با دكتر احسان يارشاطر

(برنده­ي نشان جورجولوي دلاويدا به پاسِ نوشتن رساله «حضور ايران درجهان اسلام» -‌ مدير دانشنامه­ي چند ده جلدي درحال انتشار ايرانيكا)

حضور ايران درجهان اسلام (به انگليسي)

نويسنده: احسان يارشاطر                                                                                        مهدی فلاحتی

۱۲۰ صفحه

ازانتشارات مركز نشر دانشگاه كمبريج انگلستان

كتاب «حضور ايران در جهان اسلام» دربرگيرنده­ي هفت رساله است از پژوهشگران پرآوازه­ي جهان كه درزمينه­ي تمدن اسلامي كار مي­كنند. نام كتاب، عنوان نخستين رساله­ي اين كتاب است از استاد احسان يارشاطر. اين رساله­ي يكصدوبيست صفحه­يي- به انگليسي- پيش از اين، نشان جورجولوي دلاويدا را به دكتر يارشاطر اختصاص داده است. نشان «جورجولوي دلاويدا» ايرانشناس برجسته­ي ايتاليايي، هر دوسال يكبار، توسط مركز مطالعات «گوستاو فون گرون باوم» دانشگاه لوس آنجلس به دانشمندي اعطا مي­شود كه آثار او در شناخت تمدن اسلامي و پيشبرد پژوهش­ها در اين پيوند، موثر بوده باشد. احسان يارشاطر، سيزدهمين دانشمندي­ست كه در تاريخ سي ساله­ي اعطاء اين نشان، آن را دريافت كرده است. رساله­ي «حضور ايران در جهان اسلام» از چند جهت داراي اهميت ويژه است: اولاً به اين دليل كه برخلاف بسياري از متن­ها وكتاب­هاي منتشر از نويسندگان گوناگون دراين زمينه، از افراط عرب ستيزي و ايران پرستي به دور است و تحليل تاريخي حضور ايران در جهان اسلام به شيوه­يی كاملاً علمي و فارغ از تعصب و جانبداري­ست. ثانياً برخلاف آثار بسياري از نويسندگان و محققان ايراني كه تاريخ نفوذ اسلام در ايران و بالعكس را ازحدود قرن يازدهم ميلادي، پايان يافته مي­دانند، بر نقش عميق­تر و گسترده­تر ايران در تحكيم و توسعه­ی تمدن اسلامي بويژه ازقرن دهم تا شانزدهم ميلادي تاكيد دارد.

 احسان يارشاطر دراين اثر، تمدن اسلامي را به دو بخش تاريخي تقسيم مي­كند: تمدن عربي اسلامي و تمدن ايراني اسلامي. تمدن عربي اسلامي با پيشوايي عرب زبانان توسعه مي­يابد و در قرن­هاي نهم و دهم ميلادي به اوج مي­رسد و ايرانيان در اين دوره به پروراندن تمدن اسلامي و زبان و ادبيات عرب مي­پردازند. تمدن ايراني اسلامي در يكهزارسال پيش نشوونما مي­كند. به نوشته­ي دكتر يارشاطر، اين دوران از حدود قرن دهم، يعني دوره­ي پاياني سلسله­ي سامانيان و تپش­هاي قلب شاهنامه­ي فردوسي كه مي­رفت تا متولد شود، آغاز مي­شود؛ و تا اواخر قرن شانزدهم ميلادي و سلطنت شاه عباس صفوي ادامه مي­يابد. اين نظريه، در حقيقت، پويايي فرهنگ و ادب فارسي در ششصد هفتصد سال نخست هزاره­ي دوم ميلادي را پويايي تمدن اسلامي مي­داند زيرا آفرينندگان اجزاء اين تمدن، همه مسلمان بوده­اند و با مفاهيم و باورهاي دين اسلام، سروكار داشته­اند. دكتر يارشاطر، دوره­ي افول و انحطاط تمدن ايراني اسلامي را از اواسط قرن هفدهم و اواخر دوره­ي تيموريان مي­داند، كه با خشونت مذهبي صفويان به عمق مي­رود و سرانجام شيرازه­ي اين تمدن در دوره­ي سلطنت خرافه­آلود شاه سلطان حسين، از هم مي­گسلد.

                                               

***

س- استاد يارشاطر! پيش از هر چيز، بفرمائيد كه چرا در همه جاي رساله­ي  the Persian Presence in the Islamic World  )حضور ايران درجهان اسلام(، به جاي ايران (Iran) از كلمه­ي پرشيا (Persia ) استفاده كرده­ايد؟

ج- اين كتاب به زبان انگليسي نوشته شده است. درزبان انگليسي، كشور ما را اززمان­هاي قديم، پرشيا مي­گفتند ولي در زبان فارسي ما به كشور خودمان هميشه ايران گفته­ايم و مي­گوئيم. در هر زبان بايد اصطلاح معمول آن زبان را به كار برد. مثلاً مصر كه در زبان خود مصريان، مصر است در زبان انگليسي Egypt  است. يا كشور يونان در زبان ما يونان است؛ در زبان انگليسي Greece است و در زبان خود يونانيان هلاس است. البته اين اواخر، كلمه­ي ايران هم در زبان انگليسي، مرسوم شده است. در زمان رضا شاه، دولت ايران از كشورهاي ديگر خواست كه كشور ما را به نام ايران بخوانند. در آن زمان، بعضي پيشنهاد كرده بودند كه چون وضع كشور تغيير كرده و صفحه­ي تازه­يي در تاريخ ايران باز شده، براي نماياندن اين تغيير و تحول، بايد از كشورهاي ديگر بخواهيم كه كشور ما را به نام اصيل آن بنامند. اين پيشنهاد و اين كار، اشتباه محض بود. زيرا Persia درزبان انگليسي و نظائر آن در ساير زبان­هاي اروپايي، با مفاهيمي متبادر است و تداعي­هاي بسيار مطلوبي دارد كه كلمه­ي Iran ندارد. در زبان انگليسي -براي مثال -وقتي مي­گوئيد Persian art يا  Persian pretry  ،براي مردم مشهور است و حكايت از يك تمدن قديمي و يك فرهنگ شكوفا دارد ولي Iranian carpet  و  Iranian poetry  آن تداعي­ها را ندارد و غالباً عاري از مفاهيمي­ست كه ما دوست داريم. به اين دليل، بنده، شخصاً و همچنين در دائره­المعارف «ايرانيكا» بطور كلي، درزبان انگليسي پرشيا Persia به كار مي­بريم تا كشور خودمان را از آن تداعي­هاي مطلوب، محروم نكرده باشيم و از اين گذشته، روال زبان را رعايت كرده باشيم.

س- اجازه دهيد مفاهيمي از اين مبحث حضور ايران درجهان اسلام را مورد نظر قرار دهيم. مقدمتاً تعريفي خلاصه از «تمدن اسلامي» به دست بدهيد تا روشن شود كه نقش ايران و ايرانيان در گسترش تمدن اسلامي، آيا نقش ايران و ايرانيان در گسترش دين اسلام است؟

ج- تمدن اسلامي، در درجه­ي اول، بر اساس دين اسلام قرار دارد. دين اسلام، در حجاز بوجود آمده و بعد به كشورهاي ديگر سرايت كرده و ملل ديگر از قبيل ايرانيان، هنديان، مردم سوريه، عراق، مصر و بعد مردم شمال آفريقا، هركدام به اندازه­يي در پروراندن اين تمدن كه دين رسمي­اش اسلام بوده است، كوشش كرده­اند وسهم دارند. البته همينطور كه من در همين كتاب «حضور ايران در جهان اسلام» سعي كرده­ام نشان دهم، سهم هيچ كشور و هيچ ملتي در توسعه­ي تمدن اسلامي، بيش­تر از ايرانيان نبوده است. اين، تنها قول بنده نيست؛ بلكه امثال ابن خلدون و احمد امين رازي، از محققين معاصر مصر، و بسياري ديگر از خاورشناسان به همين نكته توجه داده­اند، به حدي كه بسياري گفته­اند كه خلافت عباسي، درحقيقت، يكنوع تجديد حيات دولت ساساني بوده است. شايد اين قدري مبالغه­آميز باشد. ترديدي نيست كه تمدن اسلامي ازتمدن ايران و سابقه­ي فرهنگي آن، بسياري چيزها وام گرفته و اقتباس كرده است. بنابراين، سهم ايران در اين تمدن و اين فرهنگ كه تا چند قرن اول اسلام، مذهبش سني و زبان علمي و اداري­اش عربي بود، بيشتر است. اما اين كه ايرانيان در پيشرفت دين اسلام سهم به­سزايي داشته­اند يا نه، پاسخم اين است كه دين و مذهب را از ساير جنبه­هاي تمدن اسلامي نمي­توان جدا كرد. البته كه ايرانيان در اين زمينه سهم داشته­اند. معتزله فرقه­يي بسيار موثر در پيشرفت اسلام و تدوين اصول آن و منطقي كردن استدلال­هاي آن بوده، و بسياري از افراد اين فرقه، ايراني بوده­اند. از اين گذشته، بعضي از شعب اسلام مانند مذهب اسماعيلي، اصولاً در ايران رواج پيدا كرد و قوام گرفت. و همينطور مذهب شيعه، اگرچه در ايران بوجود نيامد و بيشتر در عراق و حدود كوفه ريشه دارد، اما بعدها عده­يي بسيار از ايرانيان به اين مذهب گرويدند و البته در تدوين اصول و پيشرفت آن، همت كردند. بنابراين، تمدن اسلامي، تمدني­ست بر اساس دين اسلام كه ديني عربي­ست و زبان عربي كه زبان كشورهايي­ست كه در درجه­ي اول به نواحي عربستان كه فعلاً عربستان سعودي خوانده مي­شود، متعلق است. ولي آنچه در دامن اين دين و توسط اين زبان، بويژه در چند قرن اول اسلامي، رونق گرفت و تمدن اسلامي را ساخت، نه صرفاً تلاش عرب­ها بلكه بيش­تر تلاش ايرانيان و اقوام و ملل ديگر مانند سوري­ها و مصري­ها و عراقي­هاست. اين كه عرض مي­كنم در چند قرن اول اسلام، به اين علت است كه از قرن دهم و يازدهم ميلادي به بعد، انحصار زبان عربي به عنوان زبان علم و اداره شكست. و با تمدني كه در مشرق ايران آغاز شده بود و با سامانيان –بويژه- پرورش يافت، زبان فارسي هم زبان علم وادب شد و بسياري كتاب­هاي علمي به زبان فارسي نوشته شد، بخصوص تواريخ معتبر. هر چند كه زبان عربي، كم و بيش تا قرن چهاردهم و پانزدهم و حتي شانزدهم، زبان معتبر و زبان عمده­ي تمدن اسلامي، باقي ماند.

س- كساني كه هميشه ايرانيان را عليرغم دين اسلام درتاريخ ديده­اند، البته پاسخ ساده­تري به اين پرسش­ها مي­دهند اما اگر از نقطه­ي ديگري آغاز كنيم، ازنقطه­يي كه شما در مطلبتان آغاز كرده­ايد، اين پرسش پيش مي­آيد كه چگونه ايرانيان دين و فرهنگ خود را در مدت سه چهار قرن كنار گذاشتند- از زماني كه بر مبناي تحليل تاريخي شما تمدن اسلامي آغاز به شكل گيري كرد- و به اسلام و حتا به زبان عربي رو آوردند و در قالب ديني بيگانه و جديد، فرهنگ خود را گسترش دادند؟

ج- تغيير دين توسط جامعه­هاي مختلف، چيز نشناخته­يي نيست. به علت حوادث تاريخي، بعضي از ملل، دينشان تغيير مي­كند. براي مثال، ملاحظه بفرمائيد كه رومي­ها قرن­ها مذهبي داشتند و خداياني را مي­پرستيدند كه هيچ ارتباطي با دين يهود نداشت. ولي وقتي مسيحيت را پذيرفتند، به كلي دين و مذهبشان تغيير كرد و مقداري از اصول دين يهود در جامه­ي دين مسيحي در رم و بعد در مستعمرات آن، رايج شد. همينطور خود عرب­ها اصولاً مذهبي داشتند كه مبتني بر بت پرستي و پرستش خدايان متعدد بود كه نام سه تا از آنان درقرآن هم آمده. ولي در نتيجه­ي پيغمبري حضرت محمد، اينان دينشان تغيير كرد و مسلمان شدند. مي­شود در مورد بسياري از اقوام، اين تغيير را سراغ گرفت. قوم خزر در قفقاز، مانند ساير اقوام قديم، به خدايان متعدد اعتقاد داشتند، ولي بعد يهودي شدند.

در ايران، البته دين زرتشت، قرن­ها رايج بود و در زمان ساسانيان مذهب رسمي ايران به شمار مي­رفت. ولي نبايد فراموش كرد كه خود اين مذهب هم درنتيجه­ي پيامبري زرتشت و اصلاحاتي كه او به عمل آورد، با مذهب قديم­تر ايران متفاوت است؛ و جنبه­هاي ثنويت و توحيدي در آن است كه در مذهب قديم نبود. در ايران، البته دين و مذهب با آمدن اسلام تغييركرد. مقداري به زور و در نتيجه­ي فتوحات عرب­ها و مقداري در نتيجه­ي محدوديت­هايي كه براي افراد غير مسلمان قائل مي­شدند- محدوديت­هاي اقتصادي و اجتماعي از قبيل اين كه اگر كسي مسلمان مي­شد، ارث خانواده به او مي­رسيد و در نتيجه افراد گاه براي آن كه از ارث محروم نمانند، اسلام را گردن مي­گذاشتند ولي به تدريج بسياري هم به ميل و رغبت مسلمان شدند و نه تنها مسلمان شدند، بلكه اين دين را به نقاط ديگر بردند. اگر تاريخ شبه قاره­ي هندوستان را نگاه كنيد، مي­بينيد كه بسياري از مردمي كه در آنجا مسلمان شدند، بخصوص كساني كه به تصوف اسلامي رو آوردند، در اثر تبليغ ايرانيان مسلمان شدند. بيش­تر، ايرانيان بودند كه اسلام را به چين بردند. اين كارها را نمي­شود گفت كه در نتيجه­ي فشار بوده است. البته در آن اوائل كه عرب­ها به ايران، حمله كردند و دين اسلام را در بسياري نقاط اجباري قرار دادند، بسياري به زور مسلمان شدند. چنان كه بعدها درخراسان، دين اسلام را به كليميان تحميل كردند و اينان قريب يكصدسال در خفا به دين خود عمل مي­كردند.                                                   

اما اين كه چرا دين زرتشت در برابر دين اسلام نتوانست مقاومت كند، بايد توجه داشت كه دين و مذهب را نمي­شود از فرهنگ كه جزئي از آن سياست است، جدا كرد. ايران در اواخر دوره­ي ساساني، فرسوده شده بود. به علت قدمت سلسله­ي ساساني، جنگ­هاي بي­حاصلی كه با بيزانس داشتند؛ ماليات­هاي سنگين؛ اجحاف اعمال شده توسط موبدان زرتشتي، بسياري به دين مسيحي رو آورده بودند و بسياري به دين مانوي گرويده بودند و بسياري ديگر پيرو مزدك شدند كه مذهب كم و بيش، اشتراكي و اصلاحگري بود. پيدا بود كه چيزي در ايران دارد اتفاق مي­افتد كه با اصولي كه قرن­ها در آن حكومت داشت و شايع بود، منافات دارد. در اين بزنگاه، ديني از راه رسيد با شمشير آهيخته. دين نسبتاً ساده­يي كه ايرانيان يا به زور يا به طبع، ناگزير اين دين را پذيرفتند.

س- در رساله­ي «حضور ايران در جهان اسلام»، از حافظ و خيام گرفته تا ابن­سينا و خواجه نصير و عطار و بهزاد نقاش و رضا عباسي و غيره، هنرمندان ايراني­يي دانسته شده­اند كه در دوره­ي تمدن ايراني اسلامي بوجود آمدند. يعني با اين تحليل همه­ي هنرمندان ايراني، هنرمندان تمدن اسلامي و يعني هر چيز ايراني درحوزه­ي فرهنگ و هنر كه در طول چهارده قرن پيش بوجود آمده باشد، در شمار اجزاء تمدن اسلامي قرار داده مي­شود. پس، آيا مي­شود تفكيكي قائل شد بين دو مفهوم تمدن ايراني و تمدن اسلامي؟

ج- بله. اساساً نكته­ي اصلي رساله­ي «حضور ايران در جهان اسلام» همين است كه تمدن اسلامي، به خلاف آنچه كه بسياري از مسلمين و بسياري از خاورشناسان قلمداد كرده­اند، تمدن يكپارچه­يي كه فقط اسمش را بشود تمدن اسلامي عربي گذاشت، نيست. تمدن اسلامي در سه چهار قرن اول اسلام، البته بسيار رنگ و بوي عربي داشت. زيرا هم زبان آن عربي بود و كتاب ديني­اش عربي بود، و هم پيشوايانش كه در درجه­ی­ اول خلفا بودند، عرب بودند. ولي فرهنگي كه اكنون مي­گوئيم بيشتر رنگ و بوي عربي داشت و سه ركن اصلي آن - قران و زبان و پيشوايانش - عرب بود، ساخته­ي عرب­ها نبود. اصولاً خود عرب­ها پس از آن كه اسلام را به اين جهان وسيعي كه بعد، جهان اسلام شناخته شد، دادند، كم و بيش از صحنه خارج شدند و اثر محسوسي ديگر از آنان ديده نمي­شد. آنچه بود، كارهايي بود كه ملل مسلماني كه سابقاً مسلمان و عرب نبودند، انجام دادند. يعني كتاب­هاي مهم را اينان نوشتند. دستور زبان عربي را اينان تدوين كردند. اصول نامه نگاري نثر عربي را اينان ياد دادند. اصولاً كشورداري و محاسبات و تنظيم ماليات، بيشتر ساخته­ي ايرانيان بود و اقتباس­هايي هم در اين زمينه از بيزانس در دوره­ي امويان شده بود. سكه زدن و امور اقتصادي، همه، ساخته و پرداخته­ي ملل مسلمان غير عرب بود. اين دوره را بايد گفت دوره­يي­ست كه فرهنگش ساخته ملل گوناگون است ولي رويه­ي آن، قالب آن، عربي است. اما اين، تا قرن يازدهم يا دوازدهم بيشتر طول نمي­كشد. از قرن دوازدهم، به هرحال، نوعي فرسودگي و فتوري در اين فرهنگ عربي پيدا شد و در كشورهاي عرب، ديگر آن ابتكار و ابداع و جنبش و جوششي كه در چند قرن اول اسلام ديده مي­شد، به چشم نمي­خورد، مگر استثنائاً. برعكس در همين دوره، تمدن تازه­يي جوانه زد - درخراسان و ماوراءالنهر، و نوعي احيای تمدني بوجود آمد كه ريشه­هاي قديمي در ايران داشت اما باز هم نوعي تمدن اسلامي بود زيرا مذهب و دين اين اشخاص، اسلامي بود. شعر فارسي، شروع شد. كتاب­هاي تاريخ به فارسي نوشته شد. اصول كشورداري­يي پا گرفت و بعدها در ايران مستقر شد. اين اصول را در درجه­ي اول، سامانيان بوجود آوردند و پايدار كردند و بعد غزنويان و سلجوقيان و جانشينان آنان ادامه دادند. با آغاز شدن و گسترش اين روند كه تازه در ايران دوره­ي جواني را مي­گذارند- برخلاف ممالك عرب كه دوره­ي فرسودگي و پيري را مي­گذراندند، تمدني ظاهر شد كه شروع به گسترش كرد. گسترش به اين معني كه نخست در تمام ايران، گسترده شد و بعد اقوام ترك و تاتاري كه به ايران آمدند، اين تمدن را پذيرفتند و خود مروج آن شدند. آنان اين تمدن را به عثماني و به هندوستان بردند و در نواحي ترك نشين آسياي ميانه رواج دادند. بنابراين، تمدني شد كه در دامن آن، بزرگاني كه شما اسم برديد، پرورده شدند. اين تمدن را بايد چه نام گذاشت؟ دين همه­ي اينان اسلام بوده است و بنابراين بايد گفت كه اين شاخه­يي از تمدن اسلامي­ست؛ ولي ريشه­هاي آن، ايراني­ست و آغاز و گسترش آن در ايران، شروع مي­شود و سپس به همه­ي كشورهاي شرقي اسلام، سرايت مي­كند. بطوريكه كه آن مورخ معروف انگليسي نوشته است: از تنگه­ي بسفر در غرب تركيه تا خليج بنگال در شرق هندوستان، اين تمدن، كه نماينده­ي اساسي آن زبان فارسي بود، رواج پيدا مي­كند. زبان فارسي، زبان ادبي و گاهي زبان اداري اين كشورها مي­شود و فرهنگ خاص اين مرحله از تمدن ايراني كه مشرب عرفاني دارد و بيش­تر جنبه­ي هنري دارد تا استدلالات خشك عقلي و منطقي، شايع مي­شود. بنابراين بايد گفت كه تمدن اسلامي، دو مرحله­ي مشخص دارد و اين، ربطي ندارد به اين پرسش كه تمدن اسلامي را چه كسي ساخته است؟ تمدن اسلامي را ملل مسلمان ساخته­اند كه عرب­هاي حجاز، جزء ضعيف آن هستند ولي عرب­هاي مصر و سوريه و عراق، سهم بسزايي در اين تمدن دارند، اگرچه سهم ايران، از تمامي اين­ها بيشتر است. اين، خلاف نظريه­ي غالب كساني­ست كه درباره­ي اسلام و تمدن اسلامي مي­نويسند و مي­گويند تمدن اسلامي، ديگر از قرن يازدهم و دوازدهم ميلادي، ركود آغاز كرد و بعد به انحطاط افتاد و بعد هم ديگر اثر عمده­يي از آن ظاهر نشد. اينان در نظر نمي­گيرند كه تمدني كه امثال فردوسي و حافظ و مولوي را به ايران داده، تمدني كه اين­قدر معمار خوب، نقاشي خوب و كاشي­ساز خوب، در دامن خود پرورانده و مورخين بزرگي داشته است، چگونه مي­شود آن را و اين دوره را دوره­ي انحطاط و فرسودگي شمرد؟ اين، به كلي اشتباه است. علت آن هم اينست كه كساني كه چنين تصور مي­كنند، عموماً به مصر و عراق و سوريه و شمال آفريقا توجه داشته­اند. اين كشورها، مستعمره­ي اروپا بوده­اند و تماس آنها در درجه­ي اول با اين كشورها بوده و اسلام را هميشه از نظر آنها دیده­اند. اگر فارسي را درست ياد مي­گرفتند و با شعر فارسي، خوب آشنا مي­شدند؛ اگر خطاطي ايران را قدر مي­شناختند؛ اگر مينياتور ايران را درست دقت كرده بودند، مي­ديدند كه اگرچه در كشورهاي عرب، تمدن ساكن و بعد منحط شد، اما در كشورهاي شرقي اسلامي، بخصوص در ايران، وضع غير از اين است.

س- سهم ايران در دوره­ي پهلوي­ها را مي­توان كمتر از سهم ايران در دوره­ي جمهوري اسلامي، در تمدن اسلامي دانست. اصولاً در رساله­ي شما تقريباً به دوره­ي جمهوي اسلامي، اشاره نشده. تنها اشاره­يي است به انقلاب ۵۷ و زمينه­هاي آن. پرسشم اينست كه بعد از بيست و چند سال حاكميت فرهنگ اسلامي شيعي و تربيت دست كم دو نسل بر زمينه­ي اين فرهنگ، اين دوره را چگونه مي­بينيد؟ آيا دوره­ي بازگشت به اقتدارخلفايي­ست، حال در شكل شيعي؟

ج- نخست بگويم كه هر حكومت ديني، الزاماً كمكي به فرهنگ آن دين نمي­كند يا الزاماً چيزي از فرهنگ آن دين نمي­كاهد. زيرا حكومت­هاي ديني، براي اولين بار نيست كه در دنياي معاصر، تاسيس مي­شود. حكومت ديني­يي درجزيره­ي قبرس وجود داشت، در سودان بود؛ و شايد در نقاط ديگر. زماني يك حكومت يا يك دوره، به فرهنگ يك تمدن كمك مي­كند كه نوعي نوآوري­ها و ابتكارات و پيشرفت­هايي در آن ملحوظ باشد. نمي­شود گفت حكومت ديني، فقط براي آن كه حكومت ديني­ست، به فرهنگي كمك مي­كند يا كمك نمي­كند. البته اين اولين باري­ست كه يك حكومت شيعي دردنيا پيدا شده و اين فقط، معنايش نوعي اقتدار سياسي­ست كه تمام واجبات مذهب شيعه را آنطور كه مفهوم كساني­ست كه امروز قدرت را به دست دارند، حاكم كرده است. ولي براي بنده روشن نيست كه اين، كمكي به فرهنگ و تمدن اسلامي، كرده باشد يا نكرده باشد. البته بنده، تخصصي هم در فقه شيعي و اصول مذهب شيعه ندارم ولي آنچه مي­توانم بگويم اينست كه مطلق يك حكومت و اقتدار پيدا كردن يك فرقه يا يك مذهب يا يك دين، به خودي خود، دليل پيشرفت آن دين يا قهقرايي سير كردن آن دين نيست.