|
|
با محمد قاسم زاده (برنده ي جايزهي پائلو كوئيلو به پاسِ نوشتن« شهر هشتم»)
مهدی فلاحتی شهر هشتم نويسنده : محمد قاسم زاده ۱۴۰ صفحه انتشارات كاروان، تهران « با آن دشت وسيع که پر از پرنده بود، فكر ميكنم خيلي بيشتر از صد هزار بود. ولي شانه به سرگفت صد هزار مرغ جمع شده؛ من هم نميخواهم حرفي بالاي حرفش زده باشم. از زمين كه بلند شديم، آسمان يكسره تيره شد. آنجا هيچ مرغي پيشاهنگ نبود. دستهيي نبوديم كه سر دسته داشته باشيم. فقط درهم مي لوليديم. خيليها سعي كردند سر دسته باشند ولي همان اول كار، فهميدند بيفايده است. اين جمع پراكنده را حتي صد تا مرغ هم نميتواند رهبري كند چه رسد به يكي. بعد، بعضي ادعايي كردند ولي آنها كه از اول بودند، ميدانند كه حرف مفت است. هنوز مسافت چنداني را طي نكرده بوديم كه صداي تفنگ هاي سرپر بلند شد. من يكي اين صدا را خوب ميشناختم. ترس همه را برداشت. بعد، پرندهها دسته دسته از آن بالا سقوط كردند. من كه از ترس، مرده بودم. عقاب هم بال به بال من بود. شانه به سر داشت پشت سرم ميآمد. صداش را شنيدم كه به شيطان لعنت فرستاد . بعد، اوج گرفت. رفتم دنبالش. خودش را رساند به باز. وقتي بالاتر از همهي مرغها زير سايهي بال باز رسيد، آرام به او گفت: - صداي تيرها زياده. ميگي چكار كنیم؟» ( از متن كتاب در آغاز داستان) *** «شهر هشتم» به هفت شهر عشق عطار اشاره دارد؛ و بازنويسي طنزآلود منطق الطير است با قلم نويسندهيي كه به گفتهي خود او با وسواس بسيار نوشتههايش را چاپ ميكند و در ده سال گذشته، شش كتاب داستان كوتاه و بلند و رمان، از او منتشر شده است. كتاب« شهر هشتم »، در سال هشتاد، برنده جايزهي پائولو كوئيلو شد. پائولو كوئيلو، نويسندهي پر آوازهي برزيلي، اين جايزه را خود در ايران بنیان گذاشته و هدف از آن، ايجاد پليست از ادبيات بين مردم دو كشور. « شهر هشتم»، بويژه به اين دليل كه با شخصيتهاي غير انسان شكل گرفته و پرسوناژهايش پرندگاناند، فضاي بيكرانهيي از تمثيل و استعاره و نماد را در اختيار نويسنده قرار داده و محمد قاسم زاده هم به راستي خوب از اين فضا سود برده است. بسا تك گوييها، خطابهها و يا گفت و گوهايي كه نويسنده از زبان پرندگان در فضاي نمادين كتاب گفته و حاشا كه در فضايي عادي و بر بستر رئاليسم، گفتن همين حرفها ممكن باشد.
***
س آقاي قاسمزاده! در پشت جلد كتاب، شما يا ناشر نوشته ايد: « شهر هشتم نقيضهييست بر داستان سيمرغ در منطق الطير عطار. نگاه از منظري ديگر. نويسنده در پايان هزارهي سوم، رويكردي ديگرگونه به اين داستان دارد. پرندگان اين بار نيز هدايت هدهد سفر خود را آغاز ميكنند اما رويدادها و وقايع راه صعب و سخت، آنان را در مسيري مياندازد كه هيچ پيشبيني نميكردند. نقيضه و نقيضه نويسي سابقهيي بس طولاني در ادبيات ايران و جهان دارد و هدف آن، طرح حرفهاي تازه در قالب داستانها و حكايات مألوف است.» پرسش بنده اينست كه شما چه خواستهايد بگوييد با اين نقيضه نويسي ؛ چه حرف تازهيي را خواستهايد طرح كنيد؟
ج سرنوشت انسان پيراموني بويژه، و انسان به طور كلي، سالهاست كه مشغلهي ذهني من است. براي طرح اين موضوع، من در پي ژانرهاي تازه نبودهام. فكر كردم عطار در روزگار خود، حرفهاي روزگار خود را با اين داستان زده است. اما اين داستان، آنقدر ظرفيت دارد كه من بتوانم حرفهايي را كه امروز ميخواهيم بزنيم، با اين داستان بگويم. آنچه در تاريخ ما به ما آسيب رسانده و ما را از شناختي عيني و از حركت همراه با شناخت عيني، بازداشته، نوعي آرمانگرايي بوده است. آرمانگرایی با عدم شناخت از آرمان. این آرمانگرایی، هميشه كليتي را مطرح كرده است؛ در حالي كه جزئيات آن آرمان، هرگز براي ما روشن نبوده است. گاه بر حسب اتفاق، راه به جايي بردهايم، اما در بيشتر موارد در تاريخ ايران، متأسفانه سر از بيراهه در آوردهايم. «شهر هشتم» نشانگر آن بيراههييست كه ما در تاريخ ايران، مكرراً پيمودهايم.
س ريختن بال و پر سيمرغ در اين قصه، ميتواند همچون نمادي تعبير شود از رنج و زحمتي كه تاريخ ايران شايد براي حفظ خود بر دوش گرفته است. به اين اعتبار، سيمرغ ميتواند هم تاريخ باشد؛ و هم ميتواند آرمان باشد به تعبيري كه شما توضيح داديد. آيا در اين بي بال و پري سيمرغ، منظور ديگري هم بوده است يا صرفاً اين آرمان به تعبير كنوني شماست؟
ج در وهلهی نخست، همان آرمان، منظوم بوده است. آنچه را كه در پياش هستيم و اوج زيبايي تلقي ميكنيم، موجود از ريخت افتادهييست. جدا از اين، بديهيست كه اين داستان، ظرفيت گستردهيي دارد؛ و همانطور كه من يك برداشت از آن ارائه دادم، شما برداشت جديدتري را داريد از اين قصه مطرح ميكنيد. اين نشاندهندهی ابعاد گوناگون اين قصه است. بله، ميتواند هم تاريخ باشد و هم آرمان. اين آرمان، چندان به ما خدمت كرده و چندان با آن بها دادهايم كه اكنون از آن آرمان مصرف شده، آنچه باقي مانده، ديگر جوابگو نيست. غذاييست خورده شده كه در ته ظرف، آنچه باقي مانده بايد خوراك پرندگان شود.
س همين آرمان را اگر ملاك بگيريم و من خواننده با شماي نويسنده همتعبير بشوم، باز اين پرسش مطرح ميشود كه چه منظوريست از سيمرغ با سي آينه كه در آينه، خود، سيمرغيست؟
ج- این یک مرغ است و این بازتابهای گوناگون وجود اوست. این یک مرغ است با سی آینهی وجودی خود. بازتابهای درونی سيمرغ است که صورت عینی پیدا کرده. سيمرغ، با خود گفتوگو ميكند؛ اما درونش در آينه براي خواننده، منظر عيني پيدا ميكند.
س مقر و محل اقامت سيمرغ، به ويرانهيي تشبيه شده، مانند تخت جمشيد. نوشتهايد: « از همان فاصله هم ميشد ديد كه بيشتر ديوارها ترك دارد و بالاي بعضيها ريخته است. فكر كردم راه را عوضي آمدهايم اما هدهد گفت رسيديم . صداش بريده بود. انگار خودش هم فهميده بود كجا آمده است. فقط همين يك كلمه را گفت و ديگر حرفي نزد. حرفي نداشت. ما را رسانده بود به دربار سيمرغ و حال بايد منتظر وقايع ميشديم. مدتي رفتيم تا همه چيز بهتر نمايان شد. پردهي بزرگي كه از تابش آفتاب، بيرنگ و از وزش باد، سوراخ سوراخ شده بود، جلو مقر سيمرغ آويزان بود. هدهد، تا آن را ديد، شل شد. چند قدمي جلوتر از من بال ميزد و من، خوب مواظبش بودم كه چكار ميكند. عقاب هم كنارش بود. برگشت به طرف هدهد و گفت: هدهد! راه را عوضي نيامدهايم؟ هدهد كه واقعاً ناباوري، توانش را گرفته بود، با ته ماندهي صدايش گفت: نه، مطابق نقشه آمدهايم. ولي اينجا چرا اينطوري شده؟ عقاب گفت: بيشتر به مقر جغدهاي بياباني ميماند. من را ياد تخت جمشيد مياندازد. هدهد گفت: والله نميدانم چه بگويم. خدا به دادمان برسد. عقاب كه حسابي پكر شده بود، سر تكان داد و چيزي نگفت. با ديدن سر تكاندادن عقاب، هدهد برگشت و مرغهاي پشت سرش را نگاه كرد. بغض، گلويش را گرفته بود؟» حال با توجه به منظور شما نويسنده از سيمرغ كه آرمان باشد و آرمانخواهي در تاريخ ايران؛ امّا سيمرغ، براي خوانندهيي كه با شما مستقيماً دربارهي اين قصه صحبت نكرده باشد، بيشتر، نماد قدرت سياسي و مركزي ايران در يك روند تاريخي ميتواند باشد؛ نماد پادشاهي ايران كه اينطور با تحقير پرندههاي سفر كرده روبرو ميشود.
ج مقداري چنين است. تخت جمشيد، زماني سمبل اقتدار مركزي ايران بود؛ خود، مركز اقتدار ايران بود. اما اكنون، چيست؟ جز، جايي كه ما به شماري توريست نشان بدهيم. بله، تاريخ ايران، درخشان است و من هم به عنوان يك ايراني، اين تاريخ را دوست دارم. اما نشستن بر اين ويرانهها و نظاره كردن اين ويرانهها و فراموش كردن مسائل و مصائب و ويژگيهاي زمان حال، به راستي چه دردي را از ما دوا ميكند؟ همهي ملتهاي باستاني دنيا، چنين ميراثي را دارند. چينيان، يونانيان، رميها و غيره، اما آيا واقعاً آنطور كه ما ايرانيان به اين ميراث مينگريم، آنان هم به ميراث تاريخي خود مينگرند؟ تخت جمشيد براي بسياري از ايرانيان، به صورت يك معبد در آمده است. در حالي كه اين اقتدار سياسي، سالهاست كه دورانش سپري شده. و ما سالهاست كه دورهي كسادي و ركود را ميگذرانيم. اينقدر نگاه به گذشته و به اين نمادهاي قدرت، نوعي خود فراموشيست. نوعی بازگشت به عقب است. به همین دلیل، به عمد، من این قسمت را اینطوری نوشتهام که اشاره کردید.
|