|
|
با بهمن پارسا (عکاس بیش از هشت هزار عکس تاریخی، روایی و چهره در ایران)
مهدی فلاحتی ایران، سیاه و سفید ایران، سرزمین تمدن عکاس : بهمن پارسا انتشارات کتابسرا، تهران
بعضی هنرها در ایران بعد از انقلاب ۵۷، اگر پس نرفتهاند اما رشد چشمگیری هم نداشتهاند. عکاسی در شمارِ همین هنرهاست که به دلیل برخی محدودیتها در دورههایی نتوانسته است آزادانه و شکوفا گسترش یابد. نمایشگاه عکاسی، بسیار برگذار شده و کتابهای عکس، بسیار انتشار یافته اما موضوع و فرمِ کارها محدود بوده است. عکاس باید اولاً مقرارت را در گزینشِ موضوع ـ چه در میان جانداران و چه در میانِ اشیاء ـ رعایت کند؛ ثانیاً عکسِ گرفته شده از همان موضوعهای مجاز هم نباید تحریک کننده باشد ـ چه از نظر سیاسی و چه در حیطهی اروتیسم. بهمن پارسا در شمارِ عکاسانیست در ایران که با آگاهی به این محدودیتها بیش از هشت هزار عکسِ تاریخی و روایی و چهره طی سالها فراهم آورده و تاکنون توانسته است دو کتاب از آثارِ خود ـ که کمتر از دویست عکس از این شمار را در برگرفته ـ منتشر کند. یکی از کتابها سیاه و سفید است و دیگری رنگی. پارسا، چنان که خود میگوید، صرفاً برای نمایشگاه عکاسی نمیکند؛ او میکوشد با چاپ و انتشار عکسها، این آثار را ماندگار و همگانی کند. برای بهمن پارسا، بازار و چگونگی ارتباط داشتن با آن، همانقدر اهمیت دارد که ارزشِ هنریِ کار.
***
س ـ آقای پارسا! بفرمایید که قبل از انتشار این دو کتاب، چه کارهای هنرییی کردهاید، چه آثاری از شما منتشر شده، و اصولاً پیشینهی هنر عکاسی در زندگیِ شما چگونه بوده است؟
ج ـ ۳۵ سال از زندگیِ من در آلمان گذشته است و من متخصص چاپ و لیتوگرافی هستم. از آنجا که لیتوگرافی از عکاسی فاصله چندانی ندارد ـ این، دوربینیست در آتلیه و آن دوربینیست در فضای باز و یا برای عکس برداری از موضوعهای ابتکاری . در هر دو رشته، در واقع در این سالها مشغول بودهام. چهل و پنج سال در این رشته، کار کردهام و میتوانم بگویم که کار عکاسی، کاملاً سلیقهییست؛ چه در این رشته تحصیل کرده باشید و چه آموزشِ آکادمیک آن را ندیده باشید. گاه میبینید کسانی که در این رشته، تحصیل نکردهاند، میتوانند کارهای خوبی ارائه دهند و برعکس تحصیلکردهها در این رشته، گاه میبینید که تا سالها نمیتوانند کارِ قابلی ارائه دهند. من، غیر از عکاسی، کار چاپ و بطور کلی لابور را در لابورِ کوچکی که در خانه دارم، انجام میدهم. هفت هشت سالی هست که به ایران برگشتهام و در ایران دیدم که بهترین موقعیت است برای آن که از این هشت هزا رعکسی که طی سالها گرفتهام، کتاب منتشر کنم. مدتی وقفه افتاده بود در کار خاص هنرییی که در این زمينه میکنم و حال برگشتهام به ادامهی همان کار: عکاسی در موزهها. عکسهایم را میآورم در چاپخانهی خصوصیِ خودم، تفکیکِ رنگ میکنم و کار روی کتابهایی مانند عبدالمجید طالقانی یا بایِسُنقُر را سعی میکنم ادامه دهم.
س ـ اشاره کردید که چهل و پنج سال کار کردهاید و سی و پنج سال از این مدت را در آلمان بودهاید؛ و گفتید که وقتی به ایران برگشتید، دیدید که موقعیت برای چاپ این کارهای عکاسی، مناسب است. آیا این موقعیت، صرفاً موقعیت مناسبِ بازاربوده یا از دیدگاهِ هنری میفرمایید؟ میتوان از دو زاویه به موزههای ایران، نحوهی ساخت و سازِ ساختمانها و شهرسازی آن، و به آثار باستانیِ ایران نگاه کرد. یک زاویه، صرفاً هنریست و زاویهی دیگر ممکن است صرفاً شمّ ِ بازاریابی باشد. بویژه که شما در آلمان بودهاید و اگر از نظر بازاریابی نگاه کنیم، خُب عکسهای خوب از آثار و بناهای اصیلِ ایران میتواند فروش خیلی خوبی در غرب داشته باشد. با کدامیک از این دو نگاه، شما به موضوع نزدیک شدید؟
ج ـ هر چیزی اگر جنبهی اقتصادیاش در نظر گرفته نشود، بوجود نمیآید؛ و اگر هم اوّلی بوجود بیاید، شما دیگر قادر به ایجاد و تولید دومی نخواهید بود. نمیتوانید سرمایهیی بگذارید که بازدهی نداشته باشد. من بنابر تجربهیی که در اروپا پیدا کردم، هر دو جنبه را در نظر میگیرم، تا دستکم زیان نکنم. بسیاری هستند که در ایران، کتابهای مشابهی منتشر کردهاند و سرمایههای بسیار برای این کار هزینه کردهاند اما چون حساب و کتابی در کار نداشتهاند، کارشان با انتشار یک کتاب، متوقف شده است. گاه، کارهای خوبی هم بوده است امابه همان دلیل که گفتم، نتوانسته ادامه پیدا کند. بعضیها میگویند ما میخواهیم فقط کارِ هنری بکنیم، حال اگر کسی هم نمیخَرَد، خب نخَرَد! اما واقعیت اینست که وقتی کار شما را میخرند، یعنی آن را پذیرفته و پسندیدهاند. نمیخواهم بگویم که فقط پول، معیار است اما با فروشِ کتاب شما، آن کتاب، ارزش پیدا کرده است.
س ـ و این کتابهای عکس که اينقدر نفیس چاپ میشود و البته قیمت گرانی هم دارد، چقدر موردِ استقبال است؟
ج ـ فاتحهی کتاب در ایران خوانده شده است، بویژه کتابهای هنری. شما برای آن که ۲ تا ۳ هزار نسخه از کتابتان را چاپ کنید، ۳۰ تا ۴۰ میلیون تومان سرمایه میگذارید، بعد یکی دو سال طول میکشد که این کتاب، در صورت خوش اقبالی، به فروش برسد. این سرمایه را اگر در کارهای دیگر به کار اندازید، درآمد چندین برابر این را خواهید داشت. سودِ همین پول، می شود همان میزانی که از فروش کتابها نصیبتان میشود...
س ـ کتابهای عکس، در آلمان چگونه بود؟ میزان استقبال مردم و اصولاً بازار این کتابها؟
ج ـ آنجا کار حساب شده است. در آلمان، ناشری که فقط کتابهای هنری منتشر میکند، سراغ شما را میگیرد و با هم کار میکنید. برای مثال، میخواهید کتابِ فرش منتشر کنید. این کار، ناشرِ ویژهیی دارد که از آشنایی کاملی از این کار برخوردار است. در ایران اما ناشری باید کار مرا منتشر کند، که تاکنون اهل این کار ویژه نبوده است، نه چاپ و انتشار، نه پخش. این ناشر هم با چاپ کار من، گرفتار میشود و سرمایهاش برنمیگردد. در آلمان، هر بخش کتاب، متخصصان ویژهی خود را دارد. عکاسی، صفحهبندی، چاپ و توزیع، همه در جای خود، سازماندهی شده است. البته یک نکته هم بگویم: در همه جای دنیا کار کتاب، اندکی هم به آنچه که خارج از ارادهی ماست، بستگی دارد و بهاصطلاح «آمد و نیامد دارد». گاه از کتابی خیلی خوب استقبال میشود، در حالی که چنین انتظاری نداشتهاید و گاه برعکس.
س ـ بهطور کلی، نحوهی برخوردِ جامعهی آلمان با بازار کتابِ عکس، چگونه است؟ فارغ از این که از نظر فنی روی کتابها چگونه کار میشود و کدام کار قویتر است و کدام کار ضعیفتر.
ج ـ از نظر فنی، یک نکته را عرض کنم. در آلمان حسابشدگی رایج است. مانند ایران نیست که بنده هم عکس بگیرم، هم چاپ کنم، هم ناشر باشم و هم توزیعکننده. ضمناً فروش هر کتابی هم میزان معینی دارد که به علاقهمندان ویژهیی وابسته است. در ایران، شما کتاب را به دست کسی میدهید که میگوید به عکاسی علاقهمند است؛ اما با کتابی که به او داده اید، بُر میزند! نکتهی منفیِ دیگری که در ایران وجود دارد، این است که متأسفانه هیچ هنرمندی هنرمند دیگر را قبول ندارد. در صورتی که در آلمان و انگلستان و کشورهای دیگر، هنرمندان، به نمایشگاه آثار یکدیگر میروند و برای توزیع و معرفی بهتر آثار یکدیگر تبلیغ میکنند. در اینجا فقط منتظرند که یک کتاب، منتشر شود تا روی نقاط ضعفِ آن کتاب دست بگذارند. خب، هر کتابی که منتشر کنید، نقطهی ضعفی دارد. هیچ کتابی تمام عیار نبوده و نخواهد بود.
س ـ با توجه به تجربهیی که در رشتهی چاپ و هنر عکاسی در آلمان داشتهاید و در ایران در همین زمینهها کار کردهاید و قطعاً آشناییهایی هم با عدهیی از هنرمندان این عرصه در همین هفت هشت سال اخیری که در ایران بودهاید، به دست آوردهاید، هنر عکاسی در ایران را چگونه میبینید؟
ج ـ گاه به تک و توک آدمهایی برمیخورید در عرصهی هنر نقاشی، گرافیک و غیره، که در نمایشگاههای جهانی مطرحاند اما این تک و توک، معرّفِ کلِّ وضعِ نقاشی، گرافیک و غیره در ایران نیست. هنر امروزی ایران، کاستیهای بسیار نسبت به هنر امروز جهان دارد.
س ـ منظورتان از این «کاستیهای بسیار» چیست؟
ج ـ شما در ایتالیا با دوربین به گردن وقتی به خیابان میزنید، به کوچهها و ساختمانهای قدیمی برمیخورید، که معرّف معماری ایتالیاست، از نظر چهره مکافاتی ندارید که چگونه از آن عکس بگیرید. به خودتان نمیگویید چرا این سوژه سرپوشیده است؛ چرا اینطوری است. خودِ آدمها هم از عکاسی فرار نمیکنند. در ایران، ما چقدر میتوانیم کتابِ تخت جمشید درست کنیم؟ یکی، دو تا، ده تا، صد تا! جاهای دیگر را نگاه کنید: بازارها. بازارها به جای آن که همچون آثار باستانی حفظ بشوند، تبدیل به محلّ ِ بندِ رخت شدهاند. اخیراً در بازار قدیمی کرمان دیدم که میخهای کلفتی به این سو و آن سو کوبیدهاند و انبوهی لباس به یک سیم کلفتِ بسته به میخها آویزان کردهاند. این دیگر بازارِ سنّتیِ ما نیست. مدرن هم نیست که بخواهی به عنوان یک محلّ مدرن، ثبتش کنی. نکتهی دیگر دربارهی آموزش دانشگاهی رشتهی عکاسی عرض کنم که خوشبختانه این اواخر کلاسهایی فعال شده و استادان خوبی هم هستند و دانشجویان هم زحمت میکشند اما این دانشجویان، بعد از تحصیل، نمیتوانند در جامعه کار کنند. حوزهی کار عکاسی در ایران، بسیار محدود است و این دانشجویان را نمی تواند جذب کند.
س ـ اشارهی شما به عکاسی از چهره و برخورد سوژهها با آن، مرا هدایت کرد که اشاره کنم به عکسهایی که در همین زمینه در این دو مجموعه چاپ شدهی شما هست. تصادفاً از نظر من، بهترین عکسها در این دو مجموعه، عکسِ چهرههاست با فضایی که به کلّ ِ عکس، معنای ویژهیی بخشیده است. برای نمونه عکسی که به نام «در دل» چاپ کردهاید یا «عروسک فروش» که شاید بهترینِ عکسِ مجموعهیِ «سیاه و سفید» باشد: عروسکها در بیرون در نورند و فروشنده که خود، کودکی ست، درون سیاهی ست. فضای سیاه و سفید عکس، با روح عکس کاملاً خواناست. لوکیشنِ درست و دقیق هم بیان رابطهی کودک و عروسکهاست و دنیایی حرف برای بیننده دارد. پرسشم امّا این است که چرا بعضی از عکسهایی که قاعدتاً نمیبایست سیاه و سفید میشدند، در این مجموعه جا گرفته اند. استفاده از فضای سیاه و سفید، قطعاً بدون دلیل نیست و از آن، هدفی را دنبال میکنید که ایجاد فضای مناسب برای سوژهتان زمینهی اصلیِ این دلیل و این هدف است. چندین عکس اما در این مجموعهی سیاه و سفید هست ـ مانند «دار قالی» ـ که در این مجموعه، نشان دهندهی چیزی نیست. در حالی که اگر رنگی بود، قطعاً بسیار عکس زیباتری میشد. بعضی عکسهای مجموعهی سیاه و سفید را در مجموعهی رنگی هم گذاشتهاید اما چاپ بعضی از این عکسها به صورت سیاه و سفید، اصولاً به چه دلیل صورت گرفته؟ و معیار شما چه بوده در سیاه و سفید کردن یا رنگی کردنِ عکسها؟
ج ـ در ایران، سالهاست که عکاسیِ سیاه و سفید، به کنار رفته است و ما تأکید داشتیم که یک کتابِ سیاه و سفید درست کنیم. اگر گوشهیی از آن یا حتّا نقطهیی روی جلد، یک رنگ میگذاشتیم، دیگر این کتاب سیاه و سفید نبود. وقتی که کتاب سیاه و سفید میخواهید چاپ کنید، صرفنظر از همهی الزامات دیگر، باید از کاربُردِ رنگ، مطلقاً پرهیز کنید. البته همانطور که میگویید آن قالی میبایست رنگی میشد. عرض کردم که هیچ چیزی کامل و تمام عیار نیست!
س ـ آقای پارسا! در ابتدای این گفتوگو اشارهیی کردید به این که کارتان را بر موزهها متمرکز کردهاید. این روزها هم در همین زمینه کار می کنید یا مشغول کارِ ویژهی دیگری هستید؟
ج ـ این روزها مرقّعِ «کوه نور» بر میزِ کارم است. این اثر در موزهی ملّیِ ماست و خوشبختانه به ما اجازه دادند که از آن عکس بگیرم و حالا هم داریم کتابی تهیه میکنیم از آثارِ خطّاطیِ درویش عبدالمجید طالقانی. این درویش در سنِ سی و پنج سالگی ـ حدود یکصد و پنجاه سال پیش ـ در اصفهان درگذشت. یعنی آثارش همه متعلق به دورهی جوانسالیِ اوست. خطهای شکستهی نستعلیقِ او را هنوز کسی نتوانسته پیاده کند. از این نظر، این کتاب، بسیار ارزشمند است. کتابیست دوزبانه، که از طرف راست، فارسیست و از طرف چپ، با انگلیسی شروع میشود. و چون آثار این خطاط، شکسته است، نوعی خط ـ گرافیک را درواقع نشان می دهد.
س ـ و تمامیِ آثارِ این مجموعه، متعلق به درویش عبدالمجید طالقانی ست؟
ج ـ بله. میدانید که در اروپا، کلکسیونرهای خط، بسیارند. یک انگلیسی ممکن است نتواند فارسی بخواند ولی میتواند تشخیص دهد که این خط فارسی، زیباست و محکم یا نه. مثلِ فرش.
|