گفت‌و‌گو با قدسي قاضي نور

( شاعر، قصه نويس )

                                                                                                                    مهدی فلاحتی

مثل يك حباب آبي

شاعر: قدسي قاضي نور

۲۲۵ صفحه

نشر سالي، تهران

از زنده ياد سياوش كسرايي در سال ۱۳۳۳ خورشيدي، شعر « طبيعت نيمه جان » چاپ شد كه تنها از سه سطر ساخته شده بود:

ماه غمناك

  راه نمناك

ماهي قرمز افتاده بر خاك.

بعد ازنزديك به پنجاه سال سپري شدن از چاپ اين سروده­ی سياوش كسرايي، شعرهاي كوتاه مانند همين طبيعت نيمه جان او در قالب نيمايي يا به صورت آزاد در ايران و  در خارج از كشور به فارسي منتشر مي­شود و هايكو را همچون فرم جستجوگر مستقلي در شعر معاصر فارسي معرفي مي­كند. در زبان و در بازي كلمات هايكو اگر به ويژه از جناس استفاده شود، شعر به كار كاريكلماتور مانند مي­شود و شاعر هايكو بايد سخت هوشيار اين خطر باشد.

كتاب « مثل يك حباب آبي»، مجموعه­ی بيش از دويست شعر كوتاه است كه بسياري ازآنها به هايكو پهلو مي­زند.

                                                          ***

س ـ خانم قاضي­نور! شما را با عنوان قصه نويس، و بيشتر نويسنده­ی  كودكان مي‌شناسيم. چگونه به شعر رو آورديد؟ و اصولاً بر كار شعر، از چه زمان و چگونه متمركز بوده­ايد؟

ج ـ من معتقدم كه داستان­هاي كودكانم هم نوعي شعربوده­اند. به همين دليل هم شايد سرانجام به شعر رسيدم، آن هم از اين نوع شعرهای كوتاه و بيشتر تصويري. دلائل ديگر هم احتمالاً داشته است از ادبيات كودكان، مدت ده سال، فاصله گرفتم چون آثارم در اين زمينه اجازه­ی انتشار نمي­گرفت و امكان چاپ قصه­هاي كودكان، اصلاً وجود نداشت.

حتا قديمي­ها هم تجديد چاپ نشد. شايد انگيزه­هاي من يا حس­هاي من عوض شد، و رو كردم به قصه براي بزرگترها. تجربه­ی اين شعرها هم بويژه اولين آن­ها يعني شعرهاي « فرهاد نقش خويش به كوه كند »، متعلق به سال­هايي­ست كه من در زندن اوين بودم و كاغذ و مداد در اختيار نداشتم. بيشتر موضوع­ها را در ذهنم مي­پروراندم و آنقدر در ذهنم اين­ها را ويرايش كردم كه به كوتاه­ترين شكلي در آمد. بعدها به اين نوع شعر، خيلي علاقمند شدم و اصولاً ديگر روي اين نوع شعر كار مي­كنم.

س ـ به اين ترتيب مي­شود پاسخ شما را به دو بخش تقسيم كرد: يكي در مورد شعر كه مي­فرمائيد اين شعرها حاصل كوتاه كردن و ويرايش داستان­هايي­ست كه در زندان اوين- كه شما در دهه­ی شصت در آنجا بوديد- بدون دسترسي به كاغذ و قلم، در ذهنتان مي­ساختيد و مي­پرورانديد؛ و در مورد رو آوردن به داستان براي بزرگسالان هم مي­فرمائيد كه اجازه نگرفتن كتابهاي داستان كودكانتان براي چاپ و ممنوع بودن تجديد چاپ كتاب­هاي قديمي كودكانتان باعث شد كه شما براي بزرگسالان بنويسيد.

ج ـ شايد اين بوده. شايد هم مقداري دنياي من عوض شد. نزديك­تر شدم به يكرشته موضوع هايي كه حالا در داستان ها و شعرهايم هست و نشان مي­دهد كه من خود به خود از بچه­ها مقداري فاصله گرفته­ام. شايد بچه­هام بزرگ شده­اند! و شايد همه­ی اين­ها با هم دليل رو آوردن من به نوشتن داستان براي بزرگسالان هستند.

اما در مورد شعر. من همان موقع كه داستان كودكان مي­نوشتم، به شعر رو آوردم ولي هيچوقت آنها را چاپ نمي­كردم. تا اينكه شعرهاي تازه­ام را كه خيلي روي آن­ها كار كرده­ام، تجربي منتشر كردم. و جالب است بگويم در شرايطي كه در ايران ناشران مي­گفتند كتاب­هاي شعر، يك درصد هم به تجديد چاپ نمي­رسد مگر شعرهاي عده­يي خاص، كتاب « فرهاد نقش خويش به كوه كند» ‌كه اولين مجموعه شعر من بود، در آن شرايط چهار بار تجديد چاپ شد. در نظر بگيريد كه تازه اسم من، كمتر با شعر همراه بود. خب، اين براي من خيلي جالب بود.

س ـ البته روانشناسي جامعه­ی ايران نشان داده كه كافي­ست نويسنده يا شاعري به نوعي مخالف حكومت وقت باشد، بويژه اگر زندان هم رفته باشد، تا كتابش در شمار پرفروش­ترين­ها قرار بگيرد. نه اين كه با اشاره به اين واقعيت بخواهم براي مجموعه­ی شعر شما تعيين ارزش كنم اما …

ج ـ من همينجا مي­خواهم جواب شما را بدهم و بگويم كه لزوماً اينطور نيست. چون ممكن است چاپ اول يك كتاب، به همين دليلي كه گفتيد، مورد استقبال قرار بگيرد اما چاپ­هاي بعدي لزوماً به اين دليل نيست.

س ـ حالا اگر موافقيد، يكي دو صفحه از كتاب را بخوانيد تا بتوانيم بطور مشخص بر شعرهاي اين كتاب- « مثل يك حباب آبي » ـ صحبت كنيم .

ج ـ كار سختي را از من خواستيد. از كجا بخوانم؟ همين صفحه­ی اول را باز مي­كنم؛ دو شعر كوتاه است كه خيلي دوستشان دارم :

 

« لاك خالي حلزون

يك صندلي خالي

و نگاه ثابت تو در قاب عكس

موزه كوچك من ».

*

« مثل دانه­ی تسبيح

يكي يكي به بند مي­كشم روزها را

همه يك شكل

يك رنگ

جز اين يكي:

امروز

        روز ملاقات است ».

س ـ اين شعر دوم كه خوانديد خانم قاضي نور، شايد از معدود شعرهاي اين مجموعه باشد كه نور اميدي در آن هست؛ با تکیه به بند آخر اين شعر عرض مي­كنم. در حالي كه در يك نگاه كلي به كتاب، ذهن و نگاه نوميدوار شاعر را در آن مي­بينيم. شما با اين نگاه و ذهن نوميدواري كه در اين كتاب منعكس است، چگونه براي كودكان مي­نوشتيد و نگاه و ذهن اميدواري را طي سالهاي طولاني در آن داستان­ها منعكس مي­كرديد؟

ج ـ من اين نگاهي را كه مي­گوئيد، در كارهايم نمي­بينم. همان شعر اول هم اينطور نيست. غم، نااميدي نيست. غم دوره­يي از زندگي انسان است كه مي­تواند سپري شود. اين با نااميدي متفاوت است. مثلاً اين شعر:

«‌ بند بند وجودم

به بند بند وجود تو بسته است

با اينهمه

چه آزادم!»

كجاي اين شعر، نااميد است؟ دوره­يي از زندگي من كه ممكن است در لابلاي اين شعرها باشد، غمگين است. اما اصلاً نا اميدي نيست.

س ـ بسيار خوب. بپردازيم به موضوعي ديگر، اگر اجازه مي­فرمائيد.

ج ـ خواهش مي­كنم.

س ـ  با شعرهاي كوتاه كه آدم روبرو مي­شود، بي­ترديد اين انتظار را دارد كه با موجزترين شكل زبان و بيان، روبرو شود. ولي در شعرهاي كوتاه اين كتاب، به شعرهايي بر مي­خوريم كه احساس مي­كنيم اي كاش اين شعرها كوتاه­تر بود؛ در فلان سطر، متوقف مي­شد يا اين و آن پاره  از آن حذف مي­شد. براي نمونه در صفحه ۹۲ اين شعر را مي­بينيم:

« از هر ديار

از هر نژاد

رنگي مي­گيريم

زرد

سفيد

سرخ

سياه

آنگاه رنگين كمان خواهم شد. »‌

بدون ذكر رنگ­ها، اين شعر، فكر نمي­كنيد كه كامل بود و آوردن نام رنگ­ها ديگر ضرورتي نداشت؟

ج ـ بله . بسيار درست است نظر شما .

س ـ يا، ورق مي­زنيم: صفحه­ی ۹۴. به نظر مي­آيد كه ادامه­ی شعر، بعد از سطر سوم، زائد است:

« تو مي­خواستي من مثل تو باشم

من مي­خواستم تو مثل من باشي

و هميشه تنها بوديم »….

از اين سطر به بعد، هفت هشت سطري که آمده، ديگر توضيح اين شعر است و حتا قدرت همين شعر سه سطري را گرفته و آن را ضعيف كرده است.

ج ـ حرف شما درست است. كاش قبل از چاپ اين شعرها اين گفت‌و‌گوها را انجام داده بوديم. من همه سعي­ام را كرده­ام كه به ايجاز برسم اما در اين موارد كه مي‌گوئيد، بله، كاملاً حق با شماست و اميدوارم كه در چاپ بعدي، بسياري از اين‌ها اصلاح شود.

س ـ اجازه بدهيد حالا كه داريم درباره­ی زبان شعرهاي شما صحبت می­كنيم، اين را هم بپرسم كه حتماً‌ به كاريكلماتور - اصطلاح ابداعي احمد شاملو ـ فكر كرده­ايد، بويژه موقع نوشتن شعرهاي كوتاه يا مرور كردن آن­ها. چون وقتي اين شعرها خيلي فشرده مي­شود و بويژه وقتي حالت جناس در كلمات پيش مي­آيد، آدم به ياد كاريكلماتور مي­افتد. چه تفاوتي قائليد بين شعر ـ بويژه شعرهاي كوتاه خودتان - با كاريكلماتور؟

ج ـ شايد بعضي از شعرها به كاريكلماتور نزديك شده باشد. شايد به دليل نقاش بودن من، اين شعرها هم درست مانند طرح­هاي خطي براي من هستند.

س ـ براي مثال:

« جنگل را

برق نگاه قناري عاشق

آتش زد

گناه به گردن صاعقه افتاد »

اين فرق مي­كند با شعري كه در همان صفحه­ی ۱۹۷ آمده است:

« دلم به حد مرگ گرفته

تنها آذين خيابان

حجله­هاي ناكامان است

نوري اگر در آسمان پيداست،

گلوله­هاي منوّر

و نور ضد هوايي­ست.

دلم به حد مرگ گرفته

مسافري كه بدرقه كردم غروب

شادي بود.»

تصور مي­كنم كه هر خواننده يي، تفاوت هويت اين دوّمي را همچون يک شعر با اين قطعه­ی ديگرکه به عنوان يک شعر کامل آمده:

« پرنده­يي درون قفس

براي بادبادك نخ بريده گريست » ،

همچون يك  كاریكلماتور، مي­تواند تشخيص بدهد .

ج ـ اگر كاريكلماتوري اين قدر به شعر نزديك بشود، خب، شعر است .