با فرج سركوهي

(از فعالان عرصه­ي نقد ادبي درايرانِ دهه­ي شصت و اوائل دهه­ي هفتاد خورشيدي؛ سردبير پيشين ماهنامه­ي «آدينه» )

                                                                                                                          مهدی فلاحتی

شب دردمند آرزومندي

نويسنده: فرج سركوهي

۵۰۰ صفحه

نشر باران، سوئد

فرج سركوهي از بنيانگذاران نخستين ماهنامه­ي فرهنگي مستقل دهه­ي شصت خورشيدي ايران است (ماهنامه­ي ادبي، فرهنگي، اجتماعي «آدينه») كه درسال ۱۳۶۴ آغاز به انتشار كرد و از سال ۱۳۶۶ با سردبيري فرج سركوهي ادامه يافت. سركوهي از سال ۱۳۷۹ در آلمان به سر مي­برد و در نخستين سال مهاجرتش مجموعه­ي نقدهاي ادبي­يي را كه در «آدينه» چاپ كرده بود، يكجا منتشر كرده است. شعر، داستان، مطبوعات، سه فصل اصلي كتاب است كه چهار پيوست به اين فصل­ها افزون شده است. پيوست نخست، دربرگيرنده­ي چند نقد درباره­ي نقاشي وگرافيك است وپيوست­هاي ديگر، شامل پرداختن به برخي شخصيت­هاي تاريخ معاصر ايران مانند احسان طبري، صمد بهرنگي و احمد میرعلايي و نيز چند يادنامه و متن سخنراني. برخي مقاله­ها بيشتر يك معرفي تاريخي­ست تا نقد -عمدتاً مقاله­هايي كه در پيوند با گرافيك و نقاشي نوشته شده و بطور مشخص، مطلب «جهان چند صدايي بيداران» درباره­ي آثار مرتضي مميز. اما به طور كلي، اين كتاب را مي­توان آينه­ي موقعيت فرهنگي و ادبي جامعه­ي ايران در يازده سال ۶۴ تا ۷۵ دانست؛ زيرا برخي از مهمترين آثار منتشر شده دراين سال­ها كه شاخصی براي موقعيت آثار ادبي و هنري بوده­اند، معرفي يا نقد شده­اند. آثار رضا براهني، اسماعيل فصيح، جمال ميرصادقي، محمود دولت آبادي، اصغر الهی، سیمین دانشور، آیدین آغداشلو و دیگران. تنها در چهل و شش صفحه از این کتاب پانصد صفحه­یی، به مطبوعات پرداخته شده، درحالي كه حرفه­ي اصلي نويسنده درسال­هاي بعداز انقلاب ۵۷ ، روزنامه­نگاري و كار مطبوعات بوده است.

***

س- آقاي سركوهي! نوشتن درحوزه­ي نقد ادبي، همزمان با داشتن حرفه­ي تمام وقت مطبوعاتي را كه دورشته­ي كار جدي متفاوت است، چگونه مي­توان توضيح داد؟

ج- حق با شماست كه كار در مطبوعات و كار در زمينه­ي نقد ادبي، مي­تواند دو كار تمام وقت باشد؛ اما در كشور ما متاسفانه غم نان اجازه نمي­دهد كه يك نفر فقط در حوزه­ي نقد ادبي كار كند. من كارم را درحوزه­ي نقد ادبي آغاز كردم؛ بعد به تدريج به كار تمام وقت درمطبوعات هم پرداختم. كار در مطبوعات براي من دو انگيزه داشت: يكي مسئله مالي بود. آدم به هر حال، بايد براي زندگي كردن از جايي تامين شود و بهتر است كه از طريق كار در مطبوعات مستقل، زندگي كند. دوم اينكه من هميشه­فكر مي­كردم كه ما بايد در فضاي موجودي كه اگر به ياد داشته باشيد مي­دانيد چه فضايي بود، امكان ايجاد كنيم. «آدينه» دردهه­ي شصت، فضايي بود براي طرح صداهايي كه اجازه­ي طرح شدن نداشتند. و من فكر مي­كردم اگر در آنجا به عنوان سردبير كار كنم، مي­توانم آن امكان را بوجود آورم كه صداهايي را كه نمي­توانند منعكس شوند، منعكس كنم. ولي به هر حال، انجام دو كار متفاوت همزمان، سبب مي­شود كه آدم هيچكدام را بطور كامل انجام ندهد. می­دانید که در ایران، بسياري دوشغله ياسه شغله­اند. و بدبختانه اين يك ناگزيري­ست كه بر زمينه­ي بحران اقتصادي پديد آمده. اين سرنوشت بخصوص روشنفكراني­ست كه مي­خواهند مستقل بمانند. اين البته مي­تواند يكي از دلائل فقر نقد ادبي در ايران باشد. اما دلائل ديگري براي ضعف نقد ادبي در ايران وجود دارد كه شايد مهمتر از اين باشد. شما اگر به نقد ادبي در ايران بنگريد، به جز خانم دكتر فاطمه سياح در زماني كه هدايت و نيما با او مرتبط بودند و تحت تاثير او بودند و او تاثير بزرگي بر ادبيات مدرن ما گذاشت؛ و به جز آقاي دكتر براهني، كمتر كسي بطور پيگير به نقد ادبي پرداخته است. البته نويسندگان و شاعران در كنار كار خود نقد ادبي هم نوشته­اند – نوشته­هاي اخوان ثالث درباره­ي نيما، براي مثال. اما مي­شود گفت كه دليل اصلي ضعف نقد ادبي در ايران، فقر فلسفه است. از مشروطه به بعد، ما همواره دچار فقر نظريه­ي انتزاعي، فقر فلسفه، و فقر نظريه­ي ادبي بوده­ايم. و طبيعتاً نقد هنگامي مي­تواند ببالد و رشد كند كه بر بستر فلسفه، مباحثات انتزاعي و تفكر محض باشد. همه­ي تفكرات و گرايش­هاي گوناگون در ايران، بيشتر در سطح حركت كرده­اند تا عمق. بديهي­ست كه اين واقعيت بر نقد ادبي تاثير می­گذارد.

س – چقدر شرائط سياسي جامعه درچگونگي کار نقد ادبي، مؤثر است؟ - بويژه با توجّه به تجربه ي شما در موقعيتِ نامطمئني که کار مي کرده ايد، مي پرسم.

ج - نقد، بيشتر ازادبيات محض، به آزادي احتياج دارد. زيرا در نقد، فرض بر بحث و جدل و گفت‌و‌گو و تبادل فكر و انديشه است و درجامعه­يي كه افراد نتوانند آزادانه نظرياتشان را بگویند، نقد، لطمه­ي جدي مي­خورد. اين، فقط مربوط به دولت نيست. درجامعه­يي كه سنت­ها و قوانين نانوشته ونوشته، مانع بحث آزاد مي­شوند و سانسور و خودسانسوري را تحميل مي­كنند، چگونه مي­شود نقد ادبي رشد كند؟ ازسوي ديگر، روشنفكران ماهم كمتر عادت به شنيدن دارند. ما اصولاً جامعه­ي گفت‌و‌گو نبوده­ايم؛ ما جامعه­ي تك صدايي بوده­ايم؛ جامعه­ي تك فرهنگي بوده­ايم. در اروپا، نظريه­ي نقد ادبي و فلسفه دردوره­يي رشد مي­كند كه در يونان دمكراسي وجود دارد و رنسانس شروع به رشد مي­كند. در جامعه­يي كه افراد گوش شنيدن ندارند، نقد چگونه ببالد؟ نفي و نقد با هم است. نقد به اين معني­ست كه شما اثري را بررسي مي­كنيد، سفيدي­هاش را مي­خوانيد، ننوشته­هايش را مي­نويسيد و ساختارش را مي­شكافيد. اين نيازمند نگرش­هاي متفاوت و منظرهاي متفاوت است كه در يك فرهنگ چند صدايي مي­تواند ببالد. فقدان اين ويژگي شايد دليل اصلي ضعف نقد ادبي در ايران باشد.

س- اشاره شد به عواملي كه مي­تواند در تقويت يا تضعيف كار نقد موثر باشد؛ عواملي كه بعضاً در كار خلاقه­ي هنري هم همين تاثير را دارد. يكي از اين عوامل، كه البته بي­شك تضعيف كننده است، سانسور است. جدا از تاثير محدودكننده و بديهي­يي كه سانسور حكومتي يا خودسانسوري بر هر كار خلاقه­ي ادبي يا هنري دارد، در مورد نقد ادبي- بويژه اين عامل، چگونه عمل مي­كند و تاثير آن بر جوانب مشخص كار نقد چيست؟

ج- تاثير سانسور و خودسانسوري بر نقد، به مراتب زيانبارتر از اين تاثير بر شعر و داستان است. زيرا در شعر و داستان، به هر حال، شما با تكنيك­ها و شيوه­هاي گوناگون مي­توانيد سخن خود را بيان كنيد. از استعاره و تمثيل و كنايه و رمز و همه­ي شگردهاي كار بهره مي­گيريد و حرف خود را مي­زنيد. اما نقد ادبي، مقاله است. گرچه مي­تواند اگر ننوشته­ها را بنويسيد و نگفته­ها را بگويد و با ساختار اثر، يكي شود، و نثر قوي و زيبايي داشته باشد، گاه درحد يك اثر ادبي هم مطرح شود. اما معمولاً نقد به صراحت احتياج دارد. در اينجاست كه مي­بينيد نخست پاي سانسور در كار است و بررسي و مميزي و بعد پاي خودسانسوري. خودسانسوري در اثر چندين عامل است كه مهمترين اين عوامل، ترس و مصلحت انديشي­ست. عامل ديگر، ضوابط اخلاقي، سنت­ها، و قوانين نانوشته است. مستقيم و رودرو و به صراحت سخن گفتن، در جامعه­ي ما كمتر وجود داشته. اگر به ساختار زبان فارسي هم نگاه كنيد، بيشتر بر بيان غير مستقيم استوار است. براي مثال در جامعه­ي پدرسالاري چون جامعه­ي ما، حرمت بزرگتران را بايد حفظ كرد؛ و شكستن حرمت بزرگتر، امري منفي تلقي مي­شود. حال اگر بخواهيد نقدي در مورد آثار بزرگان ادبي بنويسيد، همواره نوعي از خودسانسوري در شما عمل مي­كند كه مبادا حرمت اينان شكسته شود.

نكته­ي ديگر اين­كه: وقتي حكومت يا نهادهاي محدود كننده و مطبوعات وابسته به آن­ها مي­توانند فلان نوشته­ي شما را بهانه­يي براي كوبيدن دوستان شما قرار دهند - و اين نكته­يي بوده كه در سراسر دوره­ي نقد نويسي من همواره در ذهنم عمل مي­كرده است- شما به نوعي خودسانسوري مي­غلتيد. وقتي بگوئيد مثلاً فلان شاعر، شعر خوبي ندارد، بلافاصله، همين جمله را آنان مي­گيرند و در مطبوعاتشان عليه آن شاعر استفاده مي­كنند؛ نه ديگر به عنوان نقد ادبي، بلكه براي مخدوش كردن چهره­ي او و حذف او. بنابراين شما بايد مدام متوجه­ي چگونگي سوءاستفاده­ها ازنقد خود باشيد.

افزون براين، محافل ادبي وهنري در ايران، هركدام فضا و روابط خود را دارند. مانند هركجاي ديگر دنيا، در ايران نحله­هاي متفاوت وجود دارد و فضاهاي متفاوت؛ تنگ نظري وجود دارد؛ سعه­ي صدر كمتر است و ... همه­ي عوارض كه در مجموع مي­توانيم بگوئيم عوارض روانشناسي و فرهنگي استبداد. اين عوارض درتك تك ما هم وجود دارد و اينطور نيست كه فقط درحكومت وجود داشته باشد.

مجموع اين عوامل، دست منتقد را مي­بندد. در طي تمام بيست سالی كه من نقد ادبي نوشتم، همواره اين عوامل را پيش روي خود مي­ديدم و همواره مي­ديدم كه اين نقد ادبي، سرانجام آن چيزي كه مي­خواسته­ام از كار درنيامد.

س- با وجود همه­ي عواملي كه اشاره شد و با در نظر داشت همه­ي صحبت­هايي كه شد، واقعيت اين است كه نقد ادبي چندان موثر است كه مي­تواند از سويي نبض بازار را تعيين كند و از سويي ديگر براي آفرينندگان مورد نقد، راه آينده­ي كارشان را شفاف سازد و آنان را به بازانديشي آثار خود وادارد؛ هرچند كه آن نقد و اين بازانديشي - بنا به دلائلي كه آمد- همه جانبه و كامل نباشد. اگر نقد، اين كاركرد اثرگذار را نداشته باشد، صرفاً محصول زحمت بيهوده­يي­ست كه نقدنويسي يا معرفي كننده­ي اثر برخود همواركرده است. اين كاركرد نقد در ايران چگونه است؟

ج- من تصورم اينست كه نقد ادبي، با همه­ي ضعف­هايي كه داشته و به­رغم فقر نظريه­ي ادبي، نقش و كاركرد بسيار مهمي در فرهنگ جامعه­ي ما داشته است. نقد ادبي توانسته مخاطبان گسترده­يي براي ادبيات و شعر ماو بويژه ادبيات مدرن ما فراهم كند. اگر مقاله­هاي احمد شاملو و اخوان ثالث نبود، تصور نمي­كنم نيما به اين سرعت و گستردگي شناخته مي­شد. اگر خانم فاطمه سياح نبود، تصور نمي­كنم تحول بزرگي را كه نيما و هدايت در ادبيات ما بوجود آوردند، مي­توانستيم شاهد باشيم. اگر نوشته­ها و تلاش­هاي دكتر براهني در دهه­ي چهل و پنجاه نبود، تصور نمي­كنم كه چنين مخاطبان گسترده­يي براي آثار ادبي دهه­ي چهل و پنجاه كه دوره­ي شكوفايي در ادبيات ماست، بوجود مي­آمد. به موسيقي ايراني توجه كنيد. تحولي كه در دهه­ي شصت و هفتاد درموسيقي ايراني پديد آمد، به ايندليل كه ادبيات موسيقي نداشتيم و كساني نبودند كه مقالات و نقدهاي گوناگون درباره­ي اين تحول در موسيقي بنويسند، نتوانست درون جامعه گسترده شود؛ و اين تحول نتوانست خود را تثبيت كند. اما همان نوشته­هاي معدودي كه در زمينه­ي نقد ادبي در دهه­ي چهل و پنجاه چاپ مي­شد، اثر بسيار خوبي در تعالي ادبيات ايران داشت. به مقالات درباره­ي داستان و رمان در دهه­ي چهل اگر نگاه كنيد مي­گوئيد «شازده احتجاب» محصول آن­هاست؛ و كارهاي چوبك، محصول آن­هاست. بنابراين است كه تصور مي­كنم نقد ادبي، به­رغم همه­ي مشكلاتي كه در ايران داشته، توانسته هم بر روند ادبيات و تعالي آن تاثير بگذارد و هم در يافتن مخاطبين و معرفي كارهاي ادبي دربين مردم.