پائیزیّه
بهار از این چمن گریخت
و خواب و آرزوی من
تمام
مثل برگ ریخت .
قیامتی شد این زمان به ناگهان .
کجا شدی ؟
چه شد که ماه
منفجر شد اینچنین ؟
چه شد که گورها فغان به آسمان کنند ،
و هر ستاره را دوباره در دهان خود نهان کنند ؟
چه شد که هیچکس نیامد از جهانِ غیب ،
ولی تمامِ نیستی و هستِ ما
به یک اشاره دود شد
و رنگها یگانه شد ، کبود شد ؟
نه از تواَم نشانه یی ست ،
نه آگهم که خود سویِ کدام حانه می روم .
فقط همین که سقفکی بیابم و
پناه سوی آن بَرَم .
مهدی فلاحتی - لندن 9 تیر 1380
30 ژوئن 2001
|