با اسماعيل خويي

(از شاخصترين چهره هاي صاحب سبکِ شعرمعاصرفارسي)  

                     

                                                                                                                       مهدی فلاحتی

پژواك جانسرود دلائينگان

شاعر : اسماعيل خويي

نشر گردون، ‌آلمان

« اي چمن آراي بامداد ‌آواز!

         گلبانگ دلنواز تو پژواك جانسرود دلائينگان!

آيا هواي زاغ شدن داشتي

  به سنت ديرين دير زيستن

                         اينجا

ـ كنار سفره ي اين گندزار ‌ـ

وقتي كه مي پريدي از قفس سرخ سينِگان‌؟ »

‌‌‌‌‌

آنچه ‌آمد‌، قسمتي از شعر «سه لحظه از هماره ي غربت‌» اسماعيل خويي ست كه در آغاز يكي از تازه ترين كتاب هاي شعر او ـ ‌«پژواك جانسرود دلائينگان‌» ـ‌ چاپ شده است. اين كتاب‌، در برگيرنده ي چهل و نه شعر كوتاه و بلند و كهن و نيمايي خويي ست.

«پژواك جانسرود دلائينگان»‌، هجدهمين دفتر شعر اسماعيل خويي ست در خارج از ايران. او از سال ۶۳ خورشيدي‌، كتاب شعرش را در خارج از ايران منتشر كرده است. پيش از سال ۶۳‌، نه مجموعه شعر از خويي در ايران منتشر شده بود‌، البته تا سال ۵۷.

اسماعيل خويي و كار او به معرفي نياز ندارد و هر كس اندك ‌آشنايي يي با شعر او داشته باشد،‌ نيك مي داند كه حساسيت هاي زباني در كار خويي‌،‌ چقدر اهميت دارد.

***

س ‌ـ آقاي خويي! قبل از هر چيز مي­خواهم اين پرسش بارها تكرار شده و هرگز پاسخ نگرفته‌ ‌ـ پاسخ جامع و مانع نگرفته ‌‌ـ را تكرار كنم‌: مدرن بودن شعر را در چه مي­بينيد‌؟

ج ‌ـ‌ در نگرش به جهان ـ بيش و پيش از هر چيز. شاعران پيش از نيما‌، در حقيقت‌، از روی ديوان­هاي ديگر شعر مي­سرودند؛ نه از نگريستن به انسان و جهان. هرگز يادم نمي­رود كه در چهارده ‌ـ پانزده سالگي غزل مي­سرودم و مي­دانستم كه در غزل، ‌چشم يار به نرگس مي­ماند و لب او به لعل،‌ و و و … اما اگر نرگس را در باغچه مي­ديدم، نمي­شناختم و نمي­دانستم نرگس‌، به راستي، چگونه گلي­ست. پيوندها را مي­شناختم، ‌بي آنكه واقعيت­ها را بشناسم. طبيعي بود كه چنين شعري، شعر امروز نباشد. چرا كه نگرش ‌آن، نگريستن امروزين به انسان و جهان نيست. نيما يوشيج اين درس بزرگ را به شاعران پس از خود داد كه همه­ي ديوان­هاي شاعران را كنار بگذاريد و با چشم خودتان به جهان نگاه كنيد‌؛ با گوش خودتان بشنويد؛ و در نتيجه‌: با زبان خودتان سخن بگوييد. چنان كه نيما‌، خود به راستي، بيش و پيش از همه­ي شاعران زمان خود‌،‌ با زبان خود سخن گفت. اين است اصل قضيه.

س ‌ـ بنابراين، زبان، ‌محور اصلي اين رويكرد است. رويكرد مدرن‌، ‌زبان مدرن مي­خواهد، و اين مدرنيت،‌ ويژگي­ها و گستره­ي خاص و مورد بحث خود را دارد. بگذاريد برويم به سراغ شعر خود شما و زبان شعر شما. شعر كوتاهي­ست در همين كتاب «پژواك جانسرود دلائينگان» كه براي نمونه و ابزار گفت‌و‌گو نقل مي­كنم‌:

                        «چه بودني؟

                        چه دروغي؟

                        كه راه بردم

                                    به هفت پرده در آن سوي هر نهان‌؛

                        اگر دگر نشد از بودنت جهان.»

زبان اين شعر‌، نمونه­يي­ست از آنچه كه جانسختي زبان فاخر قرن­هاي چهارم و پنجم در شعر معاصر فارسي مي­گوييم. نمي­خواهم پرسش كلي­يي را مطرح كنم كه مثلا‌ً به زبان چگونه نگاه مي­كنيد؟ و شما هم احتمالا‌ً اين پاسخ كلي را بدهيد كه‌: از همه­ي امكانات زبان فارسي در همه­ي دوره­ها بايد بهره گرفت.

پرسشم بطور مشخص اينست كه ‌آيا شما بر جنبه­ي ويژه­يي از زبان در شعر تمركز مي­كنيد‌؟ از اين نظر مي­پرسم كه در شعرهاي شما‌‌،‌ هم مدرن ترين تحولات زباني را مي­شود ديد ‌ـ‌ مانند تركيبات تازه­يي كه در هر صفحه­ي شعر شما ديده مي­شود‌: ‌«كجاشي‌» به جاي در كجاي  آن هستي‌؛ كه به سادگي و راحتي در بافت شعر‌، جا مي­افتد ‌ـ و هم مي­توان در كنار اين زبان زيباي نرم شده‌‌، يك زبان قديمي البته فاخر را از وراي ده دوازده قرن پيش در شعر شما ديد. مانند همان ‌:‌ ‌«اگر دگر نشد از بودنت جهان‌».

تمركز شما‌، ‌آقاي خويي‌، بر كدام جنبه­ي زبان است‌؟

ج‌ ‌ـ حقيقتاً من تمركز ويژه­يي بر هيچيك از سبك­ها و گونه­هاي زبان فارسي ندارم. البته كه نخستين نمود معاصر بودن و مدرن بودن شعر‌،‌ بافتار و ساختار زباني­اش است اما بافتار و ساختار زباني‌،‌ به خودي خود‌، نو نمي­شود. بايد پشتوانه­يي داشته باشد. ‌آن پشتوانه‌، نگرش نو به جهان است. اين يك نكته؛ البته با اين توضيح كوتاه كه كساني كه به سوي زبان نو مي­روند بدون آن­كه نگرش ‌آنان نو شده باشد‌‌، سرنا را از سر گشادش مي­دمند.

من به اين نتيجه رسيده­ام كه شاعران امروزمان را از ديد سبك و برخورد با زبان‌‌، مي­شود به دو بخش‌،‌ دسته بندي كرد. نخست‌،‌ شاعران تك سبك يا تك زبانه و دوم‌،‌ شاعران چند سبك يا چند زبانه. از شاعران تك زبان و تك سبك‌، براي نمونه‌، احمد شاملو و مهدي اخوان ثالث­اند ‌ـ بزرگترين­ها و زيباترين­هاي  اين دسته شاعران.

اما از شاعران چند زبان و چند سبك‌، من از شاعران جهان‌‌، بيشتر مي­توانم نمونه بياورم تا از شاعران خودمان. برشت‌، براي نمونه‌، يك شاعر درخشان چند زبانه و چند سبكه است. در ميان شاعران خودمان‌،‌ اين چند زبانگي و چند سبكي را بويژه در ميان كارهاي شاعراني مي­توانيم سراغ بگيريم كه از يكسو به دبستان شعر نيمايي وابسته­اند و از سوي ديگر‌، همچنان‌، در سبك­هاي كلاسيك نيز كار مي­كنند. نمونه‌،‌ هوشنگ ابتهاج است كه از يكسو شعر نيمايي مي­گويد و زبانش در آن شعر، زباني­ست امروزين‌‌؛ و از سوي ديگر‌، غزل مي­گويد كه در غزل‌، بويژه زبانش را از زبان حافظ به دشواري مي­شود باز شناخت. خود من نيز‌،‌ از يكسو يك شاعر امروزين سراي‌،‌ يك شاعر نيمايي هستم و از ديگر سوي،‌ مي­دانيد كه در ساختارها و قالب­هاي سنتي نيز‌،‌ بسيارتجربه كرده­ام. طبيعي­ست كه زبان اين گونه­ها از شعر‌، با يكديگر تفاوت داشته باشد.

و اما در شعر امروزين خودم نيز هميشه با يك سطح از زبان نيست كه كار مي­كنم. توضيح اين كه : زبان فارسي امروزين‌، همين زبان زنده­ي امروزين‌، سطح­هاي گوناگون كاربرد را داراست. از يكسو زبان گفتار را داريم و از سوي ديگر‌، زبان نوشتار را. گفتن ندارد كه در ميان زبان گفتار و زبان نوشتار‌، به راستي، دره­يي عظيم در كار است. ما به گونه­يي سخن مي­گوييم و به گونه­يي ديگر مي­نويسيم. و يكي از بدبختي­هاي نويسندگان و شاعران معاصر همين است. يكي از كوشش­هايي كه برخي از شاعران‌،‌ از جمله خود من، ‌مي­كنند‌، اين است كه تا جايي كه بشود اين شكاف‌‌‌، بين زبان گفتار و نوشتار‌،‌ كم شود. نكته­ي ديگر اين كه، در همين زبان نوشتار امروزين نيز‌، سطح­هاي گوناگوني از كاربرد زبان فارسي را داريم. ساده نويسي را داريم و همچنان كه اشاره كرديد‌، فاخر نويسي را. برآيند اين كوشش­هاي گوناگون‌، به اين نقطه مي­رسد كه شاعراني چون من كه هم در شيوه­هاي نيمايي و هم در شيوه­هاي كهن كار مي­كنند،‌ درون همين شيوه­ها هم با سبك­ها و برداشت­هاي گوناگون از زبان كار كنند. به اين دليل است كه مي­بينيد كه من شعرهايي دارم نزديك به زبان گفتار و از سوي ديگر، كارهايي دارم كه كهن­گراست‌؛‌ به كاربردهاي كلاسيك زبان فارسي متمايل است. اين كه چرا چنين است‌؟ پاسخش باز مي­گردد به اين كه چه شعري دارد سروده مي­شود‌؟ و در لحظه­ي سرودن هم به راستي‌، من نيستم كه زبان را تعيين مي­كنم. خود شعر است كه تعيين مي­كند كه بافتار و ساختار زباني كه به كارش مي آيد، چگونه بافتار و ساختاري­ست.

س ـ بحث درباره­ي زبان شعر شما و اصولا‌ً زبان شعر فارسي‌، بطور كلي‌‌، بحثي نيست كه بشود اينجا

جمع و جورش كرد. تلنگري شايد به اين بحث زدیم و اميدوارم در فرصتي مفصل و ‌آسوده بتوانيم به ‌آن بپردازيم. مي­خواهم خواهش كنم اگر موافقيد اين بحث زبان را همينجا فعلاً رها كنيم و به نكته­ي ديگري كه در تاريخ ادبيات و شعر ما و البته موقعيت كنوني اين شعر نيز بسيار اهميت دارد‌،‌ بپردازيم. نكته­يي كه بويژه با شما مي­شود و بايد در ميان گذاشت‌‌‌‌‌‌‌:‌ موضوع مهاجرت و تبعيد شاعر.

جوش نخوردن با جهان مهاجرت و تبعيد‌، و جانيفتادن در كشوري كه وطن دوم مهاجر مي­شو‌‌‌‌‌د‌، بويژه اگر در ميان اين مهاجران يا تبعيديان‌، شاعران مهم معاصر فارسي هم باشند‌، نتيجه­ي خوبي به بار نمي­‌آورد. تنها يك جنبه­اش را اشاره مي­كنم‌: وقتي پيوندي بين اين شاعران مهم مهاجر با شاعران كشور ميزبان‌، بوجود نيايد‌،‌ بديهي­ست كه هم شعر شاعر مهاجر‌، دچار درجا زدن و در خود تنيدن مي­شود و هم هر چه مي­گذرد‌، جهان، كمتر سراغ شعر ما را مي­گيرد. خود شما‌، ‌آقاي خويي‌‌‌‌‌‌‌‌! ‌آيا چنين روند ضعفي را مي­بينيد‌؟ مي پذيريد ‌آنچه را كه عزلت گزيني شاعر مهاجر در كشور ميزبان‌، گفته مي­شود‌؟ ‌عزلت گزيني­يي كه  پيوند شايسته و بايسته­ي شعر شما را با جهان‌‌، مانع مي­شود.

ج ـ نه‌، اصلا‌ً چنين چيزي نيست‌. من در انگلستان در تبعيدم و نه در عزلت. پنجره­هاي جهان من گشوده­ست بر تمام جهان. من با تمام فرهنگ­هاي جهان در تماس هستم ‌ـ‌ تا آن جا كه توان آن را دارم و امكانات زباني به من اين اجازه را مي­دهد. مي­توانم بگويم كه در تبعيد‌، بيش تر از زماني كه در ايران بودم‌،‌ با شعر جهان سر و كار دارم و بيشتر و بيشتر، مي­خوانم. اكنون دانش بيشتري از شعر و ادبيات جهان و از شرایط سياسي و اجتماعي كشورهاي گوناگون دارم. نمي­دانم در چه معنا من در عزلت هستم‌؟

س ‌ـ  آيا در شرايط فعلي‌، حضور شعر شما در شعر معاصر جهان‌،‌ شما را راضي مي­كند‌؟ پس از نزديك به بيست سال مهاجرت و تبعيد‌‌؟

ج ‌ـ به هيچ روي. ما شاعران فارسي زبان در تبعيد هستيم. البته من شعرهايي گاه به انگليسي نيز سروده­ام كه برخي از ‌آن ها چاپ شده و مورد ستايش هم قرار گرفته است. ولي كار اصلي من به زبان فارسي­ست و از اين نظر، ‌البته‌ ما در تبعيد هستيم و چندان كه بايد به فرهنگ­هاي جهان‌،‌ راه نداريم. چرا چنين است‌؟ اين پرسشي­ست كه فقط درباره­ي شعر امروز ايران در تبعيد نيست كه پرسيدني­ست. درباره شعر امروز ايران در خود ايران نيز پرسيدني­ست. و درباره­ی ادبيات  ايران‌،‌ بطور كلي نيز پرسيدني­ست.