|
|
با امير حسن چهلتن ( قصه نويس)
تهران ، شهر بي آسمان نويسنده : امير حسن چهلتن ۱۲۵ صفحه انتشارات نگاه ، تهران
« پسربچهي ده دوازده ساله از خانه بيرون زده بود. سربازها تفنگها را لب جادهها ميگذاشتند و فرار ميكردند. همه جا صحبت اين بود كه سربازهاي اجنبي به همين زوديها به تهران ميرسند. تهران بزرگ و درندشت بود. لاله زار و زن بي حجاب داشت. بهارستان وكاخ لقانته داشت . سينما و ميدان توپخانه داشت. باغ ملي و ايستگاه قطار داشت و او ميتوانست خودش را گم كند. كسي نمي شناختش.» □ « مثل مور و ملخ از پلههاي خانهي ۱۰۹ پائين ميآمدند. روي شانهها و زيربغلها پر بود قالي و جامهدان و صندلي. گلدان و پرده و پتو. كلاه و كاسه و لنگهي برنج. چهارپايه و صندوق و كرسي. ديگ و لحاف و سطل. پارچ و بقچه و تشك. كتاب و دفتر و دستك. جارختي و چتر و قفس. خانهي مصدق، مثل كف دست، پاك شد. كرامت تا دو سه سال بعد، افسر تودهيي ميفروخت.» □ « طلا يك قدم ديگر جلو آمد. صدايش را پائين آورد: - يه دفعه بيا يه كار ديگهيي بكن! كرامت نگاهش كرد. ناباور گفت: - يه كار ديگه؟ آره. غير از اون كاري كه همه ميكنن. كرامت به دورو برش نگاهي كرد. با شيطنت گفت: - تا حالا فكر شو نكرده بودم. بعد، يكهو خلقش تنگ شد. اصلاً چرا بايد كار ديگهيي بكنم؟ طلا گفت: اونوقت شايد وضع همه مون بهتر بشه. كرامت سرتكان داد: بهتر ميشه. مطمئنم. طلا گفت: از كجا مطمئنی؟ تازه وضع من چي ؟ وضع اونايي كه دارن ول ميكنن و مييان اونطرف؟ كرامت گفت: حالا ديگه نوبت ماست. طلا سرش را كج كرد و گفت: تو خيلي هم كنار وايساده بودي! كرامت گفت: اما من زجر كشيدم. حالا كي بايد انتقامشو پس بده؟ كرامت دستش را تا نزديك كشالهي ران پائين برد: اونايي كه زورشون از بقيه كمتره .
( پارههايي از رمان « تهران ، شهر بي آسمان » )
***
تهران: ابر شهر. مركز جاذبهي گرسنگان و روستائيان كنده شده از زمين و روستاي خود. تهران: مركز تناقضهاي جامعهي چهل ميليوني ايران در دههي پنجاه خورشيدي. تهران: با كمربند قطور فقر در اطراف و در حاشيهاش. مركز انقلاب ۵۷. اين زمينه را چهلتن در رمان « تهران، شهر بي آسمان» گسترده است تا بر آن، روند تغيير يابندهي موقعيت شخصيت اصلي رمان خود را كه نام «كرامت» بر او گذاشته، روايت كند. اين رمان، از نظر زبان، توجه جلب كن و خود ويژه است. در «تهران، شهر بي آسمان» همزمان با پرهيز از غلتيدن در زبان و بيان غليظ و نسبتها و فحاشيهاي لمپني، نويسنده توانسته است فرهنگ و زبان نمونهي لمپنهاي معروف به لوطي و داشمشتي را با مهارت و به كمال منعكس كند. اما امتيازهاي ديگري هم اين رمان دارد.
***
س آقاي چهلتن! از برگهاي نخست اين كتاب، آدم با دو قصهي موازي ناهمزمان روبروست. يكي، مركز زمانياش دههي سي خورشيديست. دورهي كودتاي ۲۸ مرداد؛ و ديگري، بعد از انقلاب ۵۷ است. در بعضي پارههاي رمان اما خواننده احساس ميكند كه با چند قصهي موازي روبروست. براي نمونه در صفحهي ۲۱ و ۲۲ كتاب، اين چند قصهگي برجستهتر است. پرسشم اينست كه آيا محور كار در اين رمان، بر دو قصهي موازيست يا در قسمتهايي خواستهايد بر ترسيم خط قصههاي ديگري هم كار كنيد ولي دستكم آنطور كه در رمان چاپ شده پيداست، به آن گستردگي و كارشدگي آن دو خط اصلي رمان، برجسته نشده است. چنين است آيا؟ يا صرفاً اين قسمتها روايت بازگشت به عقب است در ذهن شخصيت اصلي رمان - كرامت؟ كه اين بازگشتها البته الزاماً شكل و قالب يك قصه به موازات قصههاي ديگر را به خود نگرفته است.
ج- موضوع و رويدادهاي اين رمان، بين دو جنگ جهاني دوم و اشغال تهران و جنگ هشت سالهي ايران و عراق ميگذرد. شخصيت محوري، آدميست به نام كرامت، و موضوعات گوناگون بر اثر تداعي معاني، زندگي پر شر و شور اين شخصيت در بين دو جنگ و اين دورهي نسبتاً طولاني روايت ميشود. كرامت، سه رابطهي عشقي دارد. هر كدام ميتواند بنا به تعبيرشما يك داستان باشد. يك زندگي سياسي اجتماعي دارد كه ممكن است آن هم يك داستان باشد. ولي آنچه كه همهي اينها را به هم وصل ميكند، مشترك بودن اين شخصيت اصلي و محوريست كه كرامت است. و آنچه كه باعث ميشود كه ما به زمانهاي گوناگون برويم و وقايع گوناگونی را كه او در زندگي تجربه كرده، با خواننده بخوانيم، بر اساس تداعي معانيست. يعني در زمان حال داستان فرض بفرمائيد زنش ميگويد چرا ما را به سينما نميبري؟ و همين باعث ميشود كه تجربههايي كه كرامت با سينما در زندگي داشته، به ذهنش بيايد. زنهاي زندگي گذشتهي او بيايند. مسائل سياسييی كه در زندگي گذشتهاش بوده بازگردد ... ساخت اين رمان، بر اساس سلسلهي تداعي معانيها است براي موزائيكوار در كنار هم قراردادن مسائل مختلف. تا آدمي را كه نامش كرامت است، بتوانيم بطور كامل بسازيم. و اگر بخواهيم تعبير شما را به كار ببريم، اين رمان، در برگيرندهي چند داستان موازي است؛ كه همه بر حول كرامت، شكل گرفتهاند.
س كرامت، تا مقطع انقلاب ۵۷، روشن است كه چهكاره بوده است. اما بعد از انقلاب، مشخص نيست و به شفافيت روايتي كه از شخصيت او در قبل از انقلاب، به دست دادهايد، بيان نشده است. چرا خواستهايد شخصيت بعد از انقلاب او را مرموز و رازآلود نگه داريد؟ در پارههايي از رمان، شما پاهاي ورم كرده و بوی گوشت سوخته و ميلهها را به ياد كرامت ميآوريد كه تصوير زندان را به ياد مي آورد. و تنها در يك جا در صفحه ۱۰۸ كتاب نوشتهايد كه كرامت نميدانست ( كرامت دورهي انقلاب ۵۷ ) كه تا دو سال ديگر، كا ر و بارش به يكي از همين زندانها ميافتد.
ج- نويسنده، بويژه در رمان مدرن، چيزهايي را ميگويد و خيلي چيزها را نميگويد. آنچه را ناگفته مانده، يا بايد تخيل خواننده كمك كند به ساختنش، ويا بايد براساس نشانهها و اشارههايی كه در كل متن وجود دارد، بتوانيم تكههاي مربوطه را درآوريم، كنار هم قرار دهيم و وضعيت خاصي را كه ناگفته يا مبهم بوده، روشن كنيم. اين، همان مشاركت خواننده با متن و با مولف است. ميدانيد كه كرامتها در جامعهي ما ريشههايي عميقتر از آن دارند كه وقايع اجتماعي بتواند دگرگونشان كند. در عين حال، در هر تغيير اجتماعي افراد ميكوشند خود را با وضعيت تازه وفق بدهند و به زندگي گذشته شان ادامه دهند. من در اينباره توضيح بيشتري ندارم.
س اما در پارهيي موارد، توضيحات مفصل و گاه اندكي ملالآور دربارهي شخصيت كرامت در كتاب ميدهيد. منظورم بطور مشخص دورهِي نزديك به انقلاب ۵۷ است. بر خواننده روشن نيست كه نويسنده چه نيازي داشته كه اينقدر مكرر اصرار كند كه كرامت حالا ديگر شده است يك آدم انقلابي و مسلمان و متدين؛ و به شدت مخالف نظام سلطنتي ست كه پيشتر برايش يقه ميدراند.
ج كرامت، سياه سياه نيست. چون يك انسان است. كرامت در همان زندگي گذشتهاش، گفته ميشود كه يك آدم لوطي مسلك است. از يتيمان و از زنان بيوه، دستگيري ميكند. به جوانان محل رسيدگي ميكند؛ به آنان پول و باصطلاح مايه تيله ميدهد. برايشان كارو كاسبي راه مياندازد. اين وجوه را هم دارد. من فكر نميكنم نمونههايي از اين دست كه در جامعهمان ساخته شده باشند، بشود خداشناس معرفيشان كرد. اينان آدمهايي هستند با خصلت هاي شرارتبار و مانند هر انسان ديگر در تنهايي خود، نيازمند وصل شدن به ماوراء طبيعه، به مذهب، به دين، به خدا و ... اين وجوه شخصيت كرامت، بارها در رمان بيان شده، و حتا همين وجوه در سينماي مطلوب او كه در كتاب به آن پرداخته شده، وجود دارد.
س بگذاريد همينجا به موضوع سينماي مطلوب كرامت در كتاب بپردازيم. چه قصدي داشتهايد از پرداختن به فيلم فارسي، بطوركلي در اين رمان و توصيف شخصيت سينمايي سه بازيگر اصلي اين سينما؟
ج بر موضوع لمپنيسم، مدتها فكر ميكردم، بر اين كه ريشههاي اين لمپنيسم در كجاست و چه چيزي باعث ميشود كه همچنان تروتازه در جامعهي ما حفظ شود. رسيدم به اين نكته كه سالهاي متمادي، سينما از طريق آنچه به فيلم فارسي معروف شده بود، سعي كرد اين رفتار اجتماعي و اين كاراكتر را مشروعيت و مقبوليت عام دهد. در اين زمان، من از سينمايي گفتهام كه سه دههي متمادي همهي همت و توانش به ترويج آرمانهايي گذشته كه در بين بچههاي جنوب و حاشيه شهر، طرفدار فراوان داشت. اين سينما سه محور داشته است: غيرت، عصمت و ناموس. اين البته تابوهاييست كه جامعهي ما گرفتارش است. همين خصلتهاست كه به نوعي بخشي از رفتار اجتماعي ما را شكل داده است. ريشههاي خشونت و حتا همين دست به يقه شدنهاي خياباني. من فكر ميكنم كه درون ما يك لمپن كوچولو وجود دارد كه گاه هالهيي از تقدس دارد. اين كار را سينما كرده است سينمايي كه من از آن در اين رمان گفتهام . همين سينما اين هالهي تقدس لوطي گري را بوجود آورده و باعث تداوم آن شده است. به همين دليل، من تصور كردهام كه بايد از اين زاويه نگاهي به سينماي ايران بشود؛ چون بويژه در شكل گرفتن كاراكتر رمان كرامت نقش دارد.
س لمپن بودن كرامت، بي ترديد، محور كار و نقطهي مركزي رمان نيست. اگر اين سخن من صحيح است، چرا اينقدر به تفصيل در اثبات لمپن بودن كرامت نوشتهايد؟ خصوصيات او را جزء به جزء توضيح دادهايد تا ظاهراً گفته باشيد كه خصوصيات لمپني اينهاست. تصور نميكنيد كه حتا با يك اشاره ميشد همين منظور را به كفايت رساند؟
ج چنين شخصيتي داراي وجوه دراماتيك فراوانيست. شايد به همين دليل سالها سوژهي دهها يا صدها فيلم در اين مملكت بوده است. من و شما رمان را براي لذت بردن هم به دست ميگيريم. من خواستهام اين لحظهها و وجوه دراماتيك را استفاده كنم. افزون براين، آدمي كه اينهمه تاثيرات وسيع در صحنهي اجتماع، در سياست و در محلهها دارد يا دست كم رمان چنين ادعايي ميكند و اين كه مي گويم درون ما بخشي از شخصيت كرامت وجود دارد؛ يعني در مقاطعي كرامت دارد از درون ما حرف ميزند و عمل ميكند- اين همه رفتار خشونت آميز كه مي بينيم بدون اينكه اعتنايي به قانون و به كلانتري و به رسيدگي به اين امور بشود، در جامعه جاريست، يعني اين خصلتها و اين شخصيت، به بخشي از رفتار اجتماعي يك جامعه تبديل شده است و بنابراين بايد همهي وجوه اين شخصيت، شكافته شود. و من تصور ميكنم كه در اين رمان يكصد و بيست صفحهيي، با اينهمه مطلب كه بيان شده، چندان هم به جزئيات شخصيتي كرامت پرداخته نشده. اگر شما ميتوانيد او را با جزئيات ببينيد، بايد به پاي قدرت و قوت رمان بگذاريد. مهدي فلاحتي
|