نوشته شده توسط Administrator دوشنبه ۲۷ ارديبهشت ۱۳۹۵ ساعت ۲۱:۰۶
دستم به کاری نمی رود
می خواهم از جهانِ تو شعرها بسرایم
از قطره های شبنمِ گلهای چشمهات
از آن اتاقِ شیشه یی در شیبِ گردنت
- که پُر از آرزوهای تشنه است.
می خواهم از لبانِ تو شعرها بسرایم
از جنسِ واژه ها
که تمام
رنگِ بوسه است
در این زمان
که می گذرد
و چنگ بر گلوی جهانم به مرگ می فشرَد،
فرقی چه می کند این بوسه یا این که دشنه است؟
دستم به شعری نمی رود.
--------------------------------
واشینگتن، ۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۵