با فريده گلبو                                            

(از نويسندگان قديمي قصه­هاي پرفروش

وبازنويسنده‌ي شماري از داستانهاي منظوم کهن فارسي)

بعداز عشق                                                                                                     مهدی فلاحتی

نويسنده: فريده گلبو

۲۳۳ صفحه

انتشارات كتابسرا، تهران

فريده گلبو ازپركارترين نويسندگان ايران است. سي سال، دبير ادبيات فارسي بوده؛ ازدهه­ي چهل تا مقطع انقلاب ۵۷ ، روزنامه نويسي كرده و كتاب­هاي قصه­اش را از هجده سالگي انتشار داده است.ازسال ۱۳۴۳ خورشيدي، با نام «جاده­ي كور»؛ بر ادبيات كهن فارسي، مكث طولاني­يی داشته و فراتر از تحقيق در اين زمينه پيش رفته و سه گانه­يي نوشته از سه داستان منظوم «خسرو و شيرين»، «ليلي ومجنون» و «هفت پيكر» نظامي. او اين آثار را به صورت رمان، بازنويسي كرده و در همين مسير، بويژه درميان شرق شناسان وعلاقمندان به ادبيات كهن ايراني و فارسي، جاي ويژه­يي يافته است. ازاين آثار، البته در داخل كشور هم استقبال شاياني شده كه براي نمونه ليلي و مجنون او به چاپ دوازدهم رسيده است.

كارهاي فريده گلبو در قصه نويسي معاصر، اين اواخر با كتاب «بعد از عشق» نمايان شد. كتابي كه در مدتي كوتاه به چاپ سوم رسيد و تهمينه ميلاني در اقتباسي آزاد از اين كتاب، فيلم «نيمه­ي پنهان» راساخت. تهمينه­ي ميلاني، ازشمار فيلمسازاني­ست كه به موضوع وساخت داستاني فيلم، اهميت بسيار مي­دهند و در مورد او بويژه، بخش مهمي از دليل موفقيت فيلم­هايش، فيلمنامه­هاي موفقش بوده است. تهمينه­ي ميلاني مي­گويد وجه تشابه فيلمنامه­ي «نيمه پنهان» با رمان «بعد از عشق» اين است كه درآن كتاب، زني براي شوهرش دفتر خاطرات مي­نويسد و از گذشته­اش مي­گويد، و در فيلم «نيمه­ي پنهان» هم دقيقاً چنين ساختي حفظ شده است. به گفته­ي تهمينه ميلاني، همين كه زني براي شوهرش بنويسد كه درسالهاي قبل چه كسي بوده و چگونه احساسات و زندگي­يي داشته است، براي اوجالب بوده و فيلم را بر همين پايه ساخته است. اما جز اين نكات، بين فيلم «نيمه­ي پنهان» و رمان «بعداز عشق»، شباهتي ديگر نيست. در كتاب، خاطرات زن درسال­هاي ۱۳۳۰ خورشيدي جريان دارد، درحالي كه زمان فيلم «نيمه پنهان» سال ۱۳۵۸ خورشيدي­ست. درفيلم «نيمه پنهان»، فيلمساز نقش داور را در بين رويداهاي گذشته و حال دارد، دركتاب، نويسنده تنها به شرح رويدادها و احساس آدم­ها در برخورد با رويدادها مي­پردازد. نمايش فيلم «نيمه پنهان» به دليل تعلق شخصيت اصلي فيلم به يك سازمان سياسي مخالف جمهوري اسلامي، سازنده فيلم را با دردسرهايي روبروكرد. اين فضاي فيلم نيز هيچ ربطي به فضاي رمان «بعد از عشق» ندارد .

نثر كتاب، حكايت ازاحاطه­ ي چشمگير نويسنده بر ادبيات فارسي دارد؛ كه البته به دليل سبك و نوع كار - كه رمان­هاي پر توضيح با جمله پردازي­هاي بسيار در قرن نوزدهم اروپا را تداعي مي­كند - ازسرعت رويدادها بي­بهره است. اما با وجود كندي روال داستان و فارغ از انشاء پردازي­هاي مكرر درآن، تا آنجا كه به ساخت رمان مربوط مي­شود، اثري­ست كه استادانه ساخته شده و خواننده را در هر گذر و چرخش، با انرژي و شوق بيشتر تا پايان به دنبال مي­كشد.

داستان، اين­گونه آغاز مي­شود كه مرد – شوهر، براي ماموريتي شغلي به مسافرت مي­رود. در چمدانش در اتاق هتل، دفترچه يي مي­يابد كه بعد در مي­يابد كه متن خاطرات همسرش است كه به عمد در چمدان او گذاشته تا مرد از ماجراي عشقي و عاشقانه­ی گذشته­ي زن آگاه شود. زن در جواني، عاشق سردبير مجله­يي بوده متاهل؛ كه اين عشق، نافرجام مي­ماند.

                                                       ***

س- خانم گلبو! آنطور كه ازكتاب «بعد از عشق» برمي­آيد، شما سنت داستان نويسي­يي را ادامه مي­دهيد كه كتاب­هاي معروف به bestseller را مي­سازد. قبل از انقلاب ۵۷ ‹‹ ر.اعتمادي›› شايد مشهورترين در اين زمينه بود. زمينه­يي كه فارغ از مسائل سياسي و اجتماعي­ست و بيشتر به عواطف آدم­ها و حال دروني وحالت­هاي شخصي افراد طبقه­ي متوسط مي­پردازد و بيشتر برداستان­هاي عاشقانه متمركز است. پرسشم اين است كه آيا آگاهانه اين ميسر را دنبال مي كنيد يا ناخودآگاه در نوشتن است كه به اين ميسر كشيده مي­شويد؟

ج- سابقه­ي شعر ما شعر كهن و كلاسيك ما بسيار غني­ست. ولي درقصه نويسي، چندان چيزي نداريم. حتا كليله و دمنه كه امروز هم كتاب پرباري­ست، ترجمه است؛ از هند آمده. بزرگمهر، وزير انوشيروان، برزويه را فرستاد به هند و او با مكافات اين كتاب را آورد و به پهلوي ترجمه شد و بعد ابن مقفع، آن را به عربي –درقرن دوم – ترجمه كرد و بعد در قرن ششم، نصرالله منشي ترجمه­اش كرد. اين كتابي­ست كه مانده است. مرزبان نامه را داريم، بيهقي را و … اما سنت داستان نويسي ما چندان قوي نيست و رمان نويسي ما بعداز انقلاب مشروطه آغاز شد. با شروع رمان نويسي، دو دسته نويسنده شكل گرفت. يكي از اين دو دسته، روشنفكرانه مي­نوشت كه بسيار كسالت آور بود و مخاطب كمي داشت؛ و دسته­ي ديگر در سطحي نازل مي­نوشتند كه مخاطبان وسيعي داشت. من، بدون آن كه بگويم موفق شده­ام اما مي گويم كه هدفم اين است که اثرم هم جذابيت داشته باشد و هم پيام. همين كتاب «بعداز عشق» را كه شما با بي لطفي با آثار پاورقي مقايسه مي­كنيد، اگرچه تم (موضوع) و كشش آن، پاورقي­ست اما كافي­ست همين نثر را مقايسه كنيد با آثار ديگر؛ و بعلاوه اين كتاب، پيام دار است. من مي­خواهم در اين كتاب بگويم كه آزادي زن، فقط اين نيست كه او پليس سرچهار راه بشود. او مي­تواند از عشقش هم سخن بگويد.

س- اجازه دهيد به محتواي كتاب، بطور مستقل بپردازيم. اما به دو نكته اشاره كنم: يک اين كه، ملاك بنده دراين گفت و گو همين كتاب است ونه ديگر آثار شما. دوم اين كه ترديدي ندارم كه تسلط شما بر ادبيات كهن فارسي و دقتتان درتميز نوشتن نثر، اين كتاب را از آثاري كه با عنوان پاورقي به آنها اشاره كرديد جدا مي­كند؛ اگرچه درشيوه­ي كار و موضوع، با آثار پاورقي مطبوعات بويژه قبل از انقلاب ۵۷ ، همسان است. بر اين نكته، تاكيد مي­كنم تا موضوعي را كه مي­تواند مورد بحث باشد، به بحث بگذارم و نه موضوع هايي كه شايد توافق كامل برآن­ها داشته باشيم يا براي همه اظهر من الشمس باشد.

ج- وقتي نويسنده­يي با اين هدف به ميدان می­آيد كه آثارش هم مقبوليت عامه داشته باشد و هم پيام­دار باشد، بايد با مشكلات بسيار روبرو شود. سخت است جا انداختن اين سبك. من، خود، پاورقي نويس بوده­ام. بسياري از نويسندگان بزرگ جهان با پاورقي نويسي شروع كرده اند. اما من، پي­ي اين برخوردها را به تنم ماليده­ام؛ چون هدفمند آمده­ام به ميدان. سبك رئاليسم جادويي، بسيار آسانتر از اين سبك است. رئاليسم جادويي كه اكنون مد روزاست و مانند انگشتري بدلي است كه ماركزي درآن سردنيا، اصلش را زده و حالا در نقاط مختلف جهان، بطور پي درپي، بدلي­ش را مي­زنند. اما خب، صاحب تشخيص كجاست؟

من فعلاً با اين سبك آمده­ام و دارم كار مي­كنم و تا آنجا كه توانم اجازه دهد، مي­ايستم.

س- اجازه بفرمائيد كه به خود رمان بپردازيم. اين رمان، درنظرمن چند محور اصلي دارد كه بنده به دو محور اشاره مي­كنم و اگر نكات ديگري هم هست خواهش مي­كنم شما بفرمائيد وتكميلش كنيد. يكي، نكته گيری­هاي همسر زن – شوهر – از خواندن دفتر خاطرات زن است كه مثلاً در جايي كه زن دردفتر خاطراتش نوشته است : ‹‹بايد به همكلاسي هايم دروغ مي گفتم›› و حالا شوهر كه دارد اين دفتر خاطرات را در اتاقش در هتلي درشهري ديگر مي­خواند، مي­گويد من ساده را ببين كه تصور مي­كردم همسرم اصلاً نمي­تواند دروغ بگويد.

نكته­گيري­هايي از اين دست كه در مجموع مي­تواند بيان چگونگي نگاه مرد باشد به طور كلي به زن در محيط خانواده يا وسيع­تر از آن.

محور ديگر، تكرار داستان مهم خريدن آدم ها باپول است. پولداري دختر حاجي - همسر سردبير - در اين رمان، طوري آمده كه خواننده البته با پرسش هايي روبرو مي­شود از جمله اين كه اين دختر حاجي، چرا اصولاً در جامعه مورد احترام است؟ پاسخ: چون پولدار است.

و همين دختر حاجي، به خود اين اجازه را مي­دهد كه بدون آنكه به دختر - قهرمان اصلي داستان -  اطلاع دهد، برايش خانه­يي اجاره كند و تنها به همين بسنده كند كه به اواطلاع دهد «فردا مي­آيند و اثاثيه­ات را مي­برند به خانه­ي جديد». اين، نمونه­ي رفتاري جامعه­ي ماست و نگاه اين جامعه به آدم­هاي پولدار. ازسويي نگاه احترام آميز جامعه به اين آدم­ها و از سوي ديگر حالت سلطه جويي اين آدم­ها نسبت به بقيه­ي افراد جامعه.

افزون بر اين دو نكته – دومحور - كه عرض كردم، اگر نكته­ي ديگری به عنوان نكات اصلي در ساخت و پرداخت رمان بوده، بفرمائيد.

ج- من معتقدم آدم­ها نه بدند و نه خوب. گو اين­كه درسنت قصه نويسي كهن ما، خير و شر داريم. اين مبارزه بين خوبي و بدي و پيروزي خوبي بر بدي، چندان درقصه نويسي همين امروز ما هم نفوذ كرده كه كار به نوعي ابتذال رسيده است. در بسياري از قصه­ها و فيلم­ها مي­بينيد كه از اول، تكليف آدم با دسته­ي بدجنس ها ودسته­ي خوش جنس­ها مشخص است. ولي من معتقدم كه نگاه مدرن امروز، بايد انسان را پيچيده تر از اين مسائل ببينيد. انسان­ها هم خوب‌ اند و هم بد. انسان خوب كسي­ست كه ويژگي­هاي خوبش بر بدي­هايش بچربد و انسان بد، برعكس، شرارتش مي­چربد. وقتي از اين زاويه نگاه كنيم، آن زن سردبير -دختر حاجي - هم ازيك بعد، مظلوم است، از بعد ديگر، به پولش تكيه مي­كند تا كارش را به پيش ببرد. ديگران هم در اين رمان همينطورند.

يك برداشت شما، مطابق با هدف من از نوشتن بوده است. اين كه اگر عوالم شوهر، تجزيه وتحليل مي­شود، درحقيقت، تفكر مرد ايراني­ست كه تجزيه و تحليل مي­شود.

س- اما در رسيدن به اين هدف، به نظر مي­رسد كه محافظه كاري شده است. خواننده احساس مي­كند متن در جاهايي كه مي­بايد، بسيار با احتياط، فمينيستي مي­شود. براي مثال درصفحه­ي ۲۲۹ كه اواخر داستان است، نوشته ايد:

‹‹ همسرش درانتهاي خاطرات خود، طوري كه انگار حرف آخر را مي­زند و نرخ را مي­برد و تعيين ارزش مي­كند براي شوهر نوشته بود: نه من از شمار زنان عهد قجرم و نه تو در زمره­ي مردان عصر حجر. و مرد مي­ديد در عين حال كه از زمره­ي مردان عصرحجر نيست، چيزي و يا حداقل چيزكي ازخون آنان را در رگ هاي خويش، نه به يادگار كه زنده و جاندار حفظ كرده است. شانه هايش را بالا انداخت و براي پاره كردن رشته­ي افكاري كه كم و بيش آزارش مي­داد، ذهن خود را به جانب ديگر معطوف كرد››.

اين قسمت، شايد پر رنگ­ترين بخش رمان باشد كه بيان فمينيستي نسبتاً آشكار دارد. چرا نخواسته­ايد با صراحت، همچون يك نويسنده­ي زن، مسائل فمينيستي­يي را كه در بافت رمان شما مي­تواند جا داشته باشد و درجامعه­ي ايران هم موجود است، مطرح كنيد؟ و وقتي كه مطرح كرده­ايد چرا اينقدر با احتياط وكم­رنگ؟

ج- شما اگر حافظ را بخواهيد نقد كنيد نخست دوره­ي اجتماعي­يي را كه در آن مي­زيسته نقد مي­كنيد و مي­گوئيد اين شعرها ازچه دوره­ي اجتماعي، سياسي، و فرهنگي سربيرون آورده، و بعد به متن شعرها مي­پردازيد. من فمينيست نيستم ولي دفاع از حقوق زن، گردنگير آدم است وتازه آنچه در اين زمينه در رمان نوشته­ام تنها تحليلي بوده ازروحيه­ي مردانه­ي شرقي، ونه بيشتر.

***

نمونه­يي از متن كتاب «بعد از عشق» (مرد- شوهر درحال خواندن دفتر خاطرات همسرش است در داستاني موازي با داستان اصلي عشق نافرجام گذشته­ي زن به سردبير):

« مرد لحظاتي چند از خواندن دست كشید و با خود انديشيد درگفت و شنيدهاي بي­شماری كه طي اين سال­ها ميان او و همسرش درگرفته بود، آيا او نسبت به زن، تفوق لازم را داشته است؟ دربسياري مسائل، آگاهي­هاي او بيش از همسرش بود ولي قضاوت عادلانه­اش به او مي­گفت كه حتا ريشه­ي اين تفوق علمي از آبشخور ديگري مايه مي­گيرد. همسرش همواره مقابل او در هر بحث وگفت و گويي متانت درخور تحسيني نشان مي­داد كه مي­توانست پرده پوش هر ضعف و يا تسلطي باشد. اين يادآوري موجب شد تا از خود سئوال كند كه چرا هيچگاه به مفاهيمي نظير آنچه سردبير درآن نامه­ي جعلي درباره­ي احساسات زنانه مطرح كرده بود، دقت لازم را مبذول نداشته و درباره­ي آن نينديشيده بود. با خود گفت من همواره به خاطر آنكه درقبال زن، مردي آزاد انديش بوده­ام، احساس رضايت كرده و حتا گاه به خود باليده­ام كه به عنوان يك مرد شرقي و تربيت شده در دامان افكار و عقايد ارتجاعي و سنتي توانسته­ام بر اثر تماس با فرهنگ غرب و مشاهده­ي تغييرات عميق و سريعي كه در ساختار آن جوامع پديده آمده است، با احساسات و عقايدي كه شايد بتوان آن را عوايد بومي ذهن ناميد، در درون خود مبارزه كنم و از آنچه درنظرم فاقد منطق سليم بوده است، دوري گزينم. اما شايد كه اشتباه كرده­ام وحتي همسرخود را پس از يازده سال زندگي مشترك تنگاتنگ هنوز نشناخته­ام».

                                                   ***

نمونه­يي ديگر از متن كتاب ‹‹بعد از عشق›› (پاره­يي از داستان موازي داستان فوق خاطرات زن از زبان خود او  –ص ۱۴۰):

« تا ساعاتي پيش، خود را كسي مي ديدم كه به دليل عشق گامي فراتر از ديگران است. اما در آن لحظات در نگاه خوديك فريب خورده­ي ابله بيش نبودم. بارها شنيده و در قصه­ها خوانده بودم كه رويارويي يك عاشق با رخدادهايي نظير آنچه براي من پيش آمده بود، عشق را در وجود آن عاشق تبديل به نفرت كرده است. اما من با تعجب و حسرت و نيز با غيظي نسبت به خود كشف مي­كردم كه آنچه منصوري درباره­ي سردبير به من گفته بود، انگار شعله­ي عشق او را در وجودم برافروخته­تر از پيش كرده است. شايد آگاهي از اين كه تا ابد محروم از وجود او شده ام، موجب اين برافروختگي فزون­تر گرديده بود. و باز با حيرت در خود كشف مي­كردم كه اگر منصوري به من گفته بود سردبير به طور قطع دلال اسلحه است، ولي زن ندارد، راحت­تر مي­پذيرفتم. اين سقوط دهشتبار روحي و فكري و اخلاقي را در خود باور نداشتم كه اگر معشوق تا مغز استخوان فاسد ولي از آن من بود يا احتمال مي­رفت كه روزي از آن من بشود، پذيرشش برايم آسان­تر از آن بود كه بفهمم متعلق به ديگري­ست.»