با مهدي خانباباتهراني

(از فعالان اصلي كنفدراسيون جهاني دانش آموزان و دانشجويان،

 و از بنيانگذاران «اتحادچپ» و «شوراي متحد چپ براي دمكراسي و استقلال ايران»)

نگاهي ازدرون به جنبش چپ ايران

مهدي خانباباتهراني درپاسخ به پرسش هاي حميد شوكت

۵۰۴ صفحه

شركت سهامي انتشار، تهران                                                                                  مهدی فلاحتی

مهدي خانباباتهراني در آستانه­ي هفتاد سالگي­ست و پنجاه سال ازعمر خود را در فعاليت براي پيشبرد جنبش چپ در ايران گذرانده است؛ البته چپي كه او به آن اعتقاد دارد. خانباباتهراني در شمار چپ­هايي است كه معتقدند راديكاليسم انقلابي، ديگر، امروز تعيين كننده­ي جهت جامعه به پيش نمي­تواند باشد؛ بلكه مي­بايد با تكيه براعتراض­ها و حركت­هاي مستقل اقشار گوناگون جامعه، بويژه جوانان و دانشجويان، راه تغيير تدريجي نظام را گشود.

مهدي خانباباتهراني در دوره­ي جواني و دانشجويي، در آلمان به حزب توده­ي ايران پيوست. بعد، در روند جدايي از اين حزب، سازمان انقلابي حزب توده­ي ايران را كه در مسير سياست­هاي چين بود، پايه گذاشت. به پكن رفت و بخش فارسي راديو پكن را اداره كرد. از فعالان اصلي كنفدراسيون جهاني دانش­آموزان و دانشجويان بود و سازمان كادرها درخارج از كشور را بنيان نهاد. در تاسيس تشكيلاتي از همفكران خود بانام «اتحاد چپ» كوشيد. و در اين سالها، چندبار توسط پليس آلمان و كشورهاي همجوار، بدليل مبارزه عليه حكومت شاه به زندان افتاد و سپس همزمان با انقلاب بهمن ۵۷ به ايران سفركرد و در تاسيس جبهه دمكراتيك ملي با هدايت الله متين دفتري و بعد، شكرالله پاك نژاد و عده­يي ديگر، سهيم شد. با سركوبي سازمانهاي دمكرات و چپ و از هم پاشيدن جبهه­ي دمكراتيك ملي، «شوراي متحد چپ براي دمكراسي و استقلال ايران» را تشكيل داد.

مهدي خانباباتهراني در كتاب خاطراتش نوشته است كه او در شمار چپ­هايي­ست كه به جمهوري اسلامي، راي ندادند؛ با اين استدلال كه: افراد غيرمذهبي و ماركسيست نمي­باید به يك نظام مذهبي راي بدهند. اما با از بين رفتن جبهه­ي دمكراتيك ملي، مهدي خانباباتهراني براي مدتي به «شوراي ملي مقاومت» پيوست. با وجود آن كه اين «شورا» و سازمان اصلي تشكيل دهنده­ي آن- سازمان مجاهدين خلق- طرح «جمهوري دمكراتيك اسلامي» را پيش مي­كشيدند؛ يعني، به هر حال، خواهان نظامي ديني بودند. كتابي كه در اين گفت‌و‌گو مورد نظر ماست، چاپ ايران كتاب «نگاهي از درون به جنبش چپ ايران» است. اين كتاب كه حاصل گفت‌و‌گوي طولاني حميد شوكت است با مهدي خانباباتهراني، چندسال پيش در خارج از ايران منتشر شد اما به تازگي درايران هم به بازار آمده است. چاپ ايران اين كتاب، با مقدمه­ي سرهنگ غلامرضا نجاتي، از افسران ملي درگذشته­ی ايران كه دردهه­ي چهل خورشيدي وكالت آيت­الله طالقاني و مهندس مهدي بازرگان را در دادگاه به عهده داشت، نوشته شده است.

***

س- آقاي خانباباتهراني! چاپ ايران «نگاهي از درون به جنبش چپ ايران»، حجم كمتري دارد نسبت به چاپ خارج اين كتاب. احتمالاً قسمت­هايي از اين كتاب، براي چاپ و نشر در داخل ايران، حذف شده. چه قسمتهايي از اصل كتاب، حذف شده يا احياناً دستكاري شده است؟

ج- اين كتاب در بهار ۱۳۶۸ در آلمان به چاپ رسيد و بعد درسالهاي بعداز آن در آمريكا به چاپ دوم رسيد. درسال ۱۳۷۰ اين كتاب را آقاي غلامرضا نجاتي كه براي ديدار به اروپا سفر كرده بود، باخود به ايران برد و به همت او با يك مقدمه­ي تقريبا ًمفصل، از طرف شركت سهامي انتشار به چاپ رسيد ولي متاسفانه دردوره­ي وزارت آقاي ميرسليم از توزيع اين كتاب، جلوگيري به عمل آمد. تا اينكه درسال ۱۳۸۰ مصادف با برگزاري نمايشگاه بين­المللي كتاب در تهران، اين كتاب با «حك و اصلاحاتي»، به چاپ رسيد و توزيع شد. واقعيت اينست كه قسمتهايي كه مربوط به روحانيت مي­شود؛ براي مثال مربوط به گذشته­ي آيت­الله بهشتي مي­شود در زماني كه در آلمان بوده است؛ يا اظهار نظرهايي كه من در حين گفت‌و‌گو درباره­ي آقاي بني صدر كرده ­ام و بيان اين احساس كه او آدم مستقلي­ست و بر سر استقلال فكري­اش ايستاده است، از كتاب حذف شده است.

س- و اين، با اطلاع شما بوده وقبل از چاپ، به شما گفته­اند كه اين قسمت­ها را حذف خواهيم كرد؟ يعني، از شما يا آقاي حميد شوكت اجازه گرفته­اند يا نه؟

ج- نخير از من كسي چنين اجازه­يي نگرفته. در جامعه­يي كه سانسور برقرار بوده، اجازه­يي نمي­خواهند. فكر مي­كنم تهيه­كننده­ي اين نوع كتاب من، براساس دريافت از سايه­ي سنگين سانسور، خود، برخي قسمت­ها را حذف كرده تا براي چاپ اين كتاب، راه باز كرده باشد. من تا زماني كه كتاب به دستم رسيد- چند ماه پيش، هيچ اطلاعي از هيچگونه حذف از كتاب و دستكاري در آن نداشتم.

س- بپردازيم به برخي از مطالب اين كتاب. در آستانه­ی انقلاب ۵۷ ، شما با عده­يي از رفقايتان به ايران رفتيد و مستقيماً در يكرشته فعاليت چشمگير سياسي، شركت كرديد. فرضي را در كتاب مطرح كرده­ايد كه سخن بسياراني ديگر هم هست و خوبست كه قبل از هرچيز، بر سر همين فرض، صحبت كنيم. اينكه اگر با انقلاب ۵۷ ، به فرض، يك حكومت سوسيال دمكراتيك برسر كار آمده بود، فرش زير پاي روشنفكران معترض ايران كشيده مي­شد. چون آزادي احزاب و شرايط فعاليت سياسي علني بود و روشنفكر مبارز ايراني، به گفته­ي شما، بايد مبارزه را رها مي­كرد چون اصولاً اهل مبارزه­ي علني و آزاد نبوده است. پرسشم اينست آقاي تهراني! كه چرا بايد فقط اينطور نگاه كرد؟ شرايط دمكراتيك هم مسلما الزامات خود را دارد و قطعا هر شرايطي آدم­هايش را تربيت مي­كند. براي نمونه: نيكاراگوئه. انقلاب اين كشور، همزمان با انقلاب ۵۷ ايران، اتفاق افتاد و نمونه­ي خوبيست براي عميق­تر نگاه كردن به اين موضوع.

ج- ايران ما به دليل اين كه دوران صنعتي، دوران روشنگري، دوران مدرنيته را بدرستي ازسر نگذرانده بود، بنابراين نمي­توانست همان سوسيال دمكراسي را كه مي­گوئيد بوجود بياورد. در كلام، بله. دوره­ي بختيار، تلاشي شد اما صرفا در كلام؛ و شرايط اجتماعي، به آن جواب نداد. پوپوليسمي كه در جامعه­ي ايران بود، اين صدا را هم خفه كرد. ما دو دوره، اين امكان را در جامعه­ي ايران داشته­ايم كه دمكراسي را برپا كنيم و بر زمينه­ي سوسيال دمكراسي، حركت كنيم. يكي قبل از كودتاي ۲۸مرداد، دوره­يي كه دكتر مصدق براي ملي شدن صنعت نفت، مسئوليت دولت را به عهده گرفت؛ كه به دليل گرايش­هاي تندروانه­يي كه در يك مرحله، جنبش چپ ايران داشت و تحت تاثير اتحاد شوروي بود، ما بي­توجه بوديم به واقعيت آن زمان؛ و نتوانستيم كاري كه بايد، انجام بدهيم. دوره­ي ديگر، در آستانه­ي انقلاب ۵۷ بود. كه البته ديگر به نظر من دير شده بود. جنبش توده­يي در خيابان بود و امكان برقراري يك سوسيال دمكراسي نبود، بخصوص كه بيشتر روشنفكران ما و نيروي چپ، طرفدار قهر و دگرگوني ريشه­يي و برقراري سوسياليسم در جامعه يي بودند كه هنوز وسائل و ابزار لازم براي اين گذاررا به دست نياورده بود. اشاره كردم كه نه دوره­ي روشنگري را به دليل نفوذ مذهب- پشت سرگذاشته بوديم؛ نه سايه­ي شوم استبداد مهلت داده بود كه انديشه­ي آزادي، بالغ و شكوفا بشود در ايران. افزون بر اين دلائل، به دليل خواست افراطي روشنفكران از سويي و دين­سالاران از سوي ديگر، چيزي جز يك جريان افراطي راديكال، در آن غوغاسالاري نمي­توانست به وجود آيد. در رابطه با جبهه­ي دمكراتيك ملي هم

س- اجازه بفرمائيد! مي­رسيم به جبهه­ي دمكراتيك ملي. در همين زمينه­ي پرسش نخست: چقدر فعاليت روشنفكران مبارز- و شما همچون يكي از اين روشنفكران- محصول كار فكري و تئوريك و انديشيدن بوده است و چقدر عمل واكنشي و خودبخودي؟ در همه­ي كتاب، فقط يك­جا به جنبش فكري، اشاره كرده­ايد كه در دوره­ي جواني شماست- زماني كه منوچهر هزارخاني به خدمت سربازي رفته بوده است.

ج- بله. واقعيت اينست كه ما كار مستقل تئوريك نكرديم. جنبش ايران، مانند بسياري از جنبش­هاي چپ كشورهاي آسيايي، بيشتر، پيرو آرمان­ها بوده است. براي مثال، من معتقدم كه ماركسيسم يك جزم رستگاري بخش نيست. سوسياليسم هم آئين و مذهب نيست. ولي ما در آن زمان، يك نوع آئين­پرستي داشتيم و اين آئين­پرستي، كار تئوريك و يا محصول جنبش فكري نبود. ما اشكالي هم داشتيم. درجنبشمان اگر مثلا از يك ايده­ي بودايي پيروي مي­كرديم، مي­دانستيم كه در متن­هاي بودايي آمده است كه فيل، خردمندترين جانور است كه زندگي پيشين خود را به ياد مي­آورد. از اينرو، زماني دراز، آرام مي­ايستد و درباره­ي گذشته مي­انديشد. ما اين كار را نكرديم. ما همينطور، «علي مي­گه زو» رفتيم جلو؛ برپايه­ي تئوري­هاي عام كه محصول جوامع ديگر با ساختارهاي طبقاتي ديگر و زمانها و زمانه­هاي ديگر بود. اين، اشكال ما بود. اين، سرزنش روشنفكران چپ نيست كه من مي­كنم. شكست ما، محصول همين است كه شما اشاره كرديد. ما قادر نشديم جنبش مستقل فكري در كشورمان بوجود آوريم. جنبشی هم كه در شهريورِ ۱۳۲۰ بوجود آمد به نام حزب توده ايران، درحقيقت محصول انديشه­هاي انقلاب اكتبر بود كه در مدتي هم گرفتار دگم­هاي آن انقلاب شد و نتيجه­ي آن را هم در جريان ملي شدن صنعت نفت ديديم. آن هم به اين دليل بود كه ما خود انديشه نكرده بوديم و فكر مستقلي بوجود نياورده بوديم و تئوري­يي كه در انطباق با زمينه­ها و ساختارهاي جامعه باشد، توليد نكرده بوديم.

س- در كتاب، اشاره شده است به اختلافاتي كه بين شما ازخارج آمدگان به ايران، با روشنفكران و مبارزان داخل داشتيد در آستانه­ي تشكيل جبهه­ي دمكراتيك ملي. چه بود اين اختلاف كه شما تهديد به تشكيل «جبهه­ي دمكراتيك زحمتكشان» مي­كرديد؟ يعني به اعتبار اين عبارت كه به عنوان تهديد به كار مي­برديد، اختلافتان با ديگران، ازموضع چپ بوده است.

ج- اين، دوره­يي بود كه هشت ماهي از تاسيس جبهه­ي دمكراتيك ملي، گذشته بود. اجازه دهيد توضيح دهم كه چرا جبهه­ي دمكراتيك ملي، پا نگرفت؛ و همانجا هم آن اختلافات بوجود آمد. من معتقد بودم كه جبهه­ي دمكراتيك اگر به عنوان يك پديده­ي مستقل بتواند بر اساس تحليهاي منطقي و همه جانبه­ي اجتماعي و سياسي آن زمان، با اتكا به نيروي شهروندي، سامان پيدا كند و نهادي مستقل بشود، بدون وابستگي به خواستهاي ايدئولوژيك آن زمان نيروهاي ايدئولوژي زده­ي چپ يا راست، مي­تواند به عنوان يك ارگان مبارز ترقيخواه براي شهروندان ايران، به شمار آيد. اما كار جبهه­ي دمكراتيك ملي در آن زمان به جايي رسيد كه ديديم. علت هم كشمكشي بود كه بين نيروهاي راديكال دراين جبهه، جريان داشت. نيروهاي راديكال هم فرادستي داشتند؛ چه فدائيان خلق و چه مجاهدين. و از آنجا كه جبهه­ي دمكراتيك ملي، متكي به اين دونيرو داشت حركت مي­كرد و در ميان راه، نغمه­هاي آزاديخواهانه در جبهه از سوي برخي چون ما، بلند شده بود، عده­يي از فدائيان گفتند كه ديگر جبهه را همراهي نخواهند كرد. البته وسوسه­هاي حزب توده هم تاثير داشت كه آنان را به بهانه­ي اولويت مبارزه­ي ضد امپرياليستي، ازحركت آزاديخواهانه دور مي­كرد. از سوي ديگر، مجاهدين با جبهه­ي دمكراتيك ملي همكاري مي­كردند- هرچند كه اين همكاري علني نبود و مجاهدين مي­گفتند به ايندليل كه جنبش، مذهبي و اسلامي­ست، بهتر است كه ما يعني مجاهدين، بيرون از جبهه بمانيم. جبهه­ي دمكراتيك ملي، درچنين اوضاعي، وابسته شده بود به اين نيروها و سازمان­هاي كوچكتر چپ مانند ما. جبهه نتوانست نظر نيروي شهروندي را به خود جلب كند و آن زمان كه سركوب خونين مخالفان شروع شد، جامعه، از يك سازمان دمكراتيك نوپا محروم بود. و بر سر جبهه­ي دمكراتيك ملي، همان آمد كه برسر نهادهاي ديگر. زيرا جبهه نتوانسته بود نيروهاي شهروندي را كه وابسته به نيروهاي ايدئولوژيك نبودند، درون خود، جمع كند. وضع درزمان آغاز انقلاب، طوري بود كه نيروهای چپ و نيروهاي دمكرات، به جاي آنكه به فكر غصب قدرت مي­بودند، بايد به نقد قدرت مي­پرداختند و به سامان دادن يك اپوزیسيون وسيع براي آينده­ي دورتر دست مي­زدند. من در همان زمان هم بر اين اعتقاد بودم كه رژيم­هايي كه محصول انقلاب­اند، تنها از درون فرو مي­ريزند، نه ازطريق اعمال قهر از بيرون يا مثلاً با جريانهاي كوچك چريك شهري. اين يكي ازدعواهاي من بود، بعدها در «شوراي ملي مقاومت».

س- درپيوند با سازمان مجاهدين و همين شوراي ملي مقاومت: شما همانطور كه اشاره­يي هم كرديد، در تشكيل جبهه­ي دمكراتيك ملي، نقش اساسي داشتيد. در اين جبهه، سازمان مجاهدين، حتا نماينده هم- آنطوركه فدايي­ها داشتند- نداشت. بعد از آنكه جبهه­ي دمكراتيك ملي از بين رفت، چه شد كه شما به مجاهدين نزديك شديد وبه «شوراي ملي مقاومت» پيوستيد؟

ج  در آن غوغاي جامعه­ي ايران كه ما حق انتخاب بيشتري نداشتيم، مجاهدين با رفتار آزاديخواهانه­يي كه در مقابل قدرت كردند، براي ما به عنوان سازماني تلقي شدند که مي­توان با آنها در يك جبهه­ي وسيع حركت كرد. اما مني كه مذهبي نبودم، چرا با نيروي مذهبي رفتم؟ من، اين را به شما بگويم كه با نيروهاي مذهبي­یی كه خواهان جدايي دين از حكومت باشند، بايد همكاري كرد و مجاهدين در آن مقطع چنين نظري داشتند و بعدها در «شوراي ملي مقاومت»، ما اين توافق را با آنها كرديم. اگرچه اسم «دولت موقت جمهوري دمكراتيك اسلامي» روي خود گذاشته بودند، ولي در جدايي دين از دولت، با ما توافق كردند.

س- اجازه دهيد برگرديم به فعاليت هاي كنفدراسيون. كنفدراسيون باعث شد که تعدادي ازحركتهاي حقوقي بين­المللي در پيوند با وضع زندانيان سياسي و خانواده­هايشان در ايران، انجام بگيرد. به اين تجربه، در كتاب هم چند بار پرداخته شده، ولي بسيار مختصر. بفرمائيد كه چه مدت، اين كار انجام شد، چه زمان­هايي بود، و اصولاً چگونه انجام مي­شد؟

ج- سازمان كنفدراسيون جهاني دانشجويان ومحصلين ايراني، از روز تاسيس، يكي از هدفها و سياستهايش، دفاع از حقوق انسان بود. كنفدراسيون درسالهاي ۱۹۶۰ به بعد گسترش يافت و تبديل به كنفدرارسيون جهاني شد و به آمريكا و كانادا و هند و تركيه و كل اروپا گسترش پيدا كرد. يعني تنها سازمان وسيع توده­يي شده بود كه بعد از كودتاي ۲۸ مرداد و سركوب­هاي وسيعي كه شده بود، پا گرفت و توانست اين وظيفه­ي دفاع از حقوق انسان و زنداني سياسي را به خوبي پيش ببرد- تا دوره­هايي كه جنبش چريكي در ايران، اوج گرفت. با كشته شدن حكمت­جو در زندان و مسئله­ي دفاع از حكمت­جو و ساير زندانيان توده­يي، بحثي در كنفدراسيون درگرفت و عده­يي جوان­ترها كه به كنفدراسيون آمده بودند، گرايشي مائوئيسي را به پيش مي­بردند و مي­گفتند كه ما نمي­توانيم از هركس دفاع كنيم. دفاع ما، بايد عقيدتي باشد و ازكساني كه داراي افكار وابسته به شوروي- يا به زبان آنها از عوامل سازمان اطلاعاتي شوروي- هستند، دفاع نمي­كنيم. همانطور كه اگر آقاي هلمز را- كه آن موقع سفير آمريكا در ايران بود- بگيرند، از او هم دفاع نمي­كنيم.

 مرافعه­ي تاريخي ما آنجا شروع شد و عملا انشعاب در كنفدراسيون آغاز شد. آن فكر، منفرد شد. و در مجموع، نيروهايي كه كار كنفدراسيون را ادامه دادند، مسئله­ي پيشبرد دفاع از حقوق انسان و زندانيان سياسي را همچنان، پيگير بودند. در اين كنفدراسيون ازحقوق آقاي منتظري دفاع شد وقتي در زندان بود، ازحقوق آقاي خميني دفاع شد وقتي از ايران، اخراجش كردند، حتي هيئتهاي متعدد كنفدراسيون رفتند در نجف به ديدار آقاي خميني. حتا از آقاي لاجوردي كه بعد، خود او زندانبان كشور شد، دفاع شد. يعني، بدون قيد وشرط، ازحقوق نقض شده­ي انسان درايران آن روز دفاع مي­شد. كنفدراسيون، به عنوان يك پديده، و مبارزان آن، بايد سرافراز باشند كه مدت بيست سال تمام، يكپارچه و تمام قد، ازحقوق انسان دفاع كردند و اين، يكي از تجارب گرانبهاي جنبش جوانان ايران است.