برای چشمهای تو

نوشته شده توسط Administrator جمعه ۲۳ بهمن ۱۳۹۴ ساعت ۱۸:۵۵

چاپ

بغض که می کنی انگار

باران

گرفتارِ ابرهای توست

تا بوده اسب تارانده ایم به انتهای جاده ی وهم

تا بوده زارزنان از این زمانه ی بی رحم

با اسبِ بی سوارِ بازگشته گفته ایم

تا بوده بادبان برکشیده به سوی باد رفته ایم

و در سواحل بیگانه پهلو گرفته ایم

مستِ باده ی فتحِ چه بوده ایم؟

*

پیاله دیگر کن

عزیزِ عمرِ مانده ی من!

نه کشتیِ بادبانی نه جاده ی وهم

تمامِ این دریا را شناکنان برویم.

دریا چه روشن است

وقتی که ماه

گرفتارِ چشمهای توست!

----------------------

واشیگتن، ۳ آبان ۹۴