيم كه جهاني شدني كه امروز از آن ياد ميكنيم، جهاني شدن سرمايه داريست. درحال حاضر، دولت، از بين نميرود؛ دولتهايي ضعيف ميشوند و دولتهايي هم قويتر ميشوند - حتا قويتر از گذشته.
س ـ با توجه به اين اظهارات و البته با مكث بر مبدأ تدوين نظريهي جهاني شدن، اين پرسش پررنگتر ميشود كه چرا امروز بسياري از ماركسيستها و چپها با اين روند جهاني شدن مخالفاند؟
ج ـ امروز جهاني شدن را بايد در جهات متعدد سياسي، فرهنگي، و تا حدودي اقتصادي ديد و آن را آمريكايي شدن تلقي كرد. واقعيت اينست كه آنچه دولت آمريكا ميخواهد، اجرا ميشود. براي مثال، سازمانهاي اقتصادي و مالي جهاني ـ صندوق بينالمللي پول و بانك جهاني و سازمان تجارت جهاني و غيره ـ آنچه را كه آمريكا ديكته ميكند، پيش ميبرند.
س ـ مشخصتر بگويم: تفاوت جهاني شدن از نظر ماركسيستي و از نظر نظريهپردازان سرمايهداري چيست؟
ج ـ در سرمايهداري البته نظر واحدي وجود ندارد. مثلاً مخالفان نئوليبراليسم، برداشت ديگري نسبت به موافقان نئوليبراليسم از جهاني شدن دارند و در مورد روندي كه اكنون در حال پيشرويست و جهاني شدن ايدئولوژي نئوليبرال است، انتقاد آميز نگاه ميكنند. معمولاً طرفداران جهاني شدن، با آب و تاب ميگويند كه همهي جهان يكپارچه ميشود. ولي آيا براي عبور سرمايه و حركت سرمايهي مالي اين اتفاق ميافتد يا براي انسان هم اتفاق ميافتد؟ مسئله عبارت از اين است كه مرزهاي ملي و مخصوصا مرزهاي ملي كشورهاي شمال براي مهاجرين از جنوب آمده، محدودتر ميشود. عبور از اين مرزها، مانند عبور از ديوار چين است. مسائل ديگري هم در ميان است: مثلاً امروز اگر يك انسان شهروند آمريكايي باشد، در بسياري از جاها ميتواند نظر بدهد و حرفش اثر بگذارد، در حالي كه اگر مثلاً او يك شهروند ايراني باشد، تحت اين نظام جهاني محكوم است كه بسياري چيزها را از دست بدهد. جهاني شدن در اين معنا يعني اقتدار ملتهاي كوچكتر و ضعيفتر از بين برود و لگدمال شود. سخن بر سر اين نيست كه جهاني شدن را بايد خوب تلقي كرد يا بد. سخن بر سر چگونگيست، چه نوع جهاني شدن؟ و آيا در همهی حوزهها جهاني شدن به خوبي پيش ميرود و چنين نيست كه جوانب فاجعه باري داشته باشد كه بشريت را به مخاطره اندازد؟
مدافعان جهاني شدن چه ميگويند و چرا مدافع روندكنوني جهاني شدناند؟
دكتر فريدون خاوند: با استفاده از روند جهاني شدن، شمار بسياري از كشورهايي كه طي مدتی طولاني از انقلاب صنعتي و از توسعه و پيشرفت بركنار مانده بودند، توانستند وارد اين فرايند بشوند و فاصلهشان را با كشورهاي صنعتي كم كنند. ميتوان اشاره كرد به مجموعهی كشورهاي آسياي جنوب شرقي؛ ميتوان اشاره كرد به كشور بزرگي چون چين كه به بهشت سرمايهگذاريهای خارجي تبديل شده و مهمترين هدفش اين است كه كالاي انبوه صادر كند به بازارهاي جهان و اين را از طريق عضويت در سازمان جهاني تجارت تأمين كند؛ ميتوان اشاره كرد به كشوري چون مكزيك كه در آغاز سالهاي ۱۹۸۰ وامدارترين كشور جهان بود ولي توانسته در حال حاضر به عنوان شريك آمريكا و كانادا در سازمان «نفتا» خود را جا بيندازد. از طرف ديگر، با استفاده از پديدهی جهاني شدن، علم و دانش و تكنولوژي جديد از مناطق سنتي خود فراتر ميرود و در مناطق ديگر گسترش مييابد. بنابراين، جهاني شدن يك شانس تاريخيست براي تعداد زيادي از كشورها كه بتوانند فاصلهشان را با دنياي صنعتي دنيايي كه انقلاب اول و دوم و سوم صنعتي را از سر گذرانده- كم كنند.
***
دكتر علي محمدي ـ كارشناس روابط بين الملل - ميگويد برعكس، تجربيات دو دههي قبل و نمونههايي مانند كشورهاي وامدار سنگين، نشان ميدهد كه اين روند جهاني شدن- كه در آغاز، روند مثبتي را نشان ميداد، از هدف نخستين خود، جدا افتاده است:
دكترعلي محمدي: ميزان بدهي كشورهاي وامدار سنگين، چندان تغيير نكرده؛ مگر اينكه بانك جهاني و كشورهاي غرب، برخي از اين وامها را به آنها بخشيده باشند. اين كشورها نتوانستهاند از درآمد جهاني شدن، وامهاشان را بپردازند. تنها كشورهاي غرب به اين نتيجه رسيدند كه اگر وامهاشان را ببخشند، اين كشورها امكاناتي مييابند تا اقتصادشان را بهبود بخشند و بتوانند در رقابت بازار جهاني شركت كنند. براي نمونه، هنوز مسئلهی آرژانتين و فروريزي اقتصاد آن، مشخص نشده كه با پرداخت آنهمه وام بانك جهاني به اين كشور، چرا ورشكستگي اقتصاد آن، پيش بيني نشد؟ بطور كلي با ارزيابيیی كه از يكي دو دههي قبل در دست داريم، ميبينيم كه كشورهاي جنوب، چندان بهرهیي از پديدهی جهاني شدن نبردهاند. *** مخالفان جهاني شدن با تأكيد بر گردش سرمايه در دالانهاي كنترل شدهی بينالمللي ميگويند گسترش سرمايه در كشورهاي پيراموني، صرفاً به امكانات مراكز اصلي اين سرمايهگذاري و مراكز هدايت كنندهی اين سرمايهها كمك ميكند و باعث ميشود كه همچنان فاصله بين شمال و جنوب، افزايش يابد؛ اينبار به دست خود كشورهاي پيراموني. دكتر فريدون خاوند اما معتقد است كه فاصلهي شمال و جنوب، الزاماً به روند كنوني جهاني شدن مربوط نيست و اين گونه نظرات، پاسخي مشخص به موضوع نميدهد.
دكترفريدون خاوند: فقر و عقب ماندگي با جهاني شدن بوجود نيامده و به اين زوديها هم از جهان ريشه كن نميشود. مسئله آنجاست كه براي نخستين بار در مناطقي از جهان ـ برخلاف تصور رايج ـ پيكاري عليه فقر در دو دههي اخير صورت گرفته كه هيچگاه سابقه نداشته است. مثلاً در قارهي آسيا در هيچ برههيي از تاريخ، فقر اينقدر كه ميبينيم عقب نشيني نكرده بود. اين را هم در نظر بگيريد كه شركتهاي چند مليتي، در حال حاضر، بخش بزرگی از سرمایههای خود را به کشورهای صنعتی صادر میکنند. به این معنی که شرکتهای چند ملیتی آمريكايي و اروپايي و ژاپني، عمدتاً در آمريكا و اروپا و ژاپن سرمايهگذاري ميكنند. بخش محدودي از اين سرمايهها بطرف كشورهاي جهان سوم ميرود. و تازه در بين كشورهاي جهان سوم هم تعداد محدودي از اين سرمايهها استفاده ميكنند. اين كشورها نه فقط مخالف جذب سرمايه گذاريهاي خارجي نيستند، بلكه برخلاف يك عقيدهي رايج، رقابت عظيمي بين كشورهاي در حال توسعه برای جذب سرمایههای خارجی، در گرفته است. زیرا با این سرمایهها، نه فقط پول وارد این کشورها میشود، بلکه سازمان، تکنولوژی و حتا بازار فروش وارد این کشورها ميشود. بنابراين طرز فكر غلطيست اگر فكر كنيم شركتهاي چند مليتي ميخواهند سرمايههاشان را به كشورهاي جهان سوم ببرند. چنين نيست. برعكس، تلاش كشورهاي جهان سوم است كه ميتواند اين سرمايهها را جذب كند. از طرف ديگر، ميبينید كه كشور بزرگ و معتبري چون هند كه در طول دوران بعد از استقلالش كشور بستهيي بود، با الهام از تجربهی چین در حال حاضر، به این نتیجه رسیده که باید ادغام خود در فرایند جهاني شدن را سرعت ببخشد - از طريق جذب سرمايههاي خارجي و صدور كالا. چه كساني مخالف سرمايه گذاريهاي خارجياند؟ آنان كه مايلاند كشورها بسته بمانند. و در ايران، در حال حاضر، جناحهاي اصلاح طلب، خواستار خروج از اقتصاد بستهي دولتياند و مايلاند سرمايههاي خارجي را جلب و جذب كنند. همين مجلس ششم است كه براي اولين بار قانون جديد سرمايه گذاريهاي خارجي را تدوين كرد. اين قانون با مخالفت چه كساني روبهرو شد؟ با مخالفت شوراي نگهبان. تصادفي نيست كه جناحهای محافظه كار حكومت ايران، هم با سرمايه گذاريهاي خارجي مخالفاند و هم با پيوستن ايران به سازمان تجارت جهاني.
*** محمدرضا شالگوني ـ چنان كه اشاره شد ـ معتقد است كه جهاني شدن بطور كلي مورد نظر نيست، بلكه بايد از چگونگي جهاني شدن، دريافت مشخص داشت؛ همانطور كه مخالفت با روند كنوني جهاني شدن، الزاما ًبه معناي همسو شدن همهي مخالفان اين روند با يكديگر نيست:
م.ش : معمولاً اينطور تلقي ميشود كه هركس با اين جهاني شدن ايدئولوژي ليبرالي مخالف باشد، بلافاصله طرفدار محدوديتهاي ملي و مخالف حركت تاريخ است. درحالي كه حركت تاريخ، اين پيشروي جهاني شدن نيست. اين نوع پيش بردن جهاني شدن و توسعهي سرمايه داريست كه واكنشهاي ارتجاعي تندي را از طرف كساني كه قربانيان اين رونداند بر ميانگيزد. و بديهيست آنان كه اين وضع را ايجاد ميكنند، در مقابل اين واكنشهاي ارتجاعي، ميخواهند حقانيت خود را ثابت كنند و جلوه دهند. ميبينيد كه آمريكا، وجود اسلامگرايان بنيادگرا را دليلي بر حقانيت خود ميداند و نتيجه ميگيرد كه بايد براي آزادي جنگيد و غيره… يعني، نوع خاصي از منطق تسلط يك ابرقدرت بر بقيهی جهان، به پديدهی جهاني شدن تعبير ميشود.
***
مخالفان و موافقان جهاني شدن، همه بر اين نكته كه جلو روند جهاني شدن را نميشود گرفت، اشتراك نظر دارند. نيز در اين نكته كه نبايد از اين ميدان واقعي، خود را به حاشيه كشيد. اما چگونه ميشود از پيامدهاي منفي جهاني شدن، جلوگيري كرد؟ م.ش : اين رونديست كه برگشت ناپذير و فرار كردن از اين روند، كار احمقانه و خيالپردازانه است. اما براي آن كه در سطح ملي دولت در مقابل شركتهاي فراملي و سرمايهی مالي بينالمللي، به زانو در نيايد، بايد مبارزه شود. و نيز همانطور كه در بين كشورهاي شمال، ائتلافهاي اقتصادي و غيره، صورت ميگيرد، كشورهاي محروم هم بايد مراكز و مناطق همكاريهاي اقتصادي- بين خود- بوجود بياورند؛ راههای گشايش فرهنگي ايجاد كنند؛ و يك بازار مشترك و دنياي مشتركي را براي ايجاد رفاه بين خودشان بوجود آورند. براي جبههي سوم ديگري هم بايد تلاش كرد و آن اينست كه در مقياس بينالمللي براي نظم دموكراتيك بينالمللي مبارزه شود. اين، اهميت فوقالعاده دارد كه بتوان جلو اقتدار كشورهايي را كه جهان را زير نفوذ قطعي خود ميگيرند و نوعي كلونياليسم جهاني بوجود آوردهاند، گرفت؛ و اين تنها از راه يك مبارزهی بينالمللي و مشترك در ميان افكار مترقي همهي ملتهاي جهان، امكانپذير است. براي مثال توجه به اين نكته بكنيد كه عربها، با بيش از دويست ميليون نفر جمعيت، از كرانههاي اقيانوس اطلس تا سواحل رودخانهي سن، به عربي سخن ميگويند- يعني يك زبان واحد در اين خطهي وسيع وجود دارد. اينان در مناطقي زندگي ميكنند كه دو سوم ذخائر انرژي جهان را در برگرفته است. آيا براي مثال، سعوديها نميتوانند درآمد خود را در سودان سرمايه گذاري كنند- در كشوري كه از قحطي رنج ميبرد؟ بله، ميتوانند. اما قرار اين نوع جهاني شدن، چنين نيست. نبايد مصريها از ثروت سعوديها نصيب ببرند. سعوديها بايد در آمريكا در فلان شركت هواپيمايي سرمايهگذاري كنند تا مثلاً چشم انداز درآمد مطمئنتري داشته باشند. بنابراين است كه بر همكاري بيشتر كشورهاي فقير، تاكيد ميكنم. اين نكته به اين معني نيست كه اين كشورها بايد با كشورهاي پيشرفتهتر مقابله كنند و خودشان را از آن كشورها جدا كنند. منظورم اينست كه اين كشورها با كشورهاي همسطح خود، بايد همكاريهای اقتصادي راهگشاتري داشته باشند. ***
ع.م : در آغاز روند كنوني جهاني شدن، كه از فروپاشي بلوك شرق، آغاز شد، اين تصور بود كه بدون وجود رقيبي چون كمونيسم، امتزاج و هماهنگي اقتصادي كشورهاي گوناگون، باعث آزاد شدن بازارهاي اقتصادي در همهي كشورها ميشود و كمبودهاي اقتصادي كشورهاي عقب ماندهتر، برطرف ميشود. بر همين اساس اما وقتي به گذشته مينگريم، ميبينيم كه بيشتر شركتهاي بزرگي كه از اين روند جهاني شدن بهره گرفتهاند، در كشورهاي غرب هستند و اين ها به دليل امكاناتي كه از قبل داشتهاند و دسترسي گستردهيي كه به بازارهاي جهاني داشته و دارند، بيشترين استفاده را بردهاند و كشورهاي جهان سوم، در هيچ مرحلهيي، نه شريك اين شركتهای چند مليتياند و نه امكاناتي داشتهاند كه بتوانند در اين رقابتها شركت كنند. تفاوت عمده اين بوده است كه كشورهاي جهان سوم، انحصار بازارهاشان را شكستهاند و به شركتهاي غربي امكان دادهاند كه كالاهاشان را در آن كشورها بفروشند. يعني، فقط باعث گسترش بازارهاي سرمايهداري شدهاند. اين روند، رونق اقتصادي در غرب، و بحران در كشورهاي جنوب را باعث شده است.
س ـ آقاي دكتر محمدي! بخشي از پژوهشهاي شما در پيوند با جهاني شدن اسلام است. اين جهاني شدن كه اصولاً با طرح «امت اسلامي» مطرح مي شود، با جهاني شدن مورد اين بحث ما چه تفاوتهايي دارد؟
ج - كشورهاي اسلامي، بيشتر ميكوشند فرهنگ خود را حفظ كنند و كمتر به طرف جامعهي مصرفي و غرب، گرايش پيدا كنند - بويژه از نظر اخلاقيات. اما بر زمينهي بهبود وضع اقتصادي كشورهاي اسلامي- بخصوص كشورهايي كه عضو اوپكاند - اين كشورها كوشش نكردهاند كه براي ساعات فراغت، چارهيي بينديشند؛ تعريفي براي اوقات فراغت داشته باشند و بدانند كه اوقات فراغت كارگران و جوانان و اصولاً همهي مردم شهرنشين، چگونه بايد سپري شود. كشورهاي غرب، از آنجا كه پيشاپيش در اين موارد انديشيدهاند و از نظر صنعتي هم پيشرفته بودهاند، در توليد كالاهاي فرهنگي بسيار توسعه يافتهاند و بازارهاي كشورهاي اسلامي، بازارهاي بيرقيبيست براي مصرف اين كالاها. اكنون كه كشورهاي اسلامي در پي چاره جويي در برابر گلوباليسم هستند و ميكوشند دست كم فرهنگ اسلاميشان را حفظ كنند، به دليل آن كه نتوانستهاند برنامهها، فيلمها و سرگرميهايي توليد كنند تا بتواند با كالاهاي فرهنگي كشورهاي غرب كه بي نهايت شيك و جذاب است، رقابت كنند، در اين زمينه موفقيتي به دست نياوردهاند. كشورهاي اسلامي، حتا در زمينهي اطلاع رساني هم نتوانستهاند يك سازمان اطلاع رساني يا خبرگزاري معتبري ايجاد كنند كه بتواند در برابر غولهاي مهم خبرگزاري مانند رويتر، مقابله كند. بنابراين، جهاني شدن اسلامي، فاقد مكانيسمهاييست كه كشورهاي غرب دارند. كشورهاي اسلامي، نه از اين مكانيسم ها كه آينده را به دقت ترسيم كند، برخوردارند و نه داراي كارشناسان ماهرند. اگر كارشناسان ماهري هم دارند، به دليل وجود حكومتهاي خودكامه در بيشتر اين كشورها، به غرب، پناه بردهاند. اگر توجه كنيد، كشورهاي اسلامي، اغلب براي حل مسائلشان، از كارشناسان غرب كمك گرفتهاند.
***
هويت يكي از مفاهيميست كه مورد استناد بسياري از مخالفان جهاني شدن است . هويت ملي، اجتماعي و بويژه فرهنگي، چه سرنوشتي در اين روند جهاني شدن پيدا ميكند؟
ف.خ : هیچ كشوري در طول تاريخ، هويت خود را آنگونه كه بايد و شايد، حفظ نكرده است. ايرانيان، هويت چند هزارسال پيش و حتا هويت چند صدسال پيش خود را ندارند؛ و حتا فرانسويان هم هويت يكصدسال پيش خود را ندارند. در فرايند جهاني شدن، فرهنگها از بين نميروند، فرهنگها به هم كمك ميكنند. يك نمونه عرض كنم: مراجعه كنيد به شبكهی جهاني اينترنت. شمار پايگاهها (سايت)يي كه به زبان فارسي در اختيار ايرانيان در سراسر جهان قرار گرفته، بسيار چشمگير است. بنابراين، تمدن ايراني در ادغام در فرايند جهاني شدن است كه ميتواند خود را حفظ كند. برعكس، اگر ايران نتواند از لحاظ بازرگاني خارجي، از حالت يك كشور نفتي خارج شود و كالاهاي صنعتي به بازارهاي جهان صادر كند؛ اگر ايران نتواند توان اقتصادي خود را با فرآيند صنعتي شدن و جهاني شدن هماهنگ كند، تمدن ايراني هم نابود خواهد شد. من تصور ميكنم كه براي مثال، ادغام چين در بازار جهاني و پيوستن اين كشور به فرآيند جهانی شدن، بزرگترين تضمينيست كه براي جهاني شدن فرهنگ چين وجود دارد. بنابراين ما نبايد تصور كنيم كه جهاني شدن، الزاما بايد به سمت نابودي فرهنگها برود. البته اضافه كنم كه ما جهاني شدن داريم تا جهاني شدن. سخن من به معناي اين نيست كه بايد جهاني شدن را تنها به قوانين بازار و به يك نوع تقدير گرايي رها كنيم. ما نياز به نهادها و قوانين جهاني داريم و نياز به تلاش يكايك كشورها داريم تا از اين فرآيند جهاني شدن به بهترين نحو ممكن استفاده كنند. در عوض، آنچه بيش از همه ميتواند به كشورها لطمه بزند، مخالفت با پديدهي جهاني شدن از موضع ارتجاعي و جلوگيري از پيشرفت كشور و هماهنگ شدن كشور با اين پديده است.
|