با  ماشاءالله آجوداني  

(پژوهشگر تاريخ معاصر ايران و عضو پيشين هيئت علمي دانشگاه اصفهان)

                                                                                                                           مهدی فلاحتی

رسائل مشروطيت (دکترغلامحسين زرگري نژاد)

بنياد فلسفه ي سياسي در ايران (موسي نجفي)

از انتشارات مرکز نشر دانشگاهي، تهران

«بنياد فلسفه­ي سياسي در ايران»، در برگيرنده­ی چندين رساله­ي عصر مشروطه است كه برخي از آن­ها براي نخستين بار است كه توسط موسي نجفي و از طريق اين كتاب، منتشر شده است. موسي نجفي، در لابلاي رساله­هايي كه در اين كتاب، چاپ كرده، نظرات خود را نيز درباره­ي اين رساله­ها و بطوركلي برخي مهمترين مسائل عصرمشروطه، منعكس كرده است.

مراجعه به كتاب «تاريخ فلسفه­ي سياسي در ايران» و نيز تورق مقدمه­ی «رسائل مشروطيت» نوشته ي دکتر غلامحسين زرگري نژاد، تنها کمکي ست به طرح موضوع­هاي مورد نظر درگفت‌و‌گوي كوتاهي با دکتر ماشاء الله آجوداني؛ و نه بررسي اين كتاب­ها و رسائل چاپ شده در آن­ها.

***

س- آقاي دكتر آجوداني! آقاي نجفي دركتاب «بنياد فلسفه­ي سياسي در ايران»، از ميان همه­ي رساله­نويسان و پژوهشگران سياسي عصر مشروطه، يكي را برجسته­تر از ديگران معرفي كرده و گفته­اند ميرزا حسن­خان انصاري دقيق­ترين و بهترين كسي­ست كه معلومات دوره­ي مشروطه را ارائه كرده است. آيا در نظر شما اين سخن، دقيق يا نزديك به دقيق است؟

ج- بديهي­ست كه اين شيوه، اصولاً شيوه­ي برخورد درستي نيست. زيرا مشروطيت، مجموعه­يي تفكر و انديشه است و منابع مختلف مي­توانند اين مفهوم و اين تحول تاريخي را روشن كنند. دريافت ما از يك دوره و از تحول تاريخي يك دوره بايد متكي بر اسناد و مطالب و صداهاي گوناگون باشد، نه يك صدا. يك صدا هر قدر هم كه رسا و گويا باشد، نمي­تواند جنبه­هاي مختلف يك تحول تاريخي- بويژه تحولي به عظمت مشروطيت- را منعكس كند.

س- در بين رساله­هايي كه از عصر مشروطه اخيراً منتشر شده، كم نيست رساله­هايي كه امضاء يا نويسنده­ی مشخصي ندارد؛ رساله­ي «حقوق و وظايف ملت» از شمار همين رساله­هاست. اين رساله­ي مفصل، بيان روحيه و تفكر سوسياليستي­ست با مايه­يي از محافظه كاري. در كتاب آقاي نجفي، نويسنده­ي اين كتاب، مجهول است. آيا تحقيقات شما براي شناخت نويسنده­ي اين رساله، راه به جايي برده است؟

ج- متاسفانه نويسنده يا نويسندگان اين رساله، هنوز مانند بسياري ديگر رساله هاي عصر مشروطه، معلوم نيستند. در آن دوره، برخي از نويسندگان، تعمداً با اين عنوان كه ما قصد فضل­فروشي يا نام فروشي نداريم و صرفاً مي­خواهيم مشفقانه حرفهامان را بزنيم و حرفمان مهم است، مطالبي را نوشتند و منتشر كردند. گاه، مسئله­ي سانسور سياسي بوده است. در مورد اين رساله­ي «حقوق و وظائف ملت» كه مي­گوئيد بيان تفكر سوسياليستي مايه­ي محافظه­كاري­ست، به پيشينه­ي مجاهدين يا سوسيال دمكرات­هاي ايران- اجتماعيون عاميون- بازمي­گردد. اينان تفكر چپ داشتند و رساله­هاي مختلفي توسط اينان نوشته شده است. اين جريان به دليل شرايط تاريخي- از سويي نفوذ روحانيون و از سوي ديگر نفوذ حكومت خودكامه- سعي مي­كردند راه مماشات را هم در پيش بگيرند. و اين، يكي از ويژگي­هاي اجتماعيون- عاميون- يا شاخه­ي سياسي- نظامي­اش: مجاهدين، در آن دوره است؛ استفاده از دين و مذهب براي تحريك مردم. اين باعث مي­شد كه اينان خواست­هاشان را تقليل بدهند و با زبان مورد پسند جامعه، از نظر سياسي و شرعي و عرفي، حرف بزنند. اين نكته نشان مي­دهد كه شرايط اجتماعي ما، شرايط مساعدي براي رشد اينگونه سخن­ها و خواست­ها نبوده است. همين است كه ناهماهنگي در زبان و بيان و شيوه­ي ارائه­ي مطالب آن دوره مي­بينيم.

س- آقاي موسي نجفي دركتاب «بنياد فلسفه­ي سياسي در ايران» سعي كرده­اند نكاتي از اين رساله­ي «حقوق و وظايف ملت» را تحليل كنند. ايشان معتقد است كه اين رساله، نوشته­ي گروهي نيست؛ يك نويسنده داشته با اعتقادات مذهبي كه بيشتر تحت تاثير فلسفه­ي روشنگري درغرب بوده است.

ج- بسياري از چهره­هاي آن دوره مانند طالب اف يا مستشارالدوله، معتقدات مذهبي داشتند. طالب اوف كه بي­ترديد يك مسلمان بود با اعتقادات كاملاً مذهبي. اما همزمان اين افراد منافاتي نمي­ديدند بين تفكر و اعتقادات اسلامي­شان با آنچه درسوسياليسم بطور عام مطرح مي­شد و به همين دليل طالب اوف، مسلمانی­ست كه اعتقادات سوسياليستي دارد. يا مستشارالدوله، مسلماني­ست كه درعين داشتن اعتقادات مذهبي، به همه­ي دستاوردهاي قانونگرايانه­ی مشروطيت توجه دارد و مي­پندارد كه اعتقاد به اين دستاوردها با اعتقادات مذهبي، منافات ندارد. اين شيوه­ي انديشيدن بخشی از جريان مترقي آن دوره بود. بخشي كه با اعتقادات مذهبي، گرايش چپ يا گرايش مدرن داشت. اين بخش، معرف جرياني بود درون تفكر اسلامي كه به مدرنيسم پاسخ مي­داد.

س- اما به هر حال، هرچه بود، به گفته شما و تاكيد شما دررساله­هايتان، علت عمده­ی شكست مشروطه، تقليل خواست­ها و مماشات روشنفكران سكولار باسطح خواست هاي سنتي مردم بوده است. درهمين زمينه نويسنده ي كتاب بنياد فلسفه ي سياسي درايران پرسشي را مطرح مي كنند وآن راپرسش كليدي مي دانند. پرسش اين است: اگر به گفته ي دكتر فريدون آدميت تصور روشن از مشروطه تنها از آن لايه يي نازك از روشنفكراني بود كه معتقد به حكومت دمكراسي غربي بودند، چرا مشروطه گري و حكومت قانون در ساير كشورهاي اسلامي و آسيايي مانند ايران ريشه ندوانيد؟ درحالي­كه بخصوص دركشورهاي عربي مانند مصر و سوريه، فرنگ­رفتگان و تحصيل كردگان در مبارزات ملي، نقش مهمي داشتند؛ اما انقلاب عظيمي مانند مشروطه فقط درايران اتفاق مي­افتد.

آقاي نجفي، علت را از جمله، پيشزمينه­هاي فكري، سياسي و سنت- بويژه- و ميراث فلسفه­ي سياسي ايران مي­دانند. شما چه مي­گوييد؟

ج- من با ايراد ايشان به آقاي آدميت موافقم. آقاي آدميت سعي كرده­اند مشروطيت را از ديدگاه يك جريان روشنفكري سكيولار و حتا درپاره­يي موارد، آته­ئيست بنويسند؛ و نشان دهند كه صداي اصلي مشروطیت، صداي روشنفكر عرف­گراي غيرمذهبي و مدرن و جديد است. اين، البته مبالغه است. اين شيوه­ي تاريخنگاري، باعث بسياري سردرگمي­ها درمملكت ما شد. از اين جهت، من با آقاي نجفي همعقيده­ام. اما اين تاكيد آقاي نجفي بر فرهنگ ايران و سنت در تفكر مشروطه، چيزي نيست كه از نظر آقاي آدميت هم پنهان بوده باشد. نكته اين است كه وقتي تفكر جديد وارد ايران مي­شود، با گذشته­ي ما برخورد مي­كند؛ كل سنت ما را زير سئوال مي­برد؛ و همزمان ما مقاومت سنت را هم مي­بينيم. و اينجا شايد بشود آن حرف اساسي­تر را زد: چون نهادهاي سنتي بسيار قوي بود و روشنفكري نمي­توانست خود سنت را بطور اساسي نقد كند، و متاسفانه در پاره­يي موارد به جاي نقد آن را نفي كردند، نتيجه اين شدكه تفكر سنتي از طريق همان «تقليل و تطبيق» توانست مسائل جديد را با زبان مذهب و سنت، مجدداً طرح كند و سنت به شكلي ديگر، در لباس مدرنيسم، خود را به همه­ي تحولاتي كه در جامعه اتفاق مي­افتاد، غالب كند.

و اين نكته كه آقاي نجفي مي­گويند در جوامع ديگر- براي مثال در كشورهاي عرب- همعصر مشروطه تحصيل كردگان و فرنگ­رفتگان بوده­اند، بله؛ كمابيش، تحول جوامع شرقي، همه مانند جامعه­ي ما بوده است. امروز ديگر چندان به اسناد و مدارك دسترسي داريم كه مي­توانيم به جرات بگوئيم كه در كشورهاي شرقي- حتي در ژاپن كه سرنوشت كاملا جداگانه پيدا كرد- از همين روند «تقليل و تطبيق» گذشتند. البته درجه­ي اين «تقليل و تطبيق» در كشورهاي گوناگون، متفاوت بوده است. براي نمونه، تركيه را در نظر بگيرید. در آنجا هم آمدند تفكر جديد را با شرع تطبيق دادند و همينجاست كه مي­گويم پاشنه­ي آشيل مشروطيت. شما تفكري را كه از بنياد از شرع جدا شده و بر اين اعتقاد استوار است كه انسان بايد قوانين را وضع كند و اين انسان قوانين ديني و شرعي را كنار مي­گذارد و يا تفسير ديگري از آن ارائه مي­دهد، اين تفكر را شرعي مي­كنيد. اين روند «تقليل و تطبيق»، در همه جا در جوامع شرقي حضور داشته است. اما اين كه فرهنگ ايراني در رويداد انقلاب مشروطه نقش داشته باشد و اين فرهنگ ايراني را اگر با دريافت از نظر ايشان، فرهنگ شيعي تلقي كنيم، اين درست است. به اين معني که همان روند «تقليل و تطبيق» با وجود روحانيون و نقش آنان در تحولات ايران، مطلقا تصادفي نيست. شما در انقلاب مشروطه مي­بينيد كه روحانيون، رهبري را در دست دارند و در انقلاب ۵۷ هم مي­بينيد كه روحانيون، رهبري را به عهده مي گيرند. در تفكر سياسي دوره­ي مشروطه، نكته­ي جالبي وجود دارد: وقتي مي­گوئيد ملت؛ رئيس ملت، روحاني­ست. و آنگاه كه مي­گویند دولت؛ رئيس دولت، شاه است. ملت را به معناي پيروان دين مي­ديدند و رئيس اين ملت، طبيعتاً مي­شد روحاني و روحانيون. دولت هم  در مقابل ملت و پيروان دين و پديده­يي عرفي بود، و رئيسش شاه يا شخص اول و دوم مملكت بود.

س- از روحانيون مشروطه خواهي كه خواستند اين ملت ودولت را- به همين مفهومي كه شما مي­گوئيد- آشتي بدهند، برخي محلاتي و نائيني را مثال مي­زنند. خود شما در رساله­هايتان، بيشتر بر نائيني تاكيد داريد؛ به عنوان بينانگذار نظريه­ي ولايت فقيه. آقاي زرگري­نژاد در كتاب «رسائل مشروطيت»- در مقدمه­ي اين كتاب، محلاتي را نخستين عالم مشروطه­خواهي معرفي كرده­اند كه به تقسيم بندي انواع حكومت­ها پرداخته است و بعد از او مرحوم نائيني همين راه را ادامه داده است. آنچه كه توسط آقاي محلاتي مورد تاكيد قرار گرفته و به نوشته­ي آقاي زرگري نژاد، بنیاد نظريه­ی ولايت فقيه در عصر مشروطه شده، همان تشكيل هيئت امناء يا هيئت فقها به عنوان ولايت فقيه در كنار بنياد سلطنت است.

ج- البته چنين نبوده است. آيت­الله نائيني به نظريه­ي ولايت فقيه معتقد بود. اما اعتقاد داشت كه در شرايط حاضر، تحقق آن امكانپذير نيست؛ و از آنجا كه مجتهد باصلاحيتي وجود ندارد، بايد حكومت مشروطه باشد و نمايندگان مردم از طريق پارلمان بتوانند سلطنت را مشروطه و مقيد كنند به قوانين اسلامي. آيت­الله محلاتي هم چنين نظري داشت. مشروطه خواهان از نوع محلاتي و نائيني، هيچكدام عملاً معتقد به ولايت فقيه نبودند و مي­گفتند تحقق چنين نظريه­يي، در شرايط جاري، امكانپذيرنيست. به همين دليل هم به مشروطيت راي دادند. و به همين دليل، به مجلس، به نمايندگان، و به تدوين قانون اساسي راي دادند. اما اين كه نوشته­اند آقاي محلاتي، نخستين عالم مشروطه خواهي بوده است كه به تقسيم بندي انواع حكومت­ها، دست زده، بايد بگويم كه ايشان، نظرات علماي نجف مانند مازندراني و خراساني را منعكس مي­كرد و اين نظرات را به زبان بسيار ساده تبيين مي­كرد. ولي در اساس كار، آنچه انجام شد، به دست آيت الله نائيني بود؛ با همان رساله­ي معروف. و او بود كه مبناي نظري مشروطه­ي اسلامي يا بيان اسلامي مشروطيتي كه درجامعه­ي ما شكل گرفته، با دلائلي عقلي و مباحث نقلي كه بتواند همه­ي مجتهدين را قانع كند، ارائه داد. و جالب اين­كه در آن دوره­ي مشروطه، حتا شيخ فضل الله نوري، معتقد به ولايت فقيه نبود. هيچكدام از علماي آن زمان، نمي­گفتند مي­خواهيم ولي فقيه حكومت كند. شيخ فضل الله نوري مدافع سلطنت بود و مي­گفت محمد­علي­شاه بايد باشد. او مي­گفت شاه، بخش سلطنت و قدرت اسلام را نمايندگي مي­كند و مسائل و قوانين شرعي بايد زير نظر روحانيون باشد. آقاي محلاتي يا نائيني، معتقد به مشروطه- برخلاف شيخ فضل الله نوري- بودند اما اشاره كردم كه مي­گفتند چون مجتهد صالحي نيست، بايد مجلس درست كنيم و قانون بگذاريم. شيخ فضل­الله نوري مي­گفت در كشور اسلامي، كسي حق قانونگزاري ندارد. قانون، در قرآن است. مشروطه خواهان و نيز روحانيون مشروطه­خواه مي­گفتند ما قوانين عرفي تدوين مي­كنيم و نه قوانين شرع. يعني مي­خواستند قدرت سلطنت را محدود كنند؛ مثلاً براي ماليات قوانين وضع كنند و براي اداره­ي مملكت چارچوب قانوني تنظيم كنند.

بنابراين، درآن دوره، ولايت فقيه، مبنا و كاركرد عملي ندارد. ولي مي­توان از نظرات شيخ فضل الله نوري، اين نكته را بطور ضمني اتخاذ كرد؛ آنگاه كه مي­گويد پنج مجتهد بايد بر قوانين مجلس نظارت كنند. اما از طرف ديگر، واقعيت اين است كه او اصولاً با تشكيل مجلس مخالف بود و معتقد بود كه شاه بايد سلطنت كند و قوانين هم قوانين اسلام است. به همين دليل به دو جهت موضوع هميشه اهميت مي­داد: يكي تاكيد بر حتميت سلطنت شاه به عنوان مظهر سلطه­ي جهان اسلام و دوم حضور قدرت روحانيون دركنار اين مظهر سلطه. اين دو با هم اساس حكومت از نظر شيخ فضل الله نوري بود.

س- دكتر زرگري نژاد در مقدمه­ي «رسائل مشروطه» تاكيد مي­كنند كه ايرانيان نمي­دانستند با انقلاب مشروطه، چه چيزي را مي­خواهند جايگزين استبداد كنند؛ نكته­يي كه بعداز انقلاب ۵۷ هم مورد تاكيد شماري از پژوهشگران تاريخ سياسي معاصر ايران بوده است. از نظر شما، همين دليل، براي توجيه شكست انقلاب مشروطه، كافيست يا انقلاب مشروطه، به دلائل ديگري شكست خورد؟

ج- البته دلائل شكست انقلاب مشروطه، متعدداست ولي اين سخن، از نظر من درست نيست. در انقلاب مشروطه، انقلابيون برنامه داشتند. مي­دانستند كه پادشاه مستبدي بر مسند است و بعد از انقلاب هم اگر شاهي بماند، مطابق قوانين مجلس بايد عمل كند؛ درمجلس هم نمايندگان، منتخبان مردم باشند وغيره. اين برنامه را حتا روحانيون مشروطه خواه هم مانند روشنفكران عرف گرا داشتند. اين برنامه، بطور گسترده در نوشته­هاي مشروطه مطرح بود. روشنفكران مشروطه در همان نوشته­ها بود كه مي­گفتند بدبختي جامعه­ي ايران اينست كه شاه، همه­ی قوانين را وضع مي­كند و همه كاره اوست. درحالي كه بايد مجلس تشكيل شود و نمايندگان مردم بايد در آن مجلس، قوانين را وضع كنند و شاه هم بايد تابع مجلس باشد.

س- درحالي­كه در انقلاب ۵۷ ، اگر بتوان ازبرنامه و قشر داراي برنامه سخن گفت، تنها از روحانيون مي­شود ياد كرد و ديگراني كه در اين انقلاب شركت كردند، در واقع، برنامه­يي براي بعد از انقلاب نداشتند.

ج- حتّا  روحانيون هم در انقلاب ۵۷ ، برنامه­ي منسجمي نداشتند. در انقلاب مشروطه، مردم و جريانات مشروطه خواه، مي­دانستند كه در برابر حكومت استبداد، چه مي­خواهند بياورند و چه مي­خواهند انجام دهند. در انقلاب اسلامي، چنين برنامه­ي روشني نداشتيم. و اين نشان دهنده­ي فقر فكري جامعه­ي ماست. نشاندهنده­ی اين است كه استبدادي كه ما در اواخر دوره­ي سلطنت، دچارش شديم، بنیان­هاي فكري ما را چندان خشكانده بود كه ما راجع به تاريخ خود، آگاهي دقيقي نداشتيم.