با اسماعیل خویی 2

                                                                                               مهدی فلاحتی

نهنگ در صحرا

شاعر‌‌: اسماعيل خويي

نشر هومن‌، ‌آلمان

پخش كتاب‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌، ‌آمريكا

«نهنگ در صحرا»‌ بيستمين مجموعه ي شعر اسماعيل خويي­ست. پيش از اين‌،‌ تنها هفت مجموعه از شاعر در ايران، منتشر شده و سيزده مجموعه­ي شعر ديگر در اين پانزده سالي كه خويي در خارج از كشور است. بنابراين اسماعيل خويي در شمار شاعران صاحب نامي­ست كه آگاهي روشني از شعر مهاجرت يا تبعيد دارند. درباره­ي شعر مهاجرت و چگونگي جايگاه اين شعر در مجموعه­ي شعر معاصر فارسي‌‌، اسماعيل خويی مي­گويد‌:

«غربت‌، آنگونه كه من پيش­تر در ايران مي­شناختم، شاعر، نويسنده و هنرمند مهاجر را به طور كلي به بيرون افتادگي از تاريخ دچار مي­كرد. اين مفهومي بود كه از غربت،‌‌ من در ذهن داشتم. براي مثال در نظر بگيريد شاعراني را كه دهه­ها پيش  به دليل سياسي گريختند از ايران و به شوروي رفتند. لاهوتي نمونه­يي از آن شاعران است. لاهوتي اگر در ايران مي­بود‌،‌ بي­گمان در ساخت و بافت تكامل روزمره­ي شعر امروز ايران‌‌‌‌‌‌‌‌، راه مي­برد و شاعري بود كه حضورش هم اكنون بسيار بيشتر بود از آن كه هست. دور افتادنش از جغرافياي ميهن و فرهنگ خود‌،‌ باعث شد كه در بافت و ساخت تاريخي زمانه­ي خود‌،‌ حضور نداشته باشد. بيدل‌،‌ نمونه­ي درخشان­تري­ست. بيدل‌، يكي از شاعران بزرگ فارسي زبان است ولي فقط همين چند سالي­ست كه به همت دوستم دكتر شفيعي كدكني ايرانيان دارند با شعر او ‌آشنا مي­شوند. باري،‌ هراس من هميشه اين بوده است كه ما نيز دچار اين برون افتادگي از تاريخ شويم‌؛ ولي ‌آنچه كه در اين زمينه به ما اميد مي­دهد‌، اين است كه پايانه­ي قرن بيستم‌، برابر است با رشد تكنولوژي تماس گرفتن انسان‌‌، با انسان. ماهواره­ها را داريم‌، ماشين فكس را داريم‌، تلفن را داريم و بسياري وسيله­هاي ديگر براي آن كه آنچه امروز در غربت مي­آفرينيم‌،‌ فردا به دست هم ميهنان خود در ايران برسانيم. و از اين نظر‌، گمان مي­كنم ‌آن هراسي كه در من بوده و هنوز در بسياري از دوستان من هست، ديگر بي بنياد شده باشد. البته كه حضور تاريخي­مان اكنون در ايران چشمگير نيست‌، ولي به راستي بي ريشه نيز نشده­ايم».

و اما درباره ويژگي­هاي شعر اسماعيل خويي‌:‌ زبان در شعر خويي، شايد مهمترين ويژگي­يي باشد كه سبك اين شاعر را از سبك شاعران ديگر متفاوت و متمايز كرده است. زبان مستقل‌، قطعاً يكي از معيارهاي مهم تثبيت كار و زبان يك شاعر است اما اين‌، در ضمن مي­تواند اين خطر را هم داشته باشد كه شاعر صاحب سبك‌، در سبك و زبان خاص خود زنداني شود. اسماعيل خويي و شعر و سبك شعر او در اين زمينه يك نمونه است ـ البته جدا از سروده­هايي كه در قالب كلاسيك و كهن دارد. شعر اسماعيل خويي‌، ديگر نياز به امضا‌ء او ندارد. به روشني معلوم است كه سروده­ي خويي­ست. اين ويژگي‌،‌ زندان اسماعيل خويي هم هست. خويي از تجربه كردن زبان­ها و سبك­هاي ديگر شايد تن مي­زند تا سبك ويژه­ي خود را حفظ كند. اين ويژگي را در نقد امروز ادبي در جهان‌،‌ نه تنها نقطه­ي قوت نمي­دانند‌، بلكه يكي از نقاط ضعف شعر يا شاعر مي­دانند. اسماعيل خويي در اين­باره مي­گويد‌:

«دو نكته را بايد با هم در اين زمينه به ياد بياوريم. يكي اينست که رسيدن به سبكي ويژه و زباني ممتاز‌، آرزو و ‌آرمان هر شاعري­ست؛ چنان كه دست يافتن به سبكي شخصي، آرمان هر هنرمند، بطور كلي­ست. اما آنگاه كه اين ‌آرمان و آرزو به دست آمد و واقعيت يافت، چه؟ يك نمونه به دست دهم‌:‌ چند سال پيش‌، به نظرم  رسيد كه برخي از شعرهاي مرا دوستانم در ايران با امضاهاي ديگري چاپ كنند. پاسخ اين بود كه نخير نمي­توانیم اين كاررا بكنيم زيرا شعر تو از دور داد مي­زند كه شعر توست و همگان خواهند دانست كه يوسف ماندگار ـ مثلاً، همان اسماعيل خويي­ست .

اين چگونگي به خودي خود و در حد خود، يكي از خوبي­ها و بدي­هاي سبك داشتن است. خوبي­اش در اين است كه شاعر يا هنرمند بطور كلي، شناسنامه پيدا مي­كند ، چهره­ي او همه جا با رنگ و انگ مشخص آشناست براي همگان. بدي­ش، يكي همين است كه در چنين شرايطي شاعر زنداني سبك خود مي‌شود. اما زندان به معناي ديگر هم داريم كه من آن را بسيار با اهميت مي­دانم. اين كه شعر من فعلاً به دليل سانسور نتواند در ايران چاپ شود، زياد با اهميت نيست. با اهميت تر اينست كه شعر من از درون در يك زبان ويژه زنداني بشود. در چنين صورتي ـ آنگاه كه شاعر سبك خود را يافت- اگر با اين چگونگي، خرسند باشد، به تدريج كارش به تكرار و در خود فرو رفتن و به گونه­یي ابتذال دروني خواهد گرائيد. اخوان، استاد بزرگوار و نازنين من، اين نيكبختي و در عين حال بدبختي را داشت كه هم در جواني به اوج سبك ويژه­ي خود و به اوج شگفتي برداشت ويژه­ي خود از زبان شعر خراساني دست يافت و شد اخوان ثالث. و خب، آنگاه كه شما از قله آغاز مي­كنيد، ديگر بالاتر از قله كه نمي­توانيد برويد؛ بايد فرود بيائيد. يا دست كم در يك خط مستقيم پيش برويد. خود من، اين احساس را ساليان است كه دارم و گمان مي­كنم آنگاه كه آدم به اين حس مي­رسد كه به خود مي­گويد اينك كه تو به زبان ويژه­يي دست يافته­اي، مي‌خواهي از اين پس چه كني، دو راه بيشتر در پيش پا ندارد. يا بايد بنشیند و از كيسه بخورد و همچنان خود بودگي­اش را نشخوار كند ويا دست به انقلاب دروني نسبت به خود بزند. بر ضد خود عصيان كند و نهراسد از اين كه شعرهاي تجربي بعدي­ش از شعرهاي پيشين او حتا بدتر از كار در بيايند و در چشم دوستداران شعر او آن  درخشش­هاي پيشين را نداشته باشند. من خود هر گاه حس كرده­ام كه زبان شعر من دارد به يكنواختي مي­رسد، آگاهانه كوشيده­ام كه تجربه­هاي ديگري نيز انجام دهم».

اگرچه زبان خویي در همه شعرهايش در مجموع يكسان است اما به تناسب موقعيت، گاه تناسب زبان با آن موقعيت معين، برجستگي آشكاري دارد. بويژه شعرهايي كه در سوگ فرزندش هومن سروده و شعري که با نام « بچه ­ي بد »، درپيوند با قتل فريدون فرخزاد توسط مأموران حکومت وقت، منتشر كرد. شعري كه بعد از انتشار خبر قتل و چگونگي قتل فريدون فرخزاد نوشت، نمونه­يي­ست در اين زمينه. خويي در اين شعر خواسته است نشان دهد كه مقتول، اهل سياست به معناي رایج نبوده و در واقع در ميداني كه نمي­بايسته بازي كرده و بر همين زمينه هم كشته شده است. اين منظور و معنا را خویي در اين شعر با زباني چندان مناسب معنا سروده كه اين شعر را به شاخصي از تناسب زبان خويي با موقعيت هاي متفاوت تبديل كرده است. اسماعيل خويي درباره­ي اين تناسب زبان با موقعيت شعر مي­گويد:

« من به راستي، آگاهانه اين كار را نمي­كنم. زبان هر شعر را خود آن شعر تعيين مي­كند. اين سخن متناقض نيست با آنچه پيش از اين مي­گفتيم. لحظه‌يي كه من حس مي­كنم كه دارم يك ويژگي را در كار خود برجسته مي­كنم مي­كوشم ـ آگاهانه مي­كوشم ، از آن ويژگي دور شوم. اما اين­گونه نيست كه درلحظه­ي سرودن هر شعر، تصميم بگيريم كه با اين روال زباني يا به آن شيوه­ي ديگر زبان به سراغ اين شعر بروم. در حقيقت، شعر است كه خود را مي‌سرايد. و اين نكته را، به طور كلي، مي­شود گفت كه شعر است كه شاعر را مي­سرايد و نه برعكس. البته كه شعر براي آن كه شاعر را بسرايد، نيازمند آن است كه شاعر، پيشاپيش، آمادگي اين سروده شدن را پديد آورده باشد».

و اما شعر « بچه ي بد » :

        « نمي­گذارند

مي­بيني؟

نمي­گذارند

كه دور از نفس و بوي مهرباني مادر

در گاهواره­ي تنهايي­ات بلمي

پستانك خيال را بمكي

و با با عروسك گوياي شعر

-يادگار خواهرك خويش -

گرم بازي باشي

و ترس

- لولوی تاريك ترس را

از خود

به جغجغه­ي واژگان

برماني

و مثل يادي از خوابي خوش

و يا چو عكسي در قاب خوشتراش خودش

راضي باشي

به اين

همين كه بماني.

اما

نه،

نمي­گذارند.

خمان

خمان

به چه هنگام شب

و از كجاي جنگل اين سايه­هاي پچپچه گر

لولو مي­آيد

گلوي بچه­ي بد را مي­بُرد

و سينه­اش را مي­دَرَد

و آرزوهايش را

بر مي­دارد

مي­بَرد،

خام

خام

مي­خورد .»