شعر

بی زاری

توجه: باز شدن در یک پنجره جدید. PDFچاپنامه الکترونیک

آخرین به روز رسانی در يكشنبه ۰۵ خرداد ۱۳۹۲ ساعت ۲۰:۱۳ نوشته شده توسط Administrator يكشنبه ۰۵ خرداد ۱۳۹۲ ساعت ۱۳:۲۸

 

من که گفتم

و گذشتم

از سرابی

که شود

شاید

برکه ی آبی

از سواری

که سحرگاه

از آنسوی خیالات

می آید به زمانی که تو در خواب

میانِ تب و تابی


من که گفتم

از شعاری که همه باد

گذشتم

مرده بادی، زنده بادی

(نشود کاش کسی کشته به تیری و طنابی)

 

من گذشتم از جهانی

که بقایش به هراس است

و برجاست

همیشه اضطرابی


من که گفتم

از جهانی که شمائید

گذشتم

بی حسابی و کتابی.

-----------------------------------------

واشینگتن – 25 اردیبهشت 1392

 

 

زندگی

توجه: باز شدن در یک پنجره جدید. PDFچاپنامه الکترونیک

آخرین به روز رسانی در يكشنبه ۱۸ فروردين ۱۳۹۲ ساعت ۱۷:۲۳ نوشته شده توسط Administrator يكشنبه ۱۸ فروردين ۱۳۹۲ ساعت ۱۷:۱۵



زندگی
مانند تنهایی
دو سو دارد:
یکی سو
چهره ی آوارگی در خویش؛
یکی سو
سمتِ بارانی که می بارد.


------------------
2 فروردین
1392

 

برای همه شهریورها

توجه: باز شدن در یک پنجره جدید. PDFچاپنامه الکترونیک

نوشته شده توسط Administrator يكشنبه ۰۹ مهر ۱۳۹۱ ساعت ۱۶:۱۷

 

دریغ از جان بی تاب ات
دریغ از اشکهایت
- چون که با فریاد می آمیخت
می گفتم که دریا می تواند شد.

دریغا تاب و تب در شب
که چون یاران همه از هوش می رفتند،
می گفتم که فردا می تواند شد.

دریغ از دل سپردن
تا شکفتن.

دریغا رستن و ناگاه
در رگبار باران
در گل و لای لجن
                      خفتن.

 


شهریور
۱٣۹۱، واشینگتن

   

پرنده

توجه: باز شدن در یک پنجره جدید. PDFچاپنامه الکترونیک

آخرین به روز رسانی در يكشنبه ۰۹ مهر ۱۳۹۱ ساعت ۱۶:۱۵ نوشته شده توسط Administrator يكشنبه ۰۹ مهر ۱۳۹۱ ساعت ۱۶:۱۰

 
 همیشه یک پرنده ی دور
معنای حسرتِ من بود
و آن فرشته که ناگاه
                         در ابرها گم شد،
یک پاره از تنِ من بود.

همیشه نگاه می کنم
و خواب می بینم
و آن فرشته که دیگر به خواب می آید،
به طعنه گاه می گوید
                         که انسان
همیشه معنیِ دلشوره است و بی تابی ست.

پرنده بودم کاش
و می گشودم بال
در آسمانِ خاطرِ آنکس
که خواب می بیند که آسمان آبی ست.


واشینگتن، یکم اردیبهشت 91

 

 

ژینا 14

توجه: باز شدن در یک پنجره جدید. PDFچاپنامه الکترونیک

نوشته شده توسط Administrator يكشنبه ۱۱ دی ۱۳۹۰ ساعت ۱۴:۲۴

  

نه،

این نگاه تو نیست؛

برقی ست

               از آخرین دَمِ خورشید

بر دست و دشنه یی

تا در     شب آهنگ جان کند.

هر آنچه لشکرِ مرگ

در روشنای روز

قادر بدان نبود،

آری، همان کند.

 

خورشیدِ سر فرو برده در افق

هر مشتِ آفتابِ آخرین که بیافشانده بی دریغ،

بر قلب من

و قلبِ خداوندگان امید

                              باری،

کشیده تیغ.

 

واکنون که بی شکیب

گم می شوم در عمق شبهای ناگزیر

گم می کنم تمام جهان را

در بی نگاه تو، در بی مقصدی که در نگاه تو بود،

گم می کنم هم این و هم آن را.

 

واشینگتن ، 24 دسامبر2011

 

   

صفحه 8 از 13