با اسد سيف

(نويسنده و پژوهشگر)

 

ذهن در بند

نويسنده: اسد سيف                                                                                            مهدی فلاحتی

۲۶۸ صفحه

نشر باران، سوئد

ايرانيان با فرونشستن خروش درياي انقلاب۵۷، تازه خود را ديدند و ساحل اطراف را كه نَمي از آن دريا بر آن مانده با گل و لاي بسيار كه از ژرفاي دريا به ساحل آمده است. خود را ديدند نشسته در اين ساحل، تنها و بهت­زده؛ كه چه شد و چرا شد؟ و بسا بهتر و ديگرگونه آيا نمي­شد؟

 بازنگري خويشتن و موقعيت خويشتن اگرچه در روي­آوري به كتاب­هاي خاطرات و سفرنامه­ها بيش از روي­آوري به هر اثر مكتوب ديگر خود را نشان مي­دهد اما هرچه مي­گذرد و هرچه اين اشتياق و نياز به خويشتن­خواني، از توده و از جامعه­ي كتابخوان عادي فاصله مي­گيرد و به سطح اهل قلم و تحقيق فرا مي­رويد، سمت پژوهش و بررسي دلائل را مي­گيرد. و هم از اينروست كه مي­بينيم در سال­هاي اخير، ميزان انتشارآثار پژوهشي بررسي­هاي تاريخي و اجتماعي، سير صعودي پيموده است.

كتاب «ذهن در بند» از اسدسيف، اگرچه مجموعه­ي نوزده مقاله با چند موضوع متفاوت است اما نويسنده كوشيده است اين مقاله­ها را بر محور يك نكته­ي مركزي گرد آورد: چگونگي نگاه انسان ايراني به خود و به جهان. چه در حوزه­ي تاريخ و اجتماع و سياست، و چه در حوزه­ي ادبيات.

 «ما مردان كوچك اين قرن»؛ «ما شلاق و فرهنگ حذف»؛ «ما مستبدين آزايخواه»؛ «خشونت اجتماعي، هويت ملي»؛ «زبان فارسي، فرهنگ نويسي، نژادپرستي» و «سيماي مهاجرين در ادبيات امروز ايران»، از شمار مطالبي­ست كه در كتاب «ذهن در بند»- كه نام يكي از مقاله­هاي اين كتاب هم هست- آمده است.

***

س- آقاي سيف! مقدمتا بفرمائيد كه مراد شما از ذهن دربند، چيست؟ برپايه­ي مقاله­يي كه در اين كتاب، با همين عنوان، چاپ شده، شما استبداد سياسي، اجتماعي، و تاريخي را منتج از ذهن در بند مي­دانيد.

ج- آنچه مخرج مشترك اكثر مقالات اين كتاب است، «من» است. من ايراني كه مي­خواهم انساني مدرن باشم. انساني كه در عمل، پاسدار آزادي انديشه و بيان است و به دمكراسي پايبند. انساني كه می­خواهدآن باشد كه تاكنون نبوده است. مي­خواهد سنت را به كنار بگذارد و به دنياي مدرن وارد شود. مي­خواهد حساب خودرا بطور كلي با سنت و تاريخ تسويه كند. مي­خواهد در شناخت خود بكوشد و كنكاشي را آغاز كند كه به هويت واقعي­اش دست بيابد.

س- اين نكات، كلياتي­ست مورد تكيه و موضوع كار و بررسي بسياري از روشنفكران ايراني كه از چند دهه قبل، بويژه طي همين دو دهه­ي اخير، آغاز شده است. در اين زمينه، هر مطلبي كه چاپ شده، بيشتر به نفي پرداخته- نفي آنچه كه بوده وآنچه كه هست- و كمتر جنبه­ي ايجابي داشته است. يكي از ويژگي­هاي همين كتاب «ذهن در بند» هم همين است. همه چيز در كتاب نفي مي­شود: سنت بد، استبداد، و آنچه كه در فرهنگ ما شما منتج از ذهن در بند، دانسته­ايد. به جاي اين­ها، به ذكر همين كلياتي كه الان اشاره كرديد، در كتاب هم بسنده كرده­ايد. چه زمان و چگونه بايد بطور مشخص به اين پرسش پاسخ داد؟

ج- ما دركشوري بحران­زده زندگي مي­كنيم. انديشه­يي كه در زمان مشروطيت، امكان بيان شدن و بروز و گسترش نيافت و در هيئت شيخ فضل الله نوري به دار آونگش كرديم، در سال­هاي انقلاب ۵۷، از زبان آيت الله خميني بيان شد و گسترش يافت. منظورم اينست كه در زمان مشروطه، حتا به شيخ فضل الله نوري هم امكان داده نشد تا عقيده اش را ابراز كند و بماند و عقيده­اش را تبليغ كند. اين، واقعيتي­ست كه جامعه­يي كه براي شناخت خود در تاريخ، اصرار نورزد و تمايلي به آن نشان ندهد، خالي از هر انديشه­ي تازه و بكري­ست. ما به جامعه­يي تعلق داريم كه هنوز به نقد گذشته­اش نپرداخته. هيچ تصور روشني هم از آن ندارد. نسبت به آينده آيا جز با شك و ترديد و با گام لرزان، چه قدم­هايي برداشته­ايم؟ ما نمي­توانيم پاي در سنت مانده­مان را به پاي ديگرمان كه در تجدد وارد شده، نزديك كنيم. زيرا با توشه­يي از مجهولات گذشته، در پي آينده­يي تاريك هستيم. اين هم واقعيتي­ست كه درسال­هاي اخير، جنب و جوشي در ما پديد آمده كه مي­خواهيم در آگاهي تاريخي­مان تحولي ايجاد كنيم؛ و همين، ارزشمند است. برخلاف نظر شما، من گمان نمي­كنم كه تاكنون فقط نقد منفي صورت گرفته است. ما بايد اين نقد و نفي را انجام دهيم تا جاي پايی كه اختيار مي­كنيم، كاملا مطمئن باشد.

يك نكته را هم در نظر بگيرید: همه­ي انديشه­هايي كه در انقلاب مشروطه مطرح بود- از انديشه­هاي ميرزا آقاخان كرماني تا شيخ فضل الله نوري - مسكوت ماند و آنچه اكنون در جامعه­ي ايران از آن صحبت مي­شود، به شكلي دنباله­ي همان بحث­هاست. ما بايد آن انديشه­ها و بحث­ها را كندوكاو كنيم و ببينيم چه چيزي عايد ما مي­شود. در پي اين كندوكاو است كه مي­توانيم با سنت، تسويه حساب كنيم. با سنت كه تسويه حساب كرديم، آنگاه مي­توانيم با اطمينان، گام در راه تمدن بگذاريم.

س- در چند جاي اين كتاب، شما به بخشي از اپوزيسيون ايراد مي­گيريد كه چرا به دليل نقد نكردن درست گذشته، امروز، فريب يك لبخند رئيس جمهوري را مي­خورند كه به گفته­ي شما قصدش از دمكراسي، اجراي همين قانون اساسي­ست كه از نظر شما، پاي دمكراسي در آن لنگ است. اما در متن كتاب، شما در چند جا و ازجمله قسمتي كه پاره­يي از آن در جلد پشت كتاب آمده، تقريبا عيناً سخنان مكرر محمد خاتمي، رئيس جمهوري اسلامي را تكرار كرده­ايد. در جلد پشت كتاب كه برگرفته از مقاله­ي «ذهن در بند» است، آمده است:

«جامعه­ي استبدادزده، نقد و نقادي را برنمي­تابد. فرهنگ استبداد، وراي هر نقدي، يك توطئه مي­بيند. فرهنگ انتقاد ستيز و انتقاد گريز، از نقد خويش، عاجز و مخالف آن است. در جامعه­يي كه به فقر فرهنگي مبتلاست، اجراي دمكراسي، حقوق شهروندي، و آزادي­هاي فردي و اجتماعي، تنها از طريق توسعه­ي فرهنگي امكانپذير است. توسعه­ي فرهنگي نيز جز از طريق استقرار حاكميت مردم امكان ندارد. در انديشيدن به دگرانديش است كه انديشه­ي دمكراتيك پا مي­گيرد و در آزادي دگرانديش است كه دمكراسي معنا مي­يابد. حكومت بدون مخالف، نمي­تواند حاكميتي دمكراتيك باشد.»

آشكارا پيداست كه اين سطرها همان سخنان آقاي خاتمي­ست كه بارها در سخنراني­هاي گوناگون، تكرار كرده است. مي­خواهم بگويم كه اگر شما از بخشی از جامعه­ي روشنفكري ايران انتقاد مي­كنيد كه چرا دنبال اين حرف­ها راه افتاده است، شما هم كه همين حرف­ها مي­زنيد. وقتي كه از خود شروع مي­كنيم، پس به خود بازگرديم: چه داريد شما بيش از آنچه محمد خاتمي رئيس جمهوري اسلامي امروز ايران مي­گويد؟ چه چيز بيش از او مي­توانيد بگوئيد كه درچهارچوب اصلاحات مورد نظرشما جا بگيرد؟ چهارچوبي كه شما در توصيف آن در كتاب مي­گوئيد: با تعقل معنا مي يابد و نه با احساسات و تحريك عواطف و عصيانگري .

ج- انسان سنتي، انسان شفاهي­ست. انسان متمدن و مدرن، كتبي­ست. آقاي خاتمي، حرف مي­زند و ما انسان­هاي شفاهي به خنده­ي او يا به حرف­هاي او دلخوش مي­كنيم. اگر آقاي خاتمي، اصلاح طلب است، اصلاحات را بايد از قانون اساسي شروع كند. در نفي ديكتاتوري قدم بردارد. ازحرف به عمل بايد برسيم و بدانيم كه اگر آزادي هست، بايد در قانون متجلي شود، نه در حرف و لبخند. براي قانون، بشر ساليان دراز مبارزه كرده وجنگيده است. و در اين عرصه است كه ايران، دست كم سيصد سال از دنياي متمدن عقب است. صحبت كردن از حقوق شهروندي در اروپا امري طبيعي­ست. در يك كشور اروپا به من مي­خندند اگر بگويم نبايد كسي را اعدام كرد؛ زيرا موضوعي پذيرفته شده است. در اروپا نيازي نيست كه من بگويم انديشه­ي هركس بايد آزادانه بيان شود. زيرا قانوني مكتوب در اين ضرورت هست و همه موظف به اجراي آن هستند. ربطي به اين ندارد كه رئيس جمهور، عوض بشود، ديگري كه با رئيس جمهور پيشين هم نظر نيست بيايد، چپ برود، راست بيايد و غيره. آنچه اجرا مي­شود، قانون است. در ايران، آنچه به نام قانون اساسي هست و محمد خاتمي، خود را موظف به اجراي آن مي­داند، پا بر زمين ندارد. بسياري از مسلمات آن در آسمان مي­گذرد. وجه اصلي مدرنيته اين است كه انسان پا برزمين داشته باشد.

س- بازگرديم به نقد تاريخي جامعه. در بخشي از كتاب، به مسئله­ي مهاجرت پرداخته­ايد و به تلاش­هاي ايرانيان مهاجر در حوزه­ي فرهنگ و كارهاي ادبي و پژوهشي، اشاره كرده­ايد. نوشته­هاي شما دراين زمينه در كتاب نشان مي­دهد كه يك نگاه قدردان به اين تلاش­ها داريد. در نظر بگيريد كه مجموعه­ي اين تلاش­ها و آثار منتشر شده، در «كشورهاي آزاد»، انجام شده. يعني دست ايرانيان براي پژوهش و كار در هر زمينه­يي، كاملا باز بوده و هيچ مانع سياسي، فرهنگي و احيانا حكومتي، نداشته­اند. آيا با اين وجود، از نظر شما، انبان از گوهر پر شده يا حاصل، تاسف آوراست؟

ج- ايرانيانی كه توانسته­اند خود را به نحوي با جامعه­ي امروز اروپا وفق بدهند، در بازنگري به جامعه­ي خودشان كارهاي بسيار با ارزشي توليد كرده­اند. نمونه­ها در عرصه­ي هنر و ادبيات و نقد ارزشي جوامع بر اساس آزادي­ها، بسيار است. بديهي­ست كه اين دستاوردها برجامعه­ی امروز ايران هم بي تاثير نيست. اگر يك نگاه سرسري به روزنامه­هاي ايران بيندازيد، خواهيد ديد كه نويسنده­ي دست كم ثلث مطالب كار شده و نو اين روزنامه­ها، ايرانيان مهاجراند. اين افراد، با نام خود يا نام مستعار، فكر نویي را درجامعه­ی ايران طرح مي­كنند. اين، دستاورد بزرگي­ست. و قطعا در صورتي كه شرايط مناسبي فراهم شود، مي­توان با ارائه­ي آمار و اسناد به اين موضوع، مشخص­تر پرداخت.

س- با اين وجود، در مجموع، آثاري را كه بشود بارها به آن­ها مراجعه كرد و موضوعهاي مطرح آن­ها را مورد بحث قرار داد، در ايران مي­توان يافت و نه در بين ايرانيان در خارج از كشور. قطعا استثناهايي هست اما نگاه كلي به مجموعه­ي آثار فارسي منتشر در خارج از ايران، چنين نتيجه­يي را به دست مي­دهد. چه در عرصه­ي نقدهاي جامعه­شناسي و فلسفي، و چه در عرصه­ي هنر. بنابراين نمي­شود شرايط آزاد جامعه را ملاك قرارداد. به اين ترتيب كه اگر روشنفكر و پژوهشگر در يك شرايط آزاد باشد، مي­تواند بسيار پويا كار كند و اگر در شرايط استبدادي و بسته باشد، نمي­تواند. و بعد، نتيجه بايد گرفت كه پس بايد شرايط جامعه، آزاد شود تا اين انديشه­ها شكوفا شود. بديهي­ست كه آزادي،  لازم است و هواي نفس انسان و كار اوست اما در هر مورد، صرفا اين نكته را اصل قرار دادن، چشم بستن بر ناتواني­هايي­ست كه بايد دليل آن را در جاي ديگر جست.

ج- ترديدي نيست كه در ايران امروز، كارهاي با ارزشي در عرصه­ي پژوهشهاي گوناگون صورت مي­گيرد. اين واقعيتي­ست كه روشنفكران و اهل تحقيق در ايران، از نزديك دست برآتش دارند و بسياري از مسائل براي آنان ملموس­تراست تا براي مهاجران. آزادي انديشه و بيان، يكي از مهمترين مسائلي­ست كه در ايران، مطرح است و آن كه در ايران، به سر مي­برد، اين مسئله و موضوع، با هستي و با زندگي او گره خورده است. براي مهاجر ايراني، اين موضوع، زندگي روزمره­اش نيست. و تنها کاری که می­تواند در این عرصه، انجام دهد، انتقال تجارب جهانی تلاش برای آزادی بیان است به ايران. اين را هم بگويم كه بسيار مشاهده مي­كنيم كه موضوع تحقيق روشنفكران ايراني در خارج، آن چيزي­ست كه داخل كشور تعيين مي­كند. اما جدا از اين­ها، موضوع­هايي­ست كه در داخل كشور، محور كار قرار نمي­گيرد و امكان آن وجود ندارد يا بسيار اندك است. براي نمونه، نقد مذهب. در اين زمينه، كتابهاي ارزنده­ي بسياري توسط ايرانيان در خارج از كشور منتشر شده كه بطور جدي قابل بحث است.