ظلمات

        

  

نه بس بهانه ي خواب است ،

که لحظه يي بيارامم ؛

نه جانِ من

 - چنان که بيفتم-

به خستگي اصرار مي کند .

پس اين قدم

               چگونه است

که پيش تر نمي رود ؟

 

هميشه چشم بسته

- يا چه فرق مي کند؟

هميشه تاريک بوده است .

و چون که زاده شدم درشب،

هيچ خيالي ام از روز نيست .

و ازجدالِ پُرازهاي وهوي

- که شايد تَني چو نيزمن در آن سهيم بوده است ،

ندانستم آخر:

شکست خورده يا پيروز کيست .

 

هميشه چشم بسته

- يا چه فرق مي کند؟

هميشه تاريک بوده است .

و چون که راه  مي روم درشب ،

هيچ خيالي ام از راه نيست .

و باري ،

که مي داند آخر

- در اين ظلمات-

که   بيراه چيست .

 

 

                 مهدی فلاحتی -  ۱۹ آذر ۱۳۸۰