شعر

علف هرز

توجه: باز شدن در یک پنجره جدید. PDFچاپنامه الکترونیک

نوشته شده توسط Administrator جمعه ۱۶ خرداد ۱۳۹۳ ساعت ۲۱:۵۶

به هرزگی آمد

و هستیِ چسبنده اش به گوشهٔ دیوار باغ:

تجسّمِ بی ریشه گانِ پلشت.

نسیمِ رام

که تابِ هرزگی اش نیست،

به ناگهان

علف به پنجهٔ خشم

کند و گذشت.

نسیم رام

که تابِ هرزگی اش نیست

به باز گشتنا به زمزمه می گفت:

غرور و شوکتِ باغ

همیشه بیدار است،

اگرچه یک علف از هر کجا که بروید

به نیشخنده بگوید

که باغ

بیمار است!

---------------------------------

7 می 2014، واشینگتن

 

افسوس

توجه: باز شدن در یک پنجره جدید. PDFچاپنامه الکترونیک

نوشته شده توسط Administrator پنجشنبه ۰۸ اسفند ۱۳۹۲ ساعت ۲۲:۲۷

 

از پناهی به پناهی
شدن از چاله به چاهی


سر به افسوس
تکان می دهد این بید
که آشفته سراپاست


از نگاهی به نگاهی
فقطم فرصتِ آهی


چون به هرسوی
نظر می بَرَم اشک است
که بر گونه ی انبوهِ سیه پوش
هویداست



لندن – ۲۲ بهمن ۱۳۸۵

 

غزل

توجه: باز شدن در یک پنجره جدید. PDFچاپنامه الکترونیک

نوشته شده توسط Administrator پنجشنبه ۰۸ اسفند ۱۳۹۲ ساعت ۲۲:۰۸


من ز ازل رسیده ام، زجرِ سفر کشیده ام
ناز مکن که خسته ام، نازِ دگر کشیده ام

شوقِ زیارت چو به من داده بسی مهلتِ تن
با شررِ شعرِ دلم تن به شرر کشیده ام

من به ابد رسیده ام، چه دودها به دیده ام
از همه جا رهیده ام، بارِ خبر کشیده ام

من که به خود رسیده ام، نورِ خدا ندیده ام
عاشق ساز و هنرم، بس که ضرر کشیده ام

من به صفا معتقدم، ز یارِ خود مشتعلم
به یک قدح پُر ز سخن، خدا به جر کشیده ام

راه سپردم اینچنین، ریشه زدم در این زمین
عاقبت از دست شما، دشنه به سر کشیده ام

تهران، 1355

   

کوچ

توجه: باز شدن در یک پنجره جدید. PDFچاپنامه الکترونیک

نوشته شده توسط Administrator جمعه ۲۶ مهر ۱۳۹۲ ساعت ۱۹:۵۹


به دستی
خاطراتم (جامِ بشکسته ست)
به دستی
دستِ همکوچی
که سر بر شانه ام
آرام می گوید :
« تنم خسته ست » .

مجالی نیست امّا ،
پیش از آن که شب
- شبِ بی صبح -
آید ،
سوی دیگر رفت باید .
( آنسوی آن رود
- می گویند :
هستی
هست دیگرسان از آن چون بود.)



اگر این بوی خاک ، این خاکِ بارانخیس ،
نشان از بوی خاکِ کوچه های کودکی نیست ،
به دلهامان امیدِ آنچه پیشاروست .
و پاهامان
به تندآهنگِ باران
می گریزند از پی هم .
هیولای هزاران سر، هزاران هول ،
دور اکنون شده ست از ما.
و سختیهای کوچیدن - به خود گوئیم :
این یک دَم !
همین یک دَم !



و اینک رود !

باری ،
آه ...
تلخ است اینهمه نومیدواری
کاینچنین در چشمهامان حلقه بسته ست .
دریغا
پل شکسته ست .

 

مثل تو

توجه: باز شدن در یک پنجره جدید. PDFچاپنامه الکترونیک

آخرین به روز رسانی در پنجشنبه ۰۸ اسفند ۱۳۹۲ ساعت ۲۲:۱۲ نوشته شده توسط Administrator سه شنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۲ ساعت ۱۹:۲۹

مثل تو شاید گلویم خشک...

مثل آن روزی که می گفتی

از انگوری

که می گفتند:

بی تا بوده مستی شرابش.

مثل آن وقتی که می گفتی:

سبو بشکسته بوده ست و

نمی دانستی از آغاز

کجا شد قطره، حتا قطره یی

از بوده ی آبش.

مثل آن ماهی که می میرد

و دریایی

که بی فرق است

بیداری

و یا خوابش.

مثل تو شاید

گلویم خشک مانده ست.

واشینگتن، 27 مرداد 1392

 

   

صفحه 7 از 13