|
|
با اسماعيل نوري علاء (شاعر، نويسنده، منتقد)
مهدی فلاحتی موقعيت شعر معاصر فارسي در غربت
تاریخ شعر فارسی، سرشار از فراز و نشیبهاییست که بیتردید در موقعیتهای گوناگون تاریخی ایران ریشه داشته است. این فراز و نشیبها را اگر در سدهی حاضر و از هنگام انتشار «افسانه»ی نیما در هشتاد سال پیش از این، مورد توجه قرار دهیم، دههی چهل و پنجاه خورشیدی را همچون فرازهای چشمگیر این تاریخ میبینیم. بعد از آن، به عقیدهی بسیاری که با شعر و نقد شعر سروکار دارند، دورهی افت، باز آغاز شده است. البته بسیارانی هم هستند که میگویند این افت، ظاهریست و شرایط اجتماعی سیاسی امروز ایران، امکان بروز همه چیز و نیز داوری شعر معاصر فارسی، به کمال، را نمیدهد. دربارهی این چگونگی در ایران بسیار نوشته و منتشر کردهاند و در همین کتاب هم مطالبی در این زمینه میخوانید. اما در خارج از ایران، در میان این چند میلیون مهاجر ایرانی، موقعیت شعر معاصر فارسی چگونه است؟ *** س - آقای دکتر نوری علاء! مطالبی دربارهی موقعیت شعر امروز فارسی در میان مهاجران در نشریات گوناگون و هم به صورت کتاب توسط خود مهاجران ایرانی منتشر شده، که اگرچه معدود است اما حاوی نکات مهم و جمع بندیهای مشخصیست. برپایهی این جمعبندی، تصویری که از موقعیت شعر فارسی در مهاجرت طی دو دههی اخیر ترسیم میشود، نوستالژی میگویند. دورهی دوم، دورهی پست-نوستالژی، دورهی جست و جو و طرح و پاسخ به این پرسشها که: کجا بودهایم؟ کجا میخواهیم برویم؟ چه بنویسیم؟ از کجا بگیریم و منبع و مرجع و چشمهی کار ما کجا و چیست؟ مخاطب کیست؟ و پرسشهایی از این دست. دورهی سوم، دورهی بازیافتن است. دورهیی که همچنان ادامه دارد. دورهیی که میشود نشست و دربارهی آثاری که با دقت بر بستر كار آگاهانه و دانش و پويش هنري آفريده شدهاند، صحبت كرد. دورهيي كه هويت هر اثر هنري را بايد در خود آن اثر جست، و نه در بيرون از آن. آيا با اين دوره بندي شما موافقيد؟
ج - بخشي از آن را صددرصد قبول دارم و بخشي ديگر از آن را مربوط به موضوع نميدانم؛ نه آن كه لزوماً آن بخش را هم به خودي خود قبول نداشته باشم. چرا فقط باید اين دورهي سوم را آغاز فعاليتهاي هنري دانست؟ به گمان من، يك شاعر، در سراسر اين دورهها مشغول آزمايش و خطا و پيدا كردن فرمها و بيانهاي خاص خود است. شاعر، شاعر است؛ و اگر در موقعيتهاي گوناگون قراربگيرد، عكسالعملهاي گوناگون از خود بروز ميدهد. اگر از لحاظ محتوايي و فلسفي به موضوع نگاه كنيم، ميتوانيم با طرح اين گذرهاي خاص، موافقت كنيم. اما اگر از لحاظ قدرت آفرينش و آنچه كه مربوط به ذات و گوهر شعراست، نگاه كنيم، ميبينيم که اين نوع تقسيم بنديهايي كه شاعر را به بيرون از خودش رجوع ميدهند، نامربوط است.
س - به اين دليل رجوع داده ميشود به خارج از خود شاعر، كه در يك دورهي نسبتاً طولاني دست كم ده ساله، رويدادهاي خارج از شاعر بوده است كه بطور مستقيم هويت نوشتهها و سرودههاي او را تعيين كرده است. و به نظر ميرسد كه رويدادهاي سياسي دههي بلافاصله بعد از انقلاب ۵۷ ، در داخل ايران، بر ذهن و زبان شاعران، پايایي كمتري داشت تا بر ذهن و زبان شاعران مهاجر.
ج - شما از تاثير اين رويدادها بر ذهن و زبان شاعر ميگوئيد، اما به گمان من، اين تاثير، بيشتر بر ذهن شاعران بود، تا برزبان آنان. منظورم از زبان، مجموعهي اكسپرشن كه به تصوير سازي، سبك شاعر، و گونهي بياني شاعر مربوط ميشود، است. من در اين زمينه با شما موافقم كه شاعري كه همهي ذهنيتش چگونگي مبارزه با رژيم سياسي بعد از انقلاب در ايران است، خود به خود، به سمت طرزهاي خاصي از بيان كشيده ميشود. ولي اين تحول، بسيار تدريجيست. يعني تاثير آن ذهنيت بر زبان، در يك مدت بسیار طولاني امكانپذير است. يك نگاه به آثار شاعراني كه در ايران در قبل از مهاجرت داراي سبك و سياق خاص خود بودهاند، موضوع را روشنتر ميكند. در هيچيك از اين شاعران، تغيير چندان ويژهيي نميبينيد؛ مگر آن كه اين تاثير و تغيير از ضرورت درگيريهاي سياسي بيرون بيايد و بعد تبديل بشود به حوزهي خلاقهيي در ذهن آنان. از نادر نادرپور تا يدالله رويايي و اسماعيل خويي و آزرم كه كارشان در ايران مطرح شده بود و در مهاجرت هم چنان مطرحاند، كه نگاه كنيد، ميبينيد كه اين سفر به خارج، اين مهاجرت و تبعيد، تغيير عمدهيي در كارشان ايجاد نكرده است. تغييري كه ايجاد شده، در رابطهي آنان با مسائليست كه در بيرون از آنان اتفاق ميافتد.
س - اصولاً هويت شعر تبعيد و مهاجرت يا شعر فارسي در غربت هر نامي كه به آن ميدهيد- از نظر شما چيست؟ اصولاً هويتي براي شعر مهاجرت و تبعيد قائلید؟
ج - بطور مسلم. باز اگر عبارت خود شما را بكار بگيرم وموضوع ذهن و زبان را مطرح كنم، از هر دو لحاظ ميشود شعري را خواند و بلافاصله تشخيص داد كه اين شعر در داخل كشور گفته شده يا در خارج از كشور؛ اگر اثري داراي ارزش شعري باشد.
س - ميشود نموداري، نشانههايي براي شناخت شعر مهاجرت و تبعيد و تميز دادن آن از شعر داخل كشورداشت؟
ج - مي شود اين نمودار و نشانهها را داشت. به گمان من، پروبلوماتيك ما در صد سال گذشته در تمام طول قرن بيستم، مسئلهي خود شعر بوده است. به اين معني كه ما عادت كردهايم هزارسال شعر داشته باشيم و در طول اين هزارسال، شعر را به لحاظ هاي مختلف تعريف كنيم و بشناسيم، و اكنون كه اين دو پارگي بين شاعران فارسي زبان بوجود آمده، ناچاريم برگرديم به يكايك آن جوانب و از هر جانب نگاه كنيم كه آيا تغييري حادث شده يا خير. براي مثال، اگر تعريف ما از شعر، اين باشد: شعر ، سخن منظوم است. ممكن است به تمسخر بگوئيد كه امروز ديگر چه كسي از اين حرفها ميزند؛ اما من به جد ميگويم كه همچنان، اين يكي از مسلمترين تعريفهاييست كه در داخل و خارج از ايران دربارهي شعر، موجود است و هنوز هركس كه بتواند در اوزان عروضي، سخن فارسي را منظوم كند، شاعر خوانده ميشود. اگر از اين منظره نگاه كنيم، شعر فارسي در داخل و خارج از كشور، دو راه متفاوت را رفته است. در داخل كشور، به دليل جو فرهنگي بوجودآمده، گرايش به كلاسيسيزم و نوسازي كلاسيسيزم، غالب بوده است. در حالي كه در خارج از كشور، به نظر میرسد كه هر چه نسل شاعر، جوان تر ميشود، به دليل كمبود امكانات و دوري از فضاي فرهنگي غالب بر جامعه ايران، نميتواند و بلد نيست كه شعر منظوم بگويد. در خارج از كشور، به تدريج، توانايي به كاربردن سخن منظوم، نادر ميشود چندان كه به گمان من بعيد است كه نسل بعد از ما اصولاً بتواند درك كند كه افاعيل چيست؛ چه رسد به آن كه كلام را بر اساس آن موزون كند.
س - اين چگونگي آيا از نظر شما مثبت است يا منفي؟
ج - بستگي به حاصل كار دارد. من شخصاً اعتقاد ندارم كه منظوم بودن يا منظوم نبودن سخن، با شعريت يا غير شعريت سخن مربوط ميشود؛ و بنابراين تعيين كنندهي حاصل كار نيست. اين نوعي مهارت است. همانطوركه مثلاً بگوئيد ايرانيان خارج از كشور، نميتوانند مانند منبت كاران اصفهان، منبت كاري كنند. تنها ميتوانم در اين زمينه به اين نكته اشاره كنم كه درخارج از كشور، توانايي خلق سخن منظوم، در حال از بين رفتن است. از لحاظ كاركردي، به گمان من، ضرورت به كارگيري سخن منظوم، در سراسر جهان در حال نابودي ست. سرعت اين اضمحلال، در خارج از كشور بسيار محسوس است، اما در داخل كشور با نوعي دو گام به پيش، يك گام به پس، عمل ميكند.
س - با اين پرسش اخير، به نظرم ميرسد كه باعث شدم بحث اندكي منحرف شود. شما در حال تشريح اين نكته بوديد كه ميشود آيا نشانهها و نموداري در شناخت شعر مهاجرت و تفكيك آن از شعر داخل كشور ارائه داد يا خير . خواهش ميكنم همان صحبت را دنبال كنيد.
ج بله. تأكيدم اينست كه از لحاظ سخن منظوم، ميشود اين تفاوت را ديد. اما اگر منظور ما از شعر، سخنآوري و تفاخر در كلام باشد، اين، خود، يكي از حوزههاي مهم تعريف شعر است. اين تعريف هم در خارج از كشور در حال اضمحلال است؛ به دو دليل. يكي به دليل ضرورتهاي زندگي ما درخارج؛ و ديگري به دليل ناتوانيهاي كساني كه در كار شاعرياند. شما به محض آن كه شعري را بخوانيد كه در آن، شاعر به زبانآوري پرداخته، در مييابيد كه اين شعر داخل كشور است. در شاعران استوار و قابل اعتناي خارج از كشور، ديگر اين عنايت به زبان آوري را نميبينيد. اين نكته ميتواند از نظر برخي، خسران و ضعف باشد، اما از نظر بنده، زدوده شدن گرد و غبار است، براي آن كه ما به گوهر اصلي شعر نزديك تر شويم. اين دومين معيار و خط كش، از نظر من. اگر از لحاظ ساختار زباني نگاه كنيم، براين گمانم كه شاعران ما در خارج از ايران، به اين دليل كه با زبانهاي محلي محل سكونت خود آشنايي پيدا ميكنند، و آن زبان را بطور روزمره به كار ميبرند، ساخت اين زبانها در ذهنشان اثر ميگذارد و به شكلي ارگانيك باز ميگردد و در درون زبان فارسي مورد استفادهي اين شاعران، جا ميافتد. زبان فارسي در خارج از كشور در معرض يك تحول عمده است. تحولي كه اين زبان را كاراتر، سادهتر و به روزتر خواهد كرد. بنابراين، اگر باز گرديم به همان وجوه تفارق، در مييابيم كه نحوهي تقويت زبان فارسي در داخل و خارج از كشور، با يكديگر متفاوت است. اگر با اين تعريف نگاه كنيم كه - به گفته برخي شعر بيان كنندهي عاطفي هيجانات روحي شاعر است، به يك موضوع مهم در اين تقسيم بندي مورد نظر ما برميخوريم: سانسور. شما نه فقط در شعر، بلكه در هر كار هنري ديگر، يا آزاديد كه هرطور ميخواهيد بيان كنيد، و يا مجبوريد بسياري چیزها را بيان نكنيد، و يا اگر خيلي زرنگ هستيد، اين و آن موضوع را چنان بپیچانيد و بيان كنيد كه قابل سانسور نباشد. پيچاندن حرف، خود ، تبديل شده است به يك فن شاعرانه. ميخواهم بگويم كه آزادي بيان در شعر خارج از كشور، يكي از شاخصههاست. شما بلافاصله در مييابيد كه چنين شعري كه آشكارا بر بستر آزادي بيان سروده شده، نميتوانسته در داخل ايران ساخته شود. بسياري از ایماژهاي شاعرانه كه ساخته ميشود يا حرفهاي راحتي كه دربارهي زندگي روزمره و سياست در خارج از كشور زده ميشود، در ايران امكانپذير نيست. به محض خواندن شعري كه ميبينيد در آن مبهم گرايي شده - نه به خاطر آن كه اصل تفكر مبهم است، بلكه به اين دليل كه شاعر ترسيده حرفش را صریح بزند- در مي يابيد كه آن شعر در داخل كشور گفته شده است. س - در جمع بندي عرض كنم كه شما چهار مورد را به عنوان مشخصات تفكيك مطرح كرديد كه هر چهار مشخصه حتا آن كه به سانسور مربوط است با زبان ارتباط دارد. سه معيار از اين چهار تا كه از درون شعر برميخيزد، فقط و فقط به زبان شعر مربوط است: منظوم نبودن سخن (و منظوم بودن)، سخنوري و فاصله داشتن شعر از سخنوري، استفاده از همهي امكانات ساختاري زبانهاي گوناگون و نهادي كردن اين امكانات در زبان شعر فارسي و محروميت از اين امكان طبيعي در داخل كشور، و بعد، مسئلهي سانسور. اگر نكتهي ديگري در اين معيار گذاري هست، بفرمائيد.
ج - من فقط يك نكتهي ديگر عرض كنم. و آن اين كه به گمان من در تمامي اين موارد ما دربارهی حشو و زوائد شعر صحبت ميكنيم. به گمان من، حوزهي گوهرين شعر، حوزهي تصويرسازي ست و تصوير سازي لزوما تابعي از زبان نيست؛ بلكه يك امر فرازباني ست. به همين دليل، اعتقاد دارم كه شعر خارج از كشور براي ترجمه شدن و جهاني تر شدن، استعدادهاي بيشتري از شعر داخل كشور دارد.
س - عليرغم آن كه شما در تقسيم بندي و ارائهي معيارهاي تفكيك، معيار را اساساً برزبان گذاشتيد، ولي در به دست دادن نتيجه، خود شما، با ميل صريح ايماژيستي و تصوير گرايانه، ميگوئيد اصل نه بر زبان، بلكه برتصوير است و به همين دليل، شعر خارج از كشور را داراي قابليتي بيشتر براي عرضه به جهان ميدانيد. با توجه به شمارِعناوين كتابهاي شعري كه از شاعران فارسي زبان به زبانهاي ديگر منتشر شده و قابل اعتنا بوده است (هرچند كه نسبت به كل جمعيت ايرانيان مهاجر، كم است)، اما چرا هنوز شعر فارسي، نشانه يي از اقبال جهاني را باز نميتاباند؟ ج - مترجمي كه اين تعهد را بر شانهگرفته باشد كه شعر فارسي را به جهانيان عرضه كند، با فقر گسترهيي روبرو ميشود. ما مجموعاً از آنچه كه در قرن بيستم به عنوان شعر نو آفريديم، تنها كتاب كوچكي را ميتوانيم گردآوريم كه از آن حشو و زوائد به دور باشد و به گوهر شعر تكيه داشته باشد. من، ايماژيست نيستم. من معتقدم كه ايماژ، خود شعر است. ايماژيستها كساني بودند كه به وفور ايماژ اعتقاد داشتند. من معتقدم كه بدون ايماژ، شعري وجود ندارد. شاعران زبان لاتين - در انواع گوناگون آن - هيچگاه خود را گرفتار يك سنت شعري كه در زبان متوقف ميشده، نميكردند. شما ميبينيد كه بنياد شعر زبان لاتين از انگليسي تا اسپانيولي و غيره بر ايماژ است. شاعران اين زبان ميدانند كه شعر، ايماژ است و بنابراين وقت خود را براي عمليات ديگر، تلف نمي كنند.
|