با محمد محمدعلي

                                                                                     مهدی فلاحتی

دريغ از روبرو

نويسنده: محمد محمدعلي

۱۲۵ صفحه

انتشارات راهيان انديشه، تهران

 محمدعلي، نامي است شناسا خاصه در يك سياق ادبيات داستاني ايران؛ سبكي كه به رئاليسم معروف است. محمد علي، اين رئاليسم را در پس زدن پوسته­ي عينيت زندگي محروم شدگان جامعه به كار می­گيرد. از نخستين داستان محمد محمدعلي كه در سال ۵۴ خورشيدي منتشر شد - با نام « درهّ­ي هند آباد گرگ داره» تا اكنون، تقريباً همه­ي قصه­ها و رمان­هاي او مسير پرداختن هنرمندانه به زندگي واقعي و عيني فرودست­ترين­هاي جامعه را پيموده است؛ به تعبيري: زندگي محكومان بي­تقصير موقعيت­هاي نا خواسته را.

اما « دريغ از روبرو» :

***

س – آقاي محمدعلي! قبل از آنكه وارد كتاب شويم، بفرماييد كه اين اسم رندانه­ي « دريغ از روبرو» را به چه منظور بر اين كتاب گذاشته­ايد؟

ج – اين به سال­هاي قبل باز مي­گردد. مصاحبه­يی داشتم در سال ۵۵ با روزنامه­ي اطلاعات. در آنجا اين اسم را براي اين مجموعه كه چاپ شده، انتخاب كرده بودم. اين اسم، مكمل محتوايي اين مجموعه است؛ و دلبستگي مرا به مسائل اجتماعي و آرزوهاي قشر كارگر و زحمتكش نشان مي­دهد. موضعگيري من است نسبت به مصائبي كه بر اين قشر در طول سال­ها در ايران و جهان، گذشته است. مي­دانيد كه ما كارگر متخصص به معناي تعريف شده، نداريم – به دليل نازل بودن سطح تكنولوژي ما؛ و اگر دقيق­تر گفته باشم: جاهايي كه من رفته­ام، كارگر متخصص، به معناي تعريف شده، نبوده است و اگر بوده، من به طرف آنان نرفته­ام. به كارگراني پرداخته­ام كه زير اين چرخ دنده­ي مناسبات اجتماعي و حاشيه نشيني شهرها له شده­اند.

س – اشاره كرديد كه اسم اين كتاب را حدود  بيست و پنج سال پيش، انتخاب كرده بوديد. يعني قصه­هاي آمده در اين كتاب هم، در همان زمان، نوشته شده بوده است؟

ج – اين داستان­ها، نوشته­ي سال­هاي پنجاه و پنج تا شصت و پنج است. تعداد زيادي از اين يازده داستان، قبلاً چاپ شده.

س - « دريغ از روبرو»، قرار بوده همين يازده داستان باشد كه چاپ شده، يا مثل مجموعه­ی «چشم دوم» كه تا آنجا كه من اطلاع دارم، چند داستان را دست سانسور از آن در آورد؟ « چشم دوم» كه سال ۷۳ گويا چاپ شد، قرار بود شش داستان باشد اما…….

ج – بله. قرار بود شش قصه باشد، كه سه­تاش منتشر شد. ولي اين« دريغ از روبرو»، همين يازده داستان است. نه من، چيزي از آن برداشته­ام و نه وزارت ارشاد.

س – با يك نگاه كلي به كارهاي شما، خواننده در مي­يابد كه آنچه به تيپ سازي و  شخصيت پردازي در قصه نويسي مشهور است، در كارهاي شما نيست. در حالي كه قصه­هايتان، تقريباً هميشه، هستي واقعي و عيني چند آدم است. اما اين آدم­ها هر كدام به عنوان شخصيت داستاني­يي كه نويسنده بتواند به هرگونه كه مي­خواهد، فرمشان دهد و فرمشان را تغيير دهد و خواننده را بر اساس اين تيپ سازي به خنده و گريه وادارد، نيستند. از اين نظر عرض مي­كنم كه نويسنده از يك رشته امكانات استفاده مي­كند براي مؤثرتر كردن حرف خود؛ و گاه از تيپ سازي هم در همين زمينه بهره  مي­گيرد. هر چند كه تيپ سازي، ديگر يك شيوه­ي كار كلاسيك و در گذشته تعبير شود، اما بويژه در رئاليسم، تيپ سازي همچنان رايج است. چرا شما از امكانات و اختيارات يك قصه نويس – بويژه در اين سبك – خود را محروم كرده­ايد؟

ج – تصادفاً من تيپ سازي  و شخصيت پردازي در اين مجموعه كرده­ام؛ ولي نه به سبك مألوف و شناخته شده كه عمدتاً به تيپ سازي  و شخصيت پردازي در داستان­هاي رئاليسم سوسياليستي باز مي­گردد. يعني مثلاً چون ما از كارگران مي­گویيم، حتماً بايد آنان چيزي فراتر و مشخص­تر از انسان­هاي ديگر باشند. اين طرز تلقي از رئاليسم، بخصوص در داستان­هاي كارگري، مورد توجه من نيست. به باور من، غلو در ادبيات كارگري و كارگران، به دليل در دسترس بودن آنان، ما را بيشتر به ادبيات رئاليسم جادوئي نزديك  مي­كند. در مورد كارگران و قشرهاي پايين­تر جامعه، عرض مي­كنم. اين تيپ سازي در مورد اقشار ديگر منسوخ است.

س – هر كار هنري را به هر حال مي­توان نوعي اغراق دانست و اگر اغراق در هنر نباشد، تا حدود زيادي به سطح عينيت پديده­ها و رويدادها مي­تواند تنزل پيدا كند.  در اين معنا در سبك كار شما – رئاليسم – هم تيپ سازي و شخصيت پردازي جزئي از پرداخت هنرمندانه­ی يك اثر مي­تواند باشد . چرا نه؟

ج – با اين سخن، بطور كلي موافقم. اما در مورد اين مجموعه و بخصوص در مورد كارگران ايران كه در اين مجموعه به پاره­ئي از آنان پرداخته شده، من آن تيپ سازي را صحيح نمي­دانم. اين مجموعه، شايد اولين مجموعه­يي باشد كه كارگران و قشرهاي پايين جامعه را همانطور كه بوده و هستند، قابل لمس­تر كرده است. به جرأت مي­توانم بگويم كه هيچ كليشه­يي را در اينجا استفاده نكرده­ام تا مثلاً خوانندگان از موضع مثبت من در اين و آن مورد آگاه شوند. من موضع مثبت در داستان را در ساخت اثر مي بينم، نه در موضع گيري خود نويسنده. سياه و سفيد ديگر تنها رنگ قهرمانان ما در اين عصر نيست. همه­ي ما، همه­ي كارگران، همه­ی كارمندان، بخشي از وجودشان سياه است و بخشي از آن سفيد. و در مجموع، آنچه بيش از همه جلوه مي­كند، رنگ خاكستري­ست كه گاه به سياه نزديك مي­شود و گاه ممكن است به سفيد نزديك شود. انسان امروز، همين است.

س - «دريغ از روبرو» تلاشي­ست در جهت تثبيت ادبيات كارگري. از جلد پشت كتاب و كليشه­يي هم كه بر آن هست، اين تلاش، كاملاً مشهود است؛ جمله­هايي كه براي جلد پشت، انتخاب شده است. خود داستان­ها هم اتفاق­هاي ساده­ي كارگري­ست. اما اصرار شما در استفاده از كلمه كارگر يا از ادبيات كارگري، الزاماً با قصه هاي اين كتاب، همخواني دقيقي ندارد. در قصه­هاي اين كتاب بيشتر به كارگران نانوايي پرداخته شده است – در شش داستان. و حتاً همان كليشه­ي پشت كتاب هم عمدتاً به كارگران قاليباف يا كارگران ساختماني و نانوايي اشاره دارد. خلاصه اين كه: آنچه از مفهوم كارگر داستان­هاي شما در ذهن مي­نشيند، بيشتر، كارگران حاشيه­ي توليدند تا كارگران صنعتي.

ج – درست است.

س – خب، چرا بر ادبيات كارگري اصرار مي­كنيد، در حالي كه عمدتاً به حاشيه­ي توليد مي­پردازيد؟

ج – من اشاره كردم. به اين دليل كه ما صاحب تكنولوژي نيستيم، عمده ي كارگران ما در حاشيه­ي كارخانه­ها و كارهاي اساسي توليدي هستند. اين اما بحثي­ست جدا. من كه نمي­توانم به همه­ي مسائل كارگري بپردازم. آنقدر كه در توانم بوده و دانش من اجازه مي­داده و آشنا بوده­ام، به موضوع پرداخته­ام. من به طرف كساني مي­روم كه آنان را خوب مي­شناسم.

س – ببينيد! اين ادبيات كارگري يا رئاليسم و رئاليسم سوسياليستی­یی كه شما از آن مي گوييد، پيشينه­يي دارد و بر اساس اين پيشينه است كه من اين مقايسه را خدمتتان عرض كردم. اين ادبيات، معنايي مشخص دارد و مربوط است به بخشي از جامعه كه مستقيماً با توليد سر و كار دارد. ادبيات كارگري، در ايران،  در بين نويسندگان ما، مدافع چنداني ندارد و شما از معدود كساني هستيد كه خود را با صراحت مدافع اين سبك كار معرفي مي كنيد – البته به شيوه­ي خودتان اين سبك را به كار مي­گيريد. بر اساس اين پيشينه كه اشاره كردم  است كه مي گويم  پايين كشيدن سطح ادبيات كارگري به سطح ادبيات فقر مي­تواند به راحتي در جهت مخدوش شدن مرز اين دو گونه­ي ادبيات، انجام شود. يعني هر لايه فقير جامعه را كه از توليد رانده شده و از حيات اجتماعي واقعي جامعه به بيرون پرتاب شده، تصوير كردن، الزاماً به معناي ادبيات كارگري­ست؟

ج – بله، ادبيات كارگري­ست. من هم دارم راجع به كارگران صحبت مي­كنم. و غير از يك داستان در اين مجموعه، بقيه اصولاً راجع به مسائل و مصائب فقر نيست. من اينجا كليشه را به كناري گذاشته­ام. آدم­هاي اين قصه­ها به دليل فقر مالي نيست كه اين حوادث برايشان اتفاق مي­افتد. بله اينان كارگران حاشيه­اند. من مفاهيم را مخدوش نكردم. گوشه­يي از زندگي كارگران را كه در ايران، كم هم نيستند، نشان داده­ام. ما چرا بايد برويم هميشه به سراغ موضوع­ها و موارد مألوف؟

س – بگذاريد به يك نكته­ي ديگر بپردازيم؛ درباره­ي داستان نخست اين كتاب كه اسمش را گذاشته­ايد: « كوتاه و عاشقانه، بشود يا نشود». اين داستان، زندگي آدم­هاست با جزئيات عيني روزمره. وقتي خواندن داستان را تمام كردم، نخستين  پرسش برايم اين بود كه چرا بايد گنجشك به جاي  آدم در اين داستان، سخن بگويد؟ اگر به جاي گنجشك، آدم مي­گذاشتيد، چه تغييري در ساخت داستان­، پديد مي­آمد؟ اصولاً چه ضرورتي شما را به ساختن اين گنجشك به جاي آدم داستانتان واداشت؟

ج – درباره­ي اين داستان، يك جمله­ي حاشيه از من بپذيريد: مخاطب اين داستان، وزرات ارشاد است. من مي­پرسم داستان عاشقانه چاپ بشود يا نشود. اين شك و ترديد در لحن و محتواي داستان هم هست. داستان زندگي خانم معلم روستايي تنها، همان داستان روزگار برزخي ما نويسنده­هاست كه با وزارت ارشاد داريم. شك­ها و دودلي­ها. اينجا مي­گويم آيا هنوز هم همه­ي عشق­ها تا اطلاع ثانوي عشق­هاي سمبليك و عرفاني­ست؟ من در اينجا قرينه سازي كرده­ام. يك گنجشك است و يك زن. سرنوشت مشابه اين دو را قرينه آورده ام تا بتوانم حرف نهايي را بزنم. با بازي با زبان و لحن، من اين ترديد را نشان داده­ام. اين محملي بود كه براي طرح سئوال خود يافتم.

لبه­ي تيغ سانسور، تا حدودي از گردن ما بر داشته شده، ولي خود سانسوري بيداد مي­كند. من نمي­توانم به طرف هر موضوع عاشقانه­يي بروم. منِ نويسنده ي غير bestseller اين مملكت. آناني كه bestseller مي­نويسند­، عاشقانه­هاي دختران و پسران و چه و چه را مي­نويسند. خواستگاري مي­كنند و بابا و ننه­شان مخالفت مي­كنند و اينها… فروش هم دارد. ولي براي ما كه اين طرف قرار گرفته­ايم و ارزش هاي ديگري را در داستان دنبال مي­كنيم، گفتن از مسئله­ي عشق و بيان آن در داستان­، بسيار دشوار است. در سراسر اين مجموعه­ی قصه ببينید غير از مسائل كارگري، مسئله عشق است.