شعر

یقین

توجه: باز شدن در یک پنجره جدید. PDFچاپنامه الکترونیک

نوشته شده توسط Administrator شنبه ۱۵ آبان ۱۳۸۹ ساعت ۱۷:۵۶

 

 

یقین دارم که باد از شرق می آید

و امشب

           آسمان

بیدارِ بیدار است

و بوی خیسِ باران است این

کز فاصله بیزارِ بیزار است.

 

یقین دارم که باران    درّه ها را امشبه دریاچه خواهد کرد

و توفان چون برآید،

سقفِ آرامِ زمین را

                        یکسره ویران،

ستاره

         ماه را

بازیچه خواهد کرد.

یقین دارم زمین وارونه خواهد شد

و ریشه

                جایِ ساقِ سست خواهد رُست

و فرزندِ زمانِ زرد روُ  گلگونه خواهد شد.

 

یقین دارم

                که با تو خواب

مانندِ حریری بر تنِ دریاست.

مرا بیدار کن وقتی که باد از شرق می آید...

 

واشینگتن، 10 آبان 1389

 

در اتاق و آینه

توجه: باز شدن در یک پنجره جدید. PDFچاپنامه الکترونیک

نوشته شده توسط Administrator پنجشنبه ۰۸ مهر ۱۳۸۹ ساعت ۱۷:۵۹

 

 
فقط همین دو برای من مانده ست:
حضور تو
و این کسی که از کنارِ آینه سرَک می کشد شبانه روز.

هم اندرونِ من این دو پنجره است
و آنسوی ترک شان
                         آب
می جوشد از چشمه ی ممنوعه در نگاهِ تشنه ی من
و آسمان
همیشه دورترین منظره است.

به خانه باز می گردم
اتاق
       بویِ خیسِ تو دارد.
سرک می کشم
                   در آینه
دریاست.



٣۱شهریور ۱٣٨۹، واشینگتن

 

آواره با ماه

توجه: باز شدن در یک پنجره جدید. PDFچاپنامه الکترونیک

نوشته شده توسط Administrator پنجشنبه ۰۴ شهریور ۱۳۸۹ ساعت ۱۲:۳۷

چه می خواهد اين ماهِ آواره  از من ؟

که اکنون  فرازِ جهانم

و مهتاب

           از جانِ من می تراود .

 

من انگار

            عمريست

                         با ماه

يکجان و همسرنوشتم

ازآن شب

             که بر گونه ی ماه

رؤيایِ خود را نوشتم

- همان شب که شعرِ نخستين

نخستين کلامش درآمد

و آوارگی هام

درسرزمينهای ازهم جدامانده يکسر سرآمد .

 

من اکنون فرازِ جهانم

                            و مهتاب

از جانِ من می تراود

براقليمهايی که هريک

                             يکی پاره ی تن .

چه می خواهد اين ماهِ آواره ازمن ؟

   

حضور4

توجه: باز شدن در یک پنجره جدید. PDFچاپنامه الکترونیک

آخرین به روز رسانی در چهارشنبه ۰۶ مرداد ۱۳۸۹ ساعت ۱۳:۴۸ نوشته شده توسط Administrator چهارشنبه ۰۶ مرداد ۱۳۸۹ ساعت ۱۳:۴۲

 

همین که باد می آید
و بوی آب می آرد،
برای من کافی ست.
همین که هر زمان که دلم تنگ می شود،
صدف به گوش می گیرم
و غرقِ زمزمه هایی از آنچه در دریاست،
کنارِ ماه می میرم،
برای من کافی ست.

همین که هیچ ندانم به چه هنگامی موج
به موج ام کوبید
و ساحل این تنِ صخره کوفته را بویید؛
همین که شعر
در بغل است و عشق هم با ماست
و هیچکس تنها نیست،
برای من کافی ست.


واشینگتن، 15 تیر 1389

 

رهایی

توجه: باز شدن در یک پنجره جدید. PDFچاپنامه الکترونیک

آخرین به روز رسانی در شنبه ۰۸ خرداد ۱۳۸۹ ساعت ۱۷:۴۷ نوشته شده توسط Administrator شنبه ۰۸ خرداد ۱۳۸۹ ساعت ۱۷:۴۲

 

جهان

        مثل جانم رهایی ست

جهانم رها

              مثل جان است

و حتّا اگر جان نمانَد، جهانم جوان است

و پیوندِ من با حضورِ جهانواره ات

بی دریغ و عیان است

 

جهانم رها

از همه هیچ و پوچی که هستی ست نامش

و از هرچه فریادِ ساکت که چون زهر،

می ریزد انسان به کامَش.

جهانم

        همه

اشتیاق است و فریادهای رهایی

چنانچون که در بسترِ عشقبازی م.

 

جهانت رها در جهانِ رهایم

- که پیوند با جانِ دیگر

                                    رهایی ست 

حتّا اگر جان ببازیم.

 

واشینگتن، 3 خرداد 1389

   

صفحه 11 از 13