با محمود فلكي

(شاعر و نويسنده كتاب­هايي در نقد و تحليل شعر)

                                                                                                             مهدی فلاحتی

آخرين كتاب شعر

شاعر: محمود فلكي

۱۵۶ صفحه

انتشارات سوژه، آلمان

 

جهان شعر، جهان زيبا شدن، جهان زيبايي­هاست. و جهان صنعت و سرعت روزمرگي که انسان را به پاره­يي از اين صنعت و سرعت تبديل كرده است، به نسيم احساس و به زيبايي  اين احساس كه تنها در آرامش انسان مي­وزد، تن نمي­سپرد. آهن­ها و احساس­ها ناهمخوان­اند اما هر دو جمع متناقص معناي اين جهان­اند. از اين گردونه­ی سرعت و از اين جمع متناقض، كساني به بيرون پرتاب مي­شوند و راه ديگري مي­گيرند. و كساني همچنان اميدوار بهره گرفتن از پنهاني­ترين لحظه­هاي انسان اين جمع متناقض و نشان دادن آن به جهانيان­اند. محمود فلكي مي­گويد در شمار شاعران از گردونه خارج شده نيست اما ديگر اهميت چنداني براي آن كه شعرش حتماً منتشر شود، حس نمي­كند. چون به گفته­ی او ديگر دوره­ی جواني­اش كه مشتاق چاپ آثارش بود، به سر آمده و اكنون اگر قرار باشد به دنبال خواننده­ی شعر بدود، چندان مايل به چاپ و انتشار شعرهايش بويژه به فارسي نيست. اين چگونگي، اگر خوب بنگريم، واقعيت عرضه­ی شعر از هر شاعري به جامعه­ی كتابخوان ايراني­ست. در ايران شصت و چند ميليوني، تيراژ كتاب شعر، در خوشبینانه­ترين حالت، دو هزار جلد است؛ در جامعه­يي كه هزار سال شعر سالار بوده است. در ميان مهاجران هم تيراژ كتاب شعر، به طرز شگفت انگيزي كاهش پيدا كرده است.

اين­ها دليلي­ست كه شاعر،  بويژه شاعر مهاجر، كه پيشاپيش پيوند او با زادبومش گسيخته است، ميلي به چاپ آثارش نداشته باشد. طولاني شدن اين بي ميلي، افزايش مدام فاصله­ی زماني بين سرودن شعرها و در نهايت، بي­اهميتي مطلق شاعر در شكار شعر خواهد بود.

محمود فلكي، شاعر و نويسنده مقيم آلمان است و بويژه به دليل نقد- نوشته­هاي ادبي­اش چهره­يي شناسا در ميان اهل فكر و فرهنگ و كتاب شده است. با توجه با اينكه نقدنويس ادبي در ميان ايرانيان، همچون در داخل ايران،  معدود است، حضور و نگاه موشكاف محمود فلكی، ارزش ويژه­یي دارد.

محمود فلكي در نخستين صفحه­ی مجموعه شعر «‌آخرين كتاب شعر » نوشته است:

«اين مجموعه، آخرين كتاب شعري­ست كه از من به چاپ مي­رسد. پس از اين، ديگر مجموعه شعري به دست چاپ نخواهم سپرد. علتش را مي­توانيد در شعر «‌آخرين واژه » بيابيد كه آخرين شعر اين كتاب است. »

             آخرين واژه

من از كاغذ نانوشته مي­ترسم

فكر مي­كنم

زير اين سفيدي چيزي­ست

كه من آن را نمي­بينم

يكي پيش تر چيزي شايد بر آن نوشته باشد 

يا نوشته­ی نا نوشته­يي

خود را در آن پنهان كرده باشد.

پس

شعر من

ستمي­ست

بر آن نوشته­ی نا نوشته

پس درد مي­كشد آن چيز

كه نمي­دانم چيست

درست مثل آينده

كه از وجود ما

دردمند خواهد شد.

پس اگر

شعر ننويسم بهتر نيست؟

و همينجا

جهان را

در آخرين واژه تمام كنم،

بهتر نيست؟

***

س ـ آقاي فلكي! از دليل كه صحبت مي­كنيم، يعني بحث را از حوزه­ی شعر بيرون می­آوريم و به حوزه منطق مي­بريم. امابه هر حال، ناگزيريم كه براي پاسخ به اين پرسش كه آيا واقعاً اين كتاب، آخرين كتاب شعر شماست، به دلائل رجوع كنيم. آنچه در كتاب آمده است مي­تواند همچون دلايل مجازي يا مثالي تلقي شود. اگر واقعاً ديگر تصميم نداريد كتاب شعري به فارسي منتشر كنيد، آيا بحران فعلي شعر در ايران و حتا در جهان، دليل اين انصراف است؟

ج ـ دليلي که در كتاب آمده، يعني همين شعر « آخرين واژه »، بيشتر حالت نمادين دارد و دليل اصلي نيست. بيشتر، نگاهي فلسفي به نوشتن است. مي­شود گفت كه اين، دليل دروني مي­تواند باشد اما دليل اصلي، درواقع همان بحراني­ست كه شما به آن اشاره كرديد. من يكي دو سال است

كه مي­بينم ادبيات ما در خارج از كشور، دستخوش بحران شده است. وقتي يك نوع از ادبيات، خود را تكرار مي­كند، نشانه­يي از آغاز بحران است. دلائل اين بحران، متفاوت است. چند سال پيش، من مقاله­یی نوشتم در زمينه­ي ادبيات مهاجرت يا بهتر است بگويم ادبيات در مهاجرت و در آن ادبيات خارج از كشور را طبقه بندي كردم در سه مرحله. مرحله­يي كه دچار سرگشتگي­ست؛ مرحله­يي كه در نوستالژي به سر مي­برد و مرحله­يي كه خوديابي­ست. يعني براي اولين بار، شاعر يا نويسنده­ي هنرمند، در خارج از كشور، از پيرامون مي­گذرد و به خود مي­آيد. در گذشته، شاعران و نويسندگان مهاجر، بويژه آنان كه سياسي بوده­اند، پيرامون را بيشتر از خود می­ديده­اند. و براي اولين بار، در پيوند با انتقاد از گذشته و درگيري با گذشته به خود آمدند. و اين، البته در ميان بعضي، به صورت تن نگاري يا نوشتن شعر اروتيك بازتاب داشت و نزد بعضي ديگر، جنبه­ي فلسفي پيدا كرد. و بعضي هم در همين خود يافتن و خود بودن، باقي ماندند اما برخي ديگر پيوند هماهنگ بين خود و بيرون را يافتند. آن زمان كه من مقاله­ي مورد اشاره را مي­نوشتم، اين تصور را مي­كردم كه اين مرحله، مرحله­ي ديگري هم در پي خواهد داشت كه من اسمش را «باردهي» گذاشته بودم. ولي در يكي دو سال اخير، احساس كرده­ام كه آن تصوري كه من داشتم، پيش نمي­آيد و اوضاع به گونه­يي ديگر خود را نشان مي­دهد كه همين بحران است.

علل، يكي اينست كه محافل ادبي ما در خارج از كشور، روز به روز، كوچك و كوچك­تر مي­شود. آدم­ها و هنرمنداني كه در يك شهر يا يك كشور جمع­اند، فكر مي­كنند كه آن شهر يا كشور، يعني آن جهانپاره، همه­ي جهان است. و اين جهانپاره­يي كه محدوديت زبان در غربت را در خود دارد و محدوديت جمع، منجر مي­شود به محدوديت كيفيت اثر. مدام آدم­ها در حال تكرار شدن­اند. آثار و نشريات، همه دارند تكرار مي­شوند.

اين، يك سوي مسئله، كه محدوديت ذهن و زبان را به دنبال داشته است.

نكته­ی دوم كه در گذشته كمتر به آن توجه كرده بودم، نوع زندگي هنرمند در مهاجرت است. به گمان من، دو گروه هنرمند ايراني در خارج از كشور هستند. گروه نخست كه بسيار اندك­اند، توانسته­اند تا حدودي خود را با فضاي فرهنگي و  ادبي خارج از كشور، هماهنگ كنند و در نتيجه آثار خودشان را در تنش­هاي موجود در اين فضا بازتاب دهند. اينان توانسته­اند گام­هاي بلندتري بردارند اگرچه نه گام­هاي ايده آل. گروه دوم، جمع عظيمي را در بر مي­گيرد و منشاء‌ بحران هم از همينجا آغاز مي­شود. بويژه در برخي كشورهاي اروپا كه هنرمند مي­تواند رفاه نسبي­یی داشته باشد و از كمكهاي دولتي بهره­مند شود. اين وضعيت، در آغاز مثبت بود و هنرمند مي­توانست فضاي خود را تهيه كند و به خودش برسد و مطالعه و كار كند. در ادامه و به­تدريج، اين هنرمندان، چنان در خود تنيده شدند كه ديگر بيرون را نديدند و نتوانستند با محيط فرهنگي بيرون در خارج از كشور، ارتباط منظم برقرار كنند. بنابراين دچار توهمات جدي شدند. گاه مي­بينيد كه تئوري­هايي از همين گروه صادر مي­شود كه نه با شعر و ادبيات ايران مي­شود آن­ها را سنجيد و نه با ادبيات غرب. اين توهم، كه آدم­ها خيال مي­كنند كارشان يا نظراتشان، كار و نظر بديع و تازه­يي­ست، نتيجه­ی عكس خود را داده. باعث دامن زدن به بحران شده و رشد و حركت طبيعي شعر و ادبيات فارسي در مهاجرت را مانع شده است.

اين از عوامل كلي. در كنار اين­ها نكات ديگري هم هست. محافل دوستانه يا رفاقتي در بين اهل شعر در خارج از ايران، افراد داخل اين محافل را اسير محدوده­ي تنگ كرده است. به نشريات نگاه كنيد. عده­يي خاص هستند كه با يكديگر نوعي مغازله­ي ادبي دارند و در متن رابطه­ي دوستانه ادبي، يكديگر را تأييد مي­كنند و از اين قبيل. اين، سم است. ربطي به نقد ادبي واقعي و جدي ندارد.

س ـ دو دليل را كه به عنوان دليل كلي ذكر كرديد، بيش از آنكه دليل باشند، نشانه­هاي بروز اين بحران­، و خود معلول­اند. به دليل اين بحران، دقيق­تر بپردازيم.

ج ـ مسلم است كه هر عاملي، ريشه در دليلي دارد. عامل اصلي اينست كه ما به اجبار، كنده شديم از ميهن خودمان، و از يكسو در محيطي قرار گرفتيم كه از نظر فرهنگي و ادبي، بسيار با ما غريبه بود و از سوي ديگر قادر نبوديم كه آثارمان را به راحتي در كشور خودمان چاپ كنيم. بسياري از نويسندگان و هنرمنداني كه در خارج از كشور هستند، اين فرصت را ندارند كه آثارشان را در ايران به چاپ برسانند. بنابراين، داد و ستد فرهنگي­يي كه يك هنرمند، نيازمند آن است، از او گرفته شده است.

س ـ  آمارهايي كه از چگونگي نشر كتاب فارسي در خارج از ايران منتشر شده،  فضاي جالبي را در برابر آدم قرار مي­دهد. كتاب شعر، از نظر عناوين كتاب، در رأس كتابهاي چاپ شده است مخصوصاً در پانزده سال نخست بعد از انقلاب ۵۷. در دهه­ي هفتاد خورشيدي اما ميزان عناوين كتاب­هاي شعر منتشر شده، سير نزولي پرشتابي دارد؛ به طوريكه الآن تقريباً هيچ ناشري در خارج از كشور حاضر نيست به چاپ و انتشار كتاب شعر، اقدام كند. به دليل آنكه مي­گويند به فروش نمي­رسد. بر اين وضعيت، استثنائي هم وجود ندارد. شاعر معروف و گمنام، هر دو را در بر مي­گيرد. دليل قهر كردن كتابخوانان با كتاب شعر، در خارج از كشور به نظر شما چيست؟

ج ـ البته اين روند در ايران هم هست. شعر فارسي، توان خود را به عنوان رسانه­ي ادبي از دست داده است. مي­بينيم كه كم كم رمان جايگزين نقش اصلي شعر شده است. ولي در خارج از كشور، يكرشته دلائل خاص هست كه اشاره كردم و باعث شده شعر دچار بحران شود و خواننده از يكسو ممكن است به نوع شعري كه چاپ مي­شود تمايلي نداشته باشد و از سوي ديگر بسياري از خوانندگاني كه پيش­تر كتاب فارسي و شعر مي­خواندند، امروز يا درگير نوع ديگري از كار و زندگي شده­اند و يا مي­توانند از طريق زبان كشور ميزبان، نياز خواندن را در خود پاسخ دهند. به همين دليل هم هست كه كمتر علاقه به خواندن كتاب فارسي دارند.

س ـ در پيوند با اين كه اشاره كرديد نقش شعر را رمان در جامعه­ي ايران گرفته، نظر ديگري هم هست به اين صورت كه: از آنجا كه بطور كلي در جهان،‌ چنين جابجايي نقش وجود دارد و براي مثال در فرانسه تيراژ كتاب شعر، همين دو هزارتايي­ست كه در ايران هم هست؛ ‌بنابراين دليل بحران را بايد در جاي ديگر جست و صرفا به تغيير جايگاه شعر و قصه، بسنده نكرد.

ج ـ  تفاوتي كه جهان غرب با ما دارد اينست كه رابطه­يي كه شهروند غربي با ادبيات دارد، ديگر آن رابطه­يي نيست كه قبلا داشته است. مي­دانيد كه در گذشته در غرب، تقريباً همه­ي ادبيات، از طريق شعر بيان می­شد. اگر آثار پيش از قرون وسطا و حتا آثار قرون وسطا را ببينيم،‌ متوجه مي­شويم كه اغلب به وسيله­ي شعر بيان مي­شد. ولي زماني كه رمان در اروپا ظهور كرد، از دن كيشوت در قرن هفدهم، رنسانس هم آغاز شد. آغاز دوره­ي تفكر، آغاز پيدايي رمان است و رمان نويسي در اروپا براي نخستين بار جايگزين شعر مي­شود. نه كه شعر از تفكر جداست اما جامعه وقتي نيازمند روشن­تر بيان كردن مسائل و پرهيز از بيان پيچيده است، به رمان رو مي­آورد. در ايران هم نه دقيقا مانند اروپا، اما چيزي شبيه به اين حادثه­ي قرن هفدهم اروپا، دارد اتفاق  مي­افتد.

نكته­ي ديگر اينست كه در غرب، بشر مي­خواهد همه چيز را سريع­تر به دست آورد و به سوي تعمق بر يك واژه يا يك نماد نمي­رود. مي­خواهد با زبان روشن­تر مسائل را دريابد و با زبان روشن­تر حرف بزند و نه با زبان نمادين­تر و شاعرانه­تر.