|
|
با يدالله موقن (مترجم آثار وبر و كاسيرِر)
عقلانيت و آزادي ماكس وِبِر مترجمان : يدالله موقن ـ احمد تدين ۱۶۰ صفحه مهدی فلاحتی انتشارات هرمس ، تهران
«عقلانيت و آزادي» در برگيرندهی مقالاتيست از ماكس وبر و دربارهی ماكس وبر- جامعه شناس آلماني كه تأثير و نفوذ انديشههاي او در جامعه شناسي تاريخ، بيترديد است. ماكس وبر در نقد نظر كارل ماركس مبني بر اين كه اساساً عوامل مادي تعيين كنندهي تاريخاند، عوامل روبنايي را نيز جهتساز تاريخ ميداند. اين نظريه را وبر، بويژه در كتاب معروفش «پروتستانيسم و روح سرمايهداري» تشريح كرده و نهضت اصلاح ديني مسيحيت و آئين پروتستان را عامل ذهني و در عين حال، بوجود آورندهي زمينههاي اقتصادي شكلگيري نظام سرمايهداري و نهادها و ساختاري بعدي آن، معرفي كرده است. از ماكس وبر آثار قابل توجهي به فارسي در ايران ترجمه و چاپ شده است. تازه ترين اثر در اين شمار، « عقلانيت و آزادي» ست.
***
س ـ آقاي موقن! يكي از محورهاي نظريه ماكس وبر، سلطهي كاريزمايي و كاريزماي سلطه است. در اين كتاب هم كه ترجمه و شرحيست بر نظرات وبر، بر همين نكته به عنوان وجهي اساسي در جامعه شناسي، تاكيد شده است. نخست، به همين محور و همين وجه اساسي بپردازيم.
ج ـ آنچه كه وبر، كاريزما مينامد، كاسيرر، اسطوره ميخواند. بنده، قبل از اينكه به جامعه شناسي وبر بپردازم، كتاب «اسطورهی دولت» كاسيرر را ترجمه كردم. در آنجا، كاسيرر، به تعريف اسطوره پرداخته و به عواملي كه موجب نضج گرفتن اسطورههاي سياسي در آلمان شد. اسطورههاي سياسيیی كه در آلمان گسترش پيدا كرد و منجر به ظهور نازيسم و پيروزي هيتلر شد و اسطورهي رهبر يا سلطه كاريزمايي كه وبر از آن نام میبرد، بر جامعهي آلمان مسلط شد. آنچه وبر، كاريزما يا سلطهي كاريزمایي مينامد، سرسپردگي غيرعادي به قداست يك شخص، يك قهرمان و يا كسيست كه خصائل نمونه دارد. اين شخص ميتواند وعده دهندهی نظم نويني باشد و همان نظم نوينی كه اين شخص وعده اش را ميدهد، خود ميتواند نوعي كاريزما باشد. اين همان چيزي است كه كاسيرر اسطوره مينامد. اسطورههاي سياسي، گسترش پيدا مي كنند، باعث مي شوند رهبران سياسي بر موجي كه اين اسطوره هاي سياسي راه انداخته اند، سوار شوند و سلطهی اسطورهيي يا كاريزمايي خود را برقرار كنند.
س ـ يك سمت شكل گيري سلطه كاريزمايي، خود شخص- خود رهبر- است؛ اما جنبهي ديگر اينست كه اين سلطهی كاريزما، قائم به ذات بوجود نمي آيد و شرايط اجتماعي و فرهنگيست كه بايد در ايجاد آن تعيين كننده باشد. اين شرايط اجتماعي و فرهنگي را وبر چگونه توضيح ميدهد و شما چگونه آن را تفسير ميكنيد؟
ج ـ همين موضوع را كاسيرر در «اسطورهي دولت» بررسي كرده است. او ميگويد اسطوره، شخصيت يافتن آرزوهای جمعیست. یعنی وقتی که آرزوهای یک قوم و یک ملت در شخصی تبلور پیدا کند و آن شخص در برابر آن قوم و ملت، تجسم عيني داشته باشد، آنان همه اميدهاشان را در وجود اين شخص ميبينند و در اين كه او معجزهيي كند و آنان را از تنگناهايي كه گرفتارش هستند، برهاند. اين رهبر كاريزمايي در زماني ظهور مي كند كه هنجارهاي معمول براي رفع مشكلات اجتماعي، كارآيي خود را از دست داده باشد؛ و مردم، انتظار يك معجزه یا واقعهي خارقالعادهيي را داشته باشند. البته اين موقعيت، زماني پيش مي آيد كه نوعي زمينهی تفكر اسطوره يي هم به اين بحران اجتماعي كمك كند. در شرايط بحران هاي اجتماعيست كه اسطورهها ميتوانند رواج بيابند. س ـ در توضيحتان دربارهي شرايط ظهور كاريزما، گفتيد كه روبرو شدن جامعه با بحران، پديدآورندهی موقعيت ظهور كاريزماست. اين شرايط بحران اجتماعي، زمينه ساز انقلاب است. انقلابها معمولاً يك سلطهی كاريزمايي دارند. گويا وجه الزامي انقلابها پروراندن يك سلطهی كاريزماست.
ج ـ هر انقلابي، مستلزم وجود يك اسطوره است. حال اين اسطوره ميتواند سياسي يا غيرسياسي باشد. يعني براي مثال اگر انقلاب فرانسه را در نظر بگيريم، ميبينیم كه آنجا هم اسطوره است. آنجا هم نوعي كاريزما وجود دارد. در آنجا كاريزما، كاريزماي خرد است. يعني روبسپير كاريزما را ملي ميكند. ميگويد هر فرد از شهروندان فرانسه، از خرد و عقل برخوردار است؛ داراي كاريزماست. بنابراين ميتواند قانون وضع كند. يا ميتواندعدهيي را انتخاب كند تا آنان قانون وضع كنند. وضع قانون، خود، به نوعي به كاريزما متكيست. ولي در اينجا ديگر، كاريزما عبارتست از كاريزماي خرد شهروند. در انقلاب روسيه، اسطورهي ماركسيستي را داريم؛ جامعهي بي طبقه يا بي دولت. تبلور تمامي اين آرزوهاي كمونيستي در شخص لنين تجسم پيدا مي كند. اگر در شخص لنين هم كاملاً تجسم پيدا نكند، درحزب بلشويك تبلور پيدا مي كند. حزب بلشويك، مجري همان اسطورهي ماركسيستيست. حال، اگر اين پرسش را از ماكس وبر بپرسيد، ميگويد دين؛ و اگر از كاسيرر بپرسيد، ميگويد اسطورهی سياسي. تفاوتي ندارد. زيرا وقتي ماكس وبر از گسست پيامبرانه سخن ميگويد و تصريح ميكند كه دين ميتواند پيشرفت اجتماعي ايجاد كند، دقيقاً همين است. اگر دين را به اسطوره تعبير كنيم، سخن كاسيرر مكمل سخن ماكس وبر ميشود. بله، هر انقلابي مستلزم وجود يك اسطورهي سياسيست. اين اسطورهي سياسي واحد است. و رهبري انقلاب هم داراي سلطهي كاريزمايي يا اسطورهي رهبريست.
س ـ به هر حال، اگر بخواهيم در مجموع با مفاهيم جامعه شناسانهي ماكس وبر، صحبت كنيم، آيا ميتوان به اين نتيجه رسيد كه به دليل اين كه رهبري كاريزما در چارچوب قانون و در يك نظام قانونمندِ پذيرفته شده در ساخت سازمانيافته ي جامعه، خود را نميبيند، بنابراين مانعيست در برابر جهت تكاملي يك جامعه؟
ج ـ دو نوع كاريزما داريم. سلطهي كاريزمايي، سلطهی سنتي يا سلطهي عقلاني نيست. نوعي سلطهی غير معموليست. به همين دليل هم معمولاً پس از مرگ رهبر كاريزمايي، جانشينان او با مشكل روبرو مي شوند. اما اين كه رهبر كاريزمايي چه نوع ديدگاهي دارد ، مهم است . آيا جهان بيني او لائيك است يا دينيست؟ زماني كه پاسخ به اين پرسش، روشن شد، خط سيري كه اين جنبش كاريزمايي در آينده در پيش ميگيرد، روشن ميشود. اگر بر پايهي خدامداري باشد، احتمال اين كه پس از مرگ رهبر كاريزمايي، سلطهي كاريزمايي به سلطهي سنتي تبديل شود، بيشتر است. اگر اين سلطهي سنتي، غير معمولي باشد، قوانيني که در كشور جاري ميشود، قوانين شرع است. اگر اين سلطهی سنتي، معمولي باشد، قوانين جاري و حاكم در جامعه، قوانين عرفي خواهد بود. همينجا خوبست عرض كنم كه برخي از روشنفكران ما براي آن كه نخواستهاند واژهي لائيك را به كار ببرند، ميگويند ما روشنفكر عرفي هستيم. روشنفكر عرفي، به معناي روشنفكر معمولي سنتيست و به معناي روشنفكر لائيك نيست. اكنون در مورد اين كه روشنفكر لائيك، چه كسيست، همين واژه ي عرفي، اختلال ايجاد ميكند. اگر جهان بيني رهبر كاريزمايي، لائيك باشد، سلطهي كاريزمايي ميتواند پس از مرگ او و حتا در زمان مرگ او، به سلطهي عقلاني تبديل شود. اگر اين سلطهي عقلاني، معمولي باشد، قوانيني كه بر كشور حاكم ميشود، قوانين موضوعه است. اگر اين سلطهی عقلاني، غير معمولي باشد، قوانيني كه جاري ميشود، قوانين طبيعي خواهد بود.
س ـ منظور شما از قوانين موضوعه، قوانين وضعيست؟ ج ـ در دورهي رهبري كاريزمايي، چيزي به نام قانون اساسي و تقسيم قوا و قانونمندي وجود ندارد. هر كس هم اين حرفها را بزند، درك درستي از رهبري كاريزمايي ندارد .
س ـ و قوانين موضوعهي شكلي ـ به تعبير ماكس وبر ـ همين قوانينيست كه ما در جوامع اروپا شاهديم.
ج بله، قوانين شكلي عقلاني در اين كشورها قوانين موضوعه است.
س ـ نكته بسيار مهمي كه در نظرات ماكس وبر هست، موقعيت دين در جوامع است. وبر ميگويد دين عامل تغيير و پيشرفت يا پسرفت جوامع ميشود. در حالي كه علي العموم، هر جا كه در عصر جديد، نشانهيي از دين همچون يك گروهبندي سازمانيافته و دولتي ديده شده، نشانههاي بازگشت به گذشتهی پيشامدرن هم بلافاصله ديده شده. اين نظريهی «دين، عامل پيشرفت» در نظرات ماكس وبر را چگونه ميشود توضيح داد؟
ج ـ منظور وبر از دين، مفهوم گستردهتر از آن چيزيست كه ما در نظر داريم. اگر ما دين را اسطوره يا اساطير فرض كنيم و به تعريفي كه شلينگ براي اساطير قائل است و ميگويد «اساطير يك قوم، تاريخ يك قوم را پيشاپيش تعيين مي كند»، بازگردیم آنگاه، سخن وبر را در ميیابيم. وبر ميخواهد اين موضوع را بررسي كند كه چرا سرمايه داري صنعتي، فقط در غرب ظهور كرد؟ او ميگويد پروتستانتيسم عامل نضج سرمايه داري صنعتي- كه به نظر او نظاميست عقلاني- بود. و به گفتهی او اگر در چين، هند و ديگر كشورها سرمايه داري صنعتي ظهور نكرد، به دليل آن بود كه اديان آن جوامع اجازهی ظهور چنين چيزي را نميدادند زيرا نتوانسته بودند حوزههاي دين، قانون و حكومت را عقلاني كنند. و هنگامي كه يك جامعه، خود، غيرعقلانيست، نميشود يك اقتصاد عقلاني را بر آن حاكم كرد. البته وبر نميگويد كه هر جنبش ديني جنبش مترقي و تكامليست. او بيشتر به پروتستانتيسم نظر دارد و پروتستانتيسم را عامل پيشرفت مي داند . زماني هم كه دربارهی رهبري كاريزمايي ميگويد، منظورش پيش از دورهی روشنگري اروپاست. زمانيست كه خرد، حاكم نشده و دين يا به قول كاسيرر تفكر اسطوره يي، همه جا دست بالا را دارد.
س ـ در اين كتاب، اشارهيي هست به اين موضوع به اين صورت كه: وبر، بين كاريزماي جادويي كاريزماي ديني و كاريزماي عقل، فرق مي گذارد. ماكس وبر خود ميگويد كه دولت مدرن، بيترديد سلطهي قانوني را عرضه ميكند. اين سلطهي قانوني، چه ارتباطي دارد با سلطهي كاريزمايي كه بتوان از آن برداشت دمكراتيك داشت؟
ج ـ او نميگويد سلطه كاريزمايي سلطهیي دمكراتيك است. ميگويد سلطهي كاريزمايي ممكن است با گسستي كه در امور ايجاد ميكند، سرانجام به استقرار دموكراسي بينجامد؛ به اين شرط كه جهان بيني رهبر كاريزما لائيك و انسان مداري باشد. و بنابراين اگر جهان بيني رهبر كاريزمايي خدا مداري و ديني باشد، اين به يك سلطه ي عقلاني نميانجامد، بلكه به سلطهي سنتي ميرسد.
س ـ از اين كلمهی «سرانجام» كه در اين پاسخ و پاسخ هاي گذشته هم گفتيد، چنين بر مي آيد كه بايد منتظر مرگ رهبر كاريزما بود تا شايد به انكشاف دمكراتيك رسيد.
ج ـ اگر كاريزما در یك شخص متبلور باشد بله ولي براي مثال در انقلاب فرانسه، اين كاريزما ديگر غيرشخصيست. كاريزماي خرد است. و هر شهروندي داراي كاريزماست.
س ـ بله. اما وقتي درباره ي كاريزماي سنتي، كاريزماي شخصي، و كاريزماي غير لائيك سخن ميگوييم، به اين نتيجه مي رسيم كه مادامي كه اين رهبر كاريزما- اگر كاريزما در وجود يك شخص متبلور باشد - زنده است، اميدي به قانونمندي و دمكراسي نيست. با مرگ اين رهبركاريزماي شخصي ميتوان دو راه را پيش بيني كرد: يا در جهت رهبري سنتي و كاريزماي سنتي، جريان خواهد يافت و غير قانوني بودن و سلطهي فردي بر جامعه ادامه مي يابد؛ و يا در سمت تثبيت قوانين موضوعه ي شكلي. ج ـ بله، سلطه ي سنتي، دو نوع است و سلطه ي عقلاني هم دو نوع . ولي سلطه ي سنتي اگر غير معمولي باشد، قوانين جاري مي شود قوانين شرع؛ و اگر اين سلطه، معمولي باشد، قوانين جاري مي شود قوانين عرفي Tradtional law. منظور از عرفی، لائيك نيست .
س- تفاوت اين انواع كاريزما، بویژه کاریزمای جادويي و كاريزماي ديني چيست؟
ج ـ كاريزماي جادويي، عقلاني هم نيست. بيشتر بر معجزات و ابزار غير عقلاني متكيست. ولي دين، يك زير ساخت عقلاني دارد، برخلاف جادو. منظور وبر از دين، در اين جا، باز بيشتر فرقههاي مسيحي و يهودي و اينهاست. نه اديان چيني و هندي و غيره. بر اديان چيني و هندي، عناصر جادويي غالب است. و بر جزئيات تفاوت كاريزماي جادو و كاريزماي دين، چندان وارد نميشود. او كاريزما ي دين را بيش از حد، عقلاني ميبيند و شايد همين يكي از نقاط ضعف جامعه شناسي اش باشد . البته تصور وبر از تاريخ تصوريست ديني. تاريخ را صحنهي ظهور پيامبران مي داند كه با ظهور هر پيامبري در آن گسست ايجاد مي شود و هر پيامبري نظم نويني را اعلام مي كند و باعث مي شود كه وضع موجود از ميان برود و وضع ديگري مستقر شود . منظور از پيامبران البته پيامبران توحيدي نيستند. در جامعه شناسي وبر، پيامبر مفهوم وسيع تري دارد. از نظر او پيامبر كسي ست كه بتواند به وضع موجود اعلام جنگ بدهد . س ـ اگر بخواهيم جمع بندي بكنيم، ميتوان نخست اين نكته را گفت كه تنها در موردي مي توان سلطهي كاريزمايي را دمكراتيك خواند و يا دست كم برداشت دمكراتيك از اين سلطه داشت، كه يك سلطه ي لائيك باشد .
ج ـ يا انسان مداري باشد . و اگر غير از اين باشد، به سلطه ي سنتي مي انجامد، نه به سلطه ي عقلاني .
س ـ مفهوم فلسفي سلطه ي كاريزما را همينجا نگه داريم و به سلطه ي قانون بپردازيم. من مي خواهم از اين بحث ها رابطه يي ايجاد كنيم به مفهوم جامعه شناسي قانون و سلطه ي قانوني بر جامعه . روند كنوني جهان معاصر را بر پايهي همين نظرات، چگونه توضيح مي دهید؟ آيا به سمت گسترش سلطهي كاريزما حركت ميكند، يا به سمت گسترش بيواسطهي سلطهي قانون؟
ج ـ در جوامع غربي سلطهي قانون حاكم بوده است. در جوامع غيرغربي، ما با اين مفاهيم، روبرو هستيم اما چون سنت ها در برابر اين ها مقاومت نشان مي دهند، و بحران هاي اجتماعي، اقتصادي، سياسي، رواني وجود دارد ؛ نظام هاي عشيره يي در حال فروريختن اند؛ و افراد در خلاء زندگي مي كنند. اينان به نوعي رهبري كاريزمايي نياز دارند. به نوعي جنبش كاريزمايي محتاج اند تا بتوانند از طريق كرامات و معجزات اينان مشكلات اجتماعي را حل كنند. در كشورهايي كه تفكر اسطوره يي حاكم است و تفكر عقلاني علمي، دست بالا را پيدا نكرده، در آينده شاهد ظهور جنبش هاي كاريزمايي خواهيم بود. جنبش هايي كه بطور مسلم گسست هايي را در امور ايجاد مي كند. گسست هايي كه هر آنچه را كه دوره هاي قبل و روشنفكران دوره هاي قبل، سرشته اند، پنبه مي كنند و جامعه را به عقب بر مي گردانند. ولي در جوامع غربي چون سلطه ی خرد و قانون حاكم شده، چنين خطري وجود ندارد؛ مگر آنكه بحران عظيمي ايجاد شود و شخصي مانند هيتلر ظهور كند.
|