|
|
با ماشاءالله آجوداني (۲)
تاريخچهي احزاب و حزب دمكرات ايران نويسنده: صفر زماني مقدمه: دكتر اميرحسين آريانپور ۲۱۴صفحه مهدی فلاحتی نشر واژه آرا، تهران
نظري كوتاه به آغاز مشروطه در ايران؛ پيدايش احزاب سياسي در مجلس دوم؛ شناخت سازمانهاي سوسيال دمكرات و حزب دمكرات؛ روزنامههاي ارگان حزب؛ فعاليت و مبارزات حزب در مجلس دوم؛ تضاد ايدئولوژيك حزب با احزاب ديگر؛ و انشعاب در حزب دمكرات. اينها عناوين بخشهايي از كتاب «تاريخچهي احزاب و حزب دمكرات ايران» است كه همراه با اسنادي كه در كتاب آمده، با مقدمهي اميرحسين آريانپور، منتشر شده است. كتاب در توضيح تاريخي و باصطلاح، رونويسي از تاريخ، موفق است و شيوهي كار نويسنده هم شيوهييست علمي و منظم. از تعريف حزب، آغاز كرده، اولين احزاب دنيا در قرن هفدهم ميلادي را شناسانده و توضيح داده، به پيشزمينههاي تشكيل حزب دمكرات يا «فرقه سياسي دمكرات ايران» پرداخته و اين حزب را نخستين حزب سياسي در ايران معرفي كرده است- نخستين حزبي كه در دورهي احمد شاه قاجار تشكيل شد و مبارزهي سياسي از طريق پارلمان را وجههي همت خود قرار داد. حزبي كه رهبر پارلماني آن، تقيزاده بود و ساخت نظري آن بر رسولزاده متكي. روشنفكراني كه در كنار همفكراني چون حيدرخان عمواغلو، جمعي از تجدد خواهان و روشنفكران دورهي مشروطه را تشكيل ميدادند. اگرچه به نوشتهي دكتر آريانپور در مقدمه، اين كتاب، دانشنامهی فوق ليسانس آقاي صفر زماني است، اما اين باعث نميشود كه خواننده به ضعفهاي اين كتاب كه اساساً در اظهار نظرهاي نويسنده وتحليلهاي تاريخي او برجسته ميشود، به ديدهي اغماض بنگرد. بويژه كه شيوهی كار و زحمتي كه اين نويسنده براي جمعآوري اسناد و مدارك مربوط به حزب دمكرات ايران، در هيئت يك كتاب واحد كشيده، آنقدر قابل تقدير است كه ضعف اظهار نظرهاي بيدليل و گاه نادرست نويسنده را دوچندان ميكند. زبان كتاب، گاه زبان رايج برخي از مطبوعات رسمي امروز ايران است كه به روش كار علمي، سخت لطمه ميزند. براي نمونه، در بخشی كه به ترور ناصرالدين شاه پرداخته، نوشته است: «هواداران اتحاد اسلام كه در ايران فعاليت زيرزميني داشتند، نقشهي قتل ناصر الدين شاه را كشيدند و آن را به دست تواناي ميرزا رضا كرماني به اجرا درآوردند». نويسندهيي كه دست تواناي ميرزا رضا كرماني را به سادگي درجملهي روان خود قرار ميدهد، در قسمتي ديگر از كتاب، ترورهاي سياسي را ازشمار ضعفهاي حزب دمكرات در دورهيي از حيات سياسياش توصيف ميكند. باري، كتاب «تاريخچهي احزاب و ...»، كتابي ماندنيست براي اهل تحقيق و جستجو دربارهي فرقهي دمكرات ايران و بخشي از تاريخ مشروطه؛ مشروط به آن كه نكاتي را كه بعضاً اشاره شد، خواننده بتواند به بوتهي نقد بگذارد.
***
س- آقاي دكتر آجوداني! نويسنده كتاب «تاريخچه احزاب و… » معتقد است كه حزب دمكرات يا فرقهي دمكرات، از گرد هم آمدن برخي سازمانهاي سوسيال دمكرات و بقاياي «كميته انقلاب» و «انجمن آذربايجانيان» و عدهيي ازتندروان و پيشاهنگان انجمنهاي مخفي، بوجود آمد. اين تاچه حد با تحقيقات شما خوانايي دارد؟ البته سخن فريدون آدميت هم هست- در كتاب «فكر دمكراسي اجتماعي در نهضت مشروطيت ايران»- كه نوشتهاند: «مطالعهي تطبيقي مرامنامهي فرقهي دمكرات و دستورنامهي جمعيت اجتماعيون عاميون مشهد، روشن مينمايد كه فرقهي دمكرات، ادامه دهندهی همان جمعيت است» .
ج- البته تاحدي اين حرف، صحيح است. زيرا اينها ازهمان گذشتهي سوسيال دمكراسي ايران آمده بودند. حقيقت اينكه انجمن اجتماعيون عاميون يا حزبهاي سوسيال دمكراتي كه تا قبل از تشكيل مجلس دوم، وجود داشت، دست به اعمال ناشايستي زده بودند، تندرويهايي ميكردند- بويژه مجاهدين مسلح آن، به دليل اقتداري كه اين قدرت اسلحه به آنها ميداد، به اموال مردم تجاوز ميكردند و نمونه هاي گوناگوني داريم از اين خودسريهاي مجاهدين. اين خودسریهاي انجمنها و احزاب متعلق به اجتماعيون عاميون يا سوسيال دمكراسي، باعث شد كه مركز اين فرقه در باكو اطلاعيهيي صادر كند تحت عنوان «انتباه نامه» و تمام اينها را بعد از تشكيل مجلس دوم، تعديل كند و اعلام كند كه اگر بعد از اين، حركتي يا انجمني تشكيل بشود به نام اجتماعيون عاميون، و فرقهي مجاهدي ساخته شود، متعلق به ما نيست و غيرقانوني ست و تشكيل شعبات آن را به انتخاب اشخاص لايقي كه پيدا خواهيم كرد، واگذار خواهيم كرد. در نتيجه، با اين انتباه نامه، درحقيقت، بساط انجمنهاي اجتماعيون عاميون در ايران كه در تبريز و مشهد و جاهاي ديگر وجود داشتند، برچيده ميشود. و مقدمات تازهيي فراهم ميشود براي پيدايي يك حزب در مجلس دوم. حزب دمكرات ايران كه بعد از تشكيل مجلس دوم و در دورهي احمدشاه، تاسيس ميشود، برخرابههاي نهادهاي باقيمانده از سوسيال دمكراسي ايران، شكل ميگيرد ولي اين بار ديگر، اسلحه را بر زمين ميگذارد. مهمترين تفاوت، اين است. حزب، ديگر ميخواهد از طريق پارلمانتاريسم، فعاليت سياسي را در ايران به پيش ببرد.
س- درواقع همان اجتماعيون عاميون بود، بدون اسلحه.
ج- بدون اسلحه و با تعديلهايي در نظر. چون قبلاً اجتماعيون عاميون، عقايد افراطيیی بر سر مالكيت و موضوعهايي از اين قبيل داشت. اين عقايد، تعديل ميشود و مهمتر از همه، انديشهي ملي را هم وارد حزب دمكرات ميكنند. اين چيزي بود كه قبلاً وجود نداشت.
س- درباره ي ماهيت اين حزب، به نوشتهي نويسندهي اين كتاب، آقاي صفرزماني: «حزب دمكرات، ماهيتاً يك حزب سرمايهداري بود كه در صفوف آن بورژوازي متوسط و كوچك و روشنفكران دمكرات و نيز بخشي از زحمتكشان شهري و بخصوص خردهبورژوازي وارد شدند. فرقهي دمكرات ايران به جهت مطرح كردن بسياري از منافع و خواستهاي اكثريت جامعهي ايراني، با حسن استقبال اكثريت نيروهاي ضد استبدادی و ضد امپرياليستي و ضد ارتجاعي كشور مواجه گرديد. و بنابراين شعبههاي حزب در مدت كوتاهي در اغلب شهرهاي بزرگ و بعضي از ولايات و بخشها تشكيل شد.» منظور من بيشتر قسمت نخست صحبت است دربارهي «ماهيت» اين حزب. با توجه به اينكه رهبران اين حزب، تقيزاده و حيدرخان و رسولزاده بودند و مهمتر اينكه منشور و مرامنامهي حزب، كاملاً سوسياليستيست بويژه آنجا كه لغو همهي امتيازات را لازم ميشمرد و از برابري زارع و مالك ميگويد. چيزي كه نشان ميدهد كه در برنامه، تفاوتي چندان با اجتماعيون عاميون نداشته است. چگونه ميشود كه چنين حزبي را يك حزب سرمايهداري لقب داد؟
ج- اصلا اين نوع برخورد با احزاب سياسي در دورهي مورد بحث، برخوردي از بنياد غلط است. سرمايهداري به مفهومي كه ما در غرب در همان دوره داريم، درايران، وجود نداشت. مشكل ما در دريافتيست كه از همهي اين تعابير و مفاهيم داريم. حتا احزابي هم كه از آن صحبت ميكنيم، به مفهوم بنيادي، حزب نيستند. زيرا درجامعهي ما فرهنگ تحزب وجود ندارد. فرهنگ فرقه گرايي هست، فرهنگ ايلي هست، فرهنگ گفتوگو و مدنيت نيست. بنابراين اينگونه بحث دربارهي اين احزاب و انگ سرمايهداري زدن به آنها نادرست است. كساني كه اينطور برخورد ميكنند، بايد نشان دهند كه احزاب غير سرمايهداري در آن زمان، چه احزابي بودهاند و يا ميتوانستهاند، باشند. اين برخوردها، بيشتر از ديدگاههاي مسلكي ناشي ميشود تا برخورد ناشي از ديدگاه تاريخي باشد.
س- نويسندهي كتاب، نقاط ضعف حزب دمكرات را ازجمله منفك كردن سياست از دين و بيتوجهي به اهميت قشر قدرتمند روحاني در جامعه دانستهاند و نوشتهاند كه اين نقطهي ضعف، از جمله نقاط ضعفي بود كه باعث شد حزب دمكرات، شكست بخورد. مايلم به اين نكته بطور مستقل بپردازيم. چون بيشتر گروهها، احزاب و سازمانهاي عصر مشروطه در ايران اگرچه معتقد به تلفيق دين و دولت نبودند اما بنا به شرايط جامعه، خود و خواستهاشان راتقليل دادند و در نهايت هم براي ايجاد يك حكومت ديني، فعاليت كردند. اين بار، حزب دمكرات، چنين نكرد. كدام در شرايط آن زمان، موفقتر بوده و اوضاع را دقيق ميديده است؟
ج- آن نكتهيي را كه شما از نويسنده محترم كتاب، نقل كرديد، من تحليل تاريخي نميدانم. تحليل تاريخي برپايهي اگرها نميشود. مثلاً اگر حزب دمكرات در سرلوحهي فعاليتهاي خود ميگفت كه روحانيت نبايد از نهاد قدرت و حكومت جدا باشد، آن وقت موفق ميشد؟ اشكال ما در عدم شناخت بنياد تاريخنگاريست. هنوز نميدانيم كه در چه مقولهيي ميتوانيم تحليل كنيم و در چه زمينهيي و موضوعي، ميتوانيم صرفاً توضيح دهيم و در چه مقولهيي ميتوانيم اثبات كنيم. اين كه ضعف حزب دمكرات، شمرده شده، به عقيدهي من، تصادفاً نقطهي قوت اين حزب بود. هرحزبي كه تلاش كند در اين جهت تلاش كند و حوزهي مدني را از حوزهي سياسي جدا كند، يك نكتهي مثبت است. اين، يك نهاد مترقيست و به عقيدهي من بايد از اين زاويه به نقطهي قوت و قدرتش نگريست. اما اينكه چرا حزب دمكرات شكست خورد، مسئله را بايد درحوزهي وسيعتري در جامعهي ايران نگاه كرد و آن سرنوشت تجدد و بنياد متزلزل دمكراسي و جامعهي مدني در ايران است كه تاب و توان پرورش احزاب متعدد را نداشته. تنها حزب دمكرات، شكست نخورد؛ اصولاً تحزب در ايران، شكست خورد. كدام حزب در ايران موفق بوده است؟ احزاب درگفتوگوي متمدنانه در مقابل هم در يك جامعهي مدني شكل ميگيرند. ما وقتي بنياد اساسي براي رشد دمكراسي و تفكر جامعه مدني را در ايران نداشتهايم، بنابراين جستجوي اينكه اين حزب به اين دليل و آن حزب به آن دليل، شكست خورد، ناديده گرفتن مشكل اصلي جامعهي ماست و تنزل دادن اساسيترين مسائل تاريخي به اگر و مگرهاست.
س- اين بخش تحليلی كتاب را كه شما اين انتقادها را به آن داريد، ميتوان جزء جزء مورد گفتوگو قرارداد. اما از نگاه يك خوانندهي جستجوگر، به نظرم ميآيد كه اين كتاب، يك ضعف عمومي دارد. عمومي از اين نظر كه بسياري از كتابهاي ديگر تاريخي هم اين ضعف را دارند؛ بويژه كتابهايي كه به بررسي دورهي مشروطه ميپردازند. و آن اينست كه با توجه به تجربهي وسيع اتحاديهها در اروپاي آن زمان، در ايران، احزاب، اگرچه از روابط بين طبقات، سخن ميگفتند و از صنوف ميگفتند اما از تشكيلات صنفي و وظائف و چشم اندازهاي حضور و فعاليت آن، گويا آگاهي چنداني نداشتند. تشكيلات اتحاديهيي كه ميتوانند احزاب را حفظ كنند و حمايت كنند و در جامعه، تاثيرات عميق اجتماعي و به تبع آن، سياسي بگذارند و دولت را تحت تاثير و نفوذ قرار دهند. اين نكته را شايد بشود همچون ضعف عمومي بررسيهاي تاريخي آن عصر نگريست.
ج- فراموش نكنيد كه انواع و اقسام انجمنهاي صنفي در دورهي مشروطه تشكيل شد. ولي اين انجمنها، انجمنهاي مدني نبودند. تقيزاده يك انتقاد اساسي در اين زمينه مطرح ميكند. ميگويد كه انجمنهاي تجار تشكيل ميدهند اما در اين انجمن، كلاس شرعيات ميگذارند. تقيزاده انتقاد ميكند كه اينجور كلاسها چه ربطي به انجمن تجار دارد؟ به واقع اين انجمنها، الگوبرداري از اروپاي آن زمان هم بود اما من با نظر شما موافقم كه وجود همين انجمنها هم چون فاقد بنياد و ساختار مدني بود، در نتيجه كارساز نبود. يعني نقش واسطه بين احزاب مردم و دولت را يا مردم و دولت را ايفا نميكرد. يعني از عهدهي وظيفه تاريخي خود، برنميآمد و جاهايي هم كه ميخواست اين نقش را ايفا كند، با ارعاب و به زور اسلحه، اينكار را ميكرد. به عنوان مثال، همين انجمنها بودند، ميرزا جهانگيرخان بود كه رفت رئيس مجلس را تهديد كرد كه بايد استعفا بدهي. برخورد مدني نبود. اگر ما بتوانيم از اين زاويه نگاه كنيم، شايد بشود تاريخ ايران را نوشت؛ دست كم مراحل مقدماتي نوشتن تاريخ ايران را آغاز كرد. ما بايد ببينيم كه چه تعريفي در دورهي جديد تاريخ ازخود داريم؟ تعريفي كه ما در دورهي جديد تاريخ، از خود دادهايم، تعريف اقتدارطلب بوده است. يعني هويت تاريخي ما وقتي در اين دوره شكل ميگيرد، بيشتر بر اين اساس است كه «ما ايرانيان در گذشتهي تاريخي برجهان حكومت ميكرديم … ما اولين امپراطوري جهان را داشتيم... ما حكومتهاي مقتدري داشتيم … ». مفهوم اقتدار را ازگذشتهي ايران و تاريخ ايران، انتزاع ميكنند و چون در ضعيفترين شرايط تاريخي بهسر ميبرند، اساس حركتها و تحليلهاي تاريخي ما اقتدارگرا ميشود. به اين اعتبار، تعريفي كه انسان از خود ميدهد و آن چيزي كه در جستجويش است، اقتدار و قدرت است. و به همين دليل هم من معتقدم كه دمكراسي و آزادي در ايران، در پاي درخت استقلال ايران، قرباني شده است. اين، يك بنياد تاريخي دارد. و ما از انجمنها و احزابي صحبت ميكنيم كه در فضاي دمكراتيك و جامعهي مدني، جريان ندارند. وقتي چنين است، هر سخنی كه دربارهي احزاب درشرايط جامعهي مدني و دمكراسي، ميتوان زد، دربارهي اين احزاب و انجمنها، نميتوان؛ و با حضور و هويت آنها همخوان نيست. به همين دليل معتقدم كه با ميزان تاريخنگاري غرب و با ميزان فهم مدنيت غرب، نميشود مسائل و مشكلات تاريخي جامعهي ايران را توضيح داد.
|